شرح زایمان سزارین در بیمارستان پارسا

شرح زایمان.
من طبیعی بودم.
بدنم خیلی ریزه و دوهفته ای بود چیزی نمیتونستم بخورم شکمم دیگه جا نداشت.وقت زایمانم با پربودی ۱ دی بود.تصمیم گرفتم برم سز اختیاری.رفتم دکترم برا ۳۸ هفته و یک روز وقت داد.صبح روز شنبه بارو بندیلو جمع کردیم رفتیم بیمارستان پارسا😂
خیلی بیمارستان تمیز و پرسنل خوش رفتار بودن.نامه دکترو دادیم پذیرش شدم چون بچه اول بود بیمه قبول نکرد. ۱۰ تومن کارت کشیدیم و من رفتم طبقه ۳ برا بستری شوهرمم رفت وسایل رو بگیره لیوان قاشق چنگال مسواک پوشک شورت زیرانداز ساک .و اینجور چیزا..ماما یسری سوال پرسیدو تو اتاق راهنمایی کردن یه سرم زدن برام تا دکتر بیاد.ساعت ۱۱ و نیم بود اومدن سوندمو وصل کردن🥴.کاش قبلش یه سرویس میرفتم تا اون حس بدو نداشتم.خلاصه درد نداشت ولی یجوری اذیت کننده بود با ویلچر بردنم پایین اونجا یکم منتظر موندم تا دکترم بیاد از استرس سکته داشتم میکردم😂ولی یه خانم که تازه از اتاق عمل اومده بود بهم ارامش داد.دکتر اومدو یه دختر خوشگل و بامزه منو بردداتاق عمل.جای وحشتناکی نبود😂سریع وسایلو اماده کردنو و باهام حرف میزدن.رفتم رو تخت حالم واقعا داشت بد میشد چون اولین تجربه اتاق عملم بود ولی دیدم نه اونقدارم ترسناک نیست .دکتر بی حسی اومد یه اقای محترم باهام صحبت کرد یکم گفت دارم پشتتو با بتادین میشورم ولی فک کنم داشت گولم میزد😂یکم خم شدم.باورررررر کنید بی درد ترین امپولی که زده بودم😂اصلا دردشو نفهمیدم.
کم کم پاهام داشت بی حس میشد .یکم تنفس برام سخت شد انگاری داشتم خفه میشدم برام اکسیژن گذاشتن و پرده رو کشیدن.دکترم گفت دارم رو شکمت بتادین میریزم.ولی فک کنم داشت برش میزد😂ولی من اصلا نفهمیدم یه اهنگم گذاشته بودن و حرف میزدن من غرق حرف اینا بودم که حس کردم انگاری منو از شکمم تکون میدن یهو صدای گریه دخترم اومد .دکترم اورد نشونم داد .انقدررررر خوشحال بودم .خودمو کنترل کردم تا گریه نکنم چون میگن سردردش میمونه.خلاصه تمیزش کردن و اوردن به صورتم چسبوندن.بعدش بردن دخترمو و داشتن منو بخیه میزدن.من که هیچی تو اتاق عمل نفهمیدم فقط صدا میشنیدم اوردنم اتاق ریکاوری و یه لرز تو قسمت بالا تنه داشتم دکترم اومد باهام حرف زد و گفت بخیه هام جذبی هستن و راجب محافظت توضیح داد.یه نیم ساعت بعد منو بردن بالا اتاق خودم دخترمم اوردن .با کمک یه خانم من خوابیده یکم بهش شیر دادمو ۳ ساعتی حسابی خوابیدم.کم کم سری بدنم داشت میرفت.یکم سرمو بالا تر اوردنو نسکافه و چایی و ابمیوه خیلی خوردم.شکمم پر باد شده بود انگاری و درد داشتم پاشدم به کمک پرستار همین که راه میرفتم زار میزدم و خون ازم میریخت انقدر زیاد بود که از پاهام رو زمین میریخت رفتم سرویس تا دوباره به تخت برگردم مردمو زنده شدم.برام شیاف گذاشتن و دارو دادن.ولی شبش تا صب از درد داد زدم .نصف شب یکم شکمم کار کردو خالی شدم انگار دردم افتاد بعدش تا ظهر کارامو کردنو مرخص شدیم.وزن دخترمم۲۹۰۰ بود.
خیلی طولانی شد😁