Ooma
پرسش (1401/06/16):

یکم بامن حرف بزنید به کمک نیازدارم

سلام خانوما من تقریبا بیست روزه زایمان کردم و دچار عفونت شدم و بخیه هام بازشدن تواین بیست روز خونه مادرم بودیم بااینکه مادرم شیمی درمانی میشه و حالش خوب نیست تمام زحمتای ما گردنش بود ناهار شام و... شب بیداری بچه حتی می‌رفت شیرخشک هم می‌خرید تو این مدت شوهرم هم بود تا پدرش رفت کربلا و مادرش خونه تنها شد و بهم گفت شبا میرم خونه مادرم می‌خوابم بااینکه خیلی بهش نیاز داشتم چون شرایط جسمی خوبی ندارم گفتم باشه دوسه شب رفت یه روز عصر پاشد بره دنبال مادرش بره مسجد گفتم بعدش بیا من دلتنگم گفت مادرم تنهاس نمیام درصورتی که تنها هم نبود و خواهرش اونجا بود من هم گفتم خب وایستا وسایلمو جمع کنم من بیام دیگه طاقت ندارم شبا اینجا بابچه بخوابم بچه پدر میخواد که یهو زنگ زد به مادرش و گفت نمی‌ذاره من بیام دنبالت من خیلی ناراحت شدم رفتم به مادرم گفتم به مامانش زنگ زده اینو گفته و یهو هرچی اذیتم کرده بود قبلاً روگفتم(خیلی اذیتم میکرد آخه بی حرمتی نفرین فحاشی و...) همیشه کوتاه میومدم خواهرم اومد اینقدر گذشته جلوی چشمم بود که یهو همه چیز و گفتم نفریناشو آرزوی مرگ کردناشو برای من مقایسه کردناشوو...انگار ترکیدم یهو خواهرم مدام حرف زد براش و جفتمون رو نصیحت کرد دلسوزانه اما شوهرم اصلا گوش نمی‌داد و حتی گفت مادرت دخالت می‌کنه تو زندگیمون بعدشم رفت و منو گذاشت رو رد تماس مادرم بهش زنگ زد که ناهار بیا اینجا گفته بود خجالت میکشم ولی شب که اومد وسایلشو ببره گفت مامانت دخالت می‌کنه منو بچه رو الان سه روزه ول کرده بهم گفت درستت میکنم من واقعا اذیتم نمیدونم چکارکنم روحیم داغونه ولی دلم نمیاد بخاطر بچم و مادر مریضم فکرجدایی رو بکنم اونشب که اومد وبی محلم کرد بابام فهمید منم همه چیزو به بابام گفتم واقعا انگارصبرم تموم شده بود اینو بگم شوهرم خیلی تحت فشاره ازهمه طرف و مدام توحاملگیم اذیتم میکرد حالا نمی‌دونم چکارکنم واقعا احساس تنهایی میکنم مادرم میگه فراموش کنم پدرم میگه ظلمو قبول نکنم موندم چه کنم

عفونتم شدید بود وداخلیوحال خیلی بدی داشتم
اینطورکه معلومه شوهرت ادمی نیسته
عوضم نمیشه
اگ اذیتی جداشو اگ ن که شرایطش نداری بسازدیگه چاره چیع
خودم می‌دونم عوض نمیشه چون هرروز عوضیتر میشه
دوست ندارم بچم بشه بچه طلاق
مادرم مریضه شیمی درمانی میشه نمی‌خوام دردش زیاد بشه
موندم چکارکنم
خدا با زن زایمان کرده اینجوری رفتار نمیکنن، باید حتی اگر هم مقصر میبودی کوتاه میومد
تازه پیش اومده
عزیزم برای طلاق و قضاوت همسرت بدارچهل روزازتولدبچت بگذره اوضاع هورمونت ب ثبات برسه درنهایتم مطمین باش ب طلاق نمیرسه انشالله شوهرت اصلاح میشه
فعلا سکوت کن
تمام انرژیتو برای مادر و بچه ت بذار
يک موجود زیبا داری که میشه با وجود زیباش همه چی رو موقت فراموش کرد
برای عفونتت حتما حتمابرودکتریک نسخه آنتی بیوتیک بگیر کاملا خوب میشی حرص و جوش ام اصلا نخور
شما یک خانواده خوب داری مثل کوه پشتتن، فعلا به اونا تکیه کن
عزیزم جوری رفتار کن وعمل کن که یک زن مستقل دیده بشی
با درد ودل کردن درسته آروم میشی ولی مشکلی حل نمیشه مخصوصا که پای پدر ومادر وسط بیاد منطق کنار گذاشته میشه و همیشه طرف بچشون رو میگیرن
زندگیت شبیه زندگی منه عزیزم من تا مرز وکیل گرفتن هم پیش رفتم
تو باید سالم باشی تا بچه هم زندگی کنه
من اگر جای شما بودم حتما بعدش به مادرهمسرم زنگ میزدم وقصد ونیتمو وضعیت جسمیمو دوستانه براش توضیح میدادم
یکسال خانواده من حسابی کمک حال همسرم و من بودن آخرم اینقدر مادرش زیر گوشش خوند با خانواده من دعوا کرد گفت دخالت می‌کنن دیشبم چت هاشون رو خوندم دیدم باز مادرش داره پرش می‌کنه به همسرمم گفتم به مادرت بگو کاری نکنه ازش شکایت کنم
سلام عزیزم اول از همه ارامش داشته باش بخاطر خودت بچت مادرت
بذار یه کم اروم شی بعد بشین فکراتو بکن راه چاره پیداکن
ببین شوهرت مشکلش چیه-مشکل رو از ریشه حل کن
تو هم فعلا محلش نذار چندروز اونم دستش بیاد.وقتی خودش سراغت نمیاد نرو تو هم .تا خودش بیاد سمتت
اووففف بازم؟
گیسوجان شمافعلاتوشرایط روحی مناسبی نیستی واین بخاطرهورموناکاملاطبیعیه عزیزم
شوهراهم یه چی یادگرفتن توسختترین شرایط همسرشون فقط بفکرخانواده هاشون باشن البته نبایدازش بیشترتوقع کنی بیادخونه آقات،والله من شوهرم تامامانم اینادعوتش نکنن نمیره خونشون،الانم اگه حس میکنی حالت بهتره ومیتونی ازپس خودت وبچه بربیای برگردخونه خودت
بگردمت❤هیچ عجله نکن توجات خوبه همه چیزویه مدت واگذارکن بخدا ۱ماه حداقل دست بکش از همه چی تماس گرفتن بهش فکر کردن بهش همه چی ببین چی میشه اگه علائم وهشدارهای بیشتری پیداکردی براطلاق که نشونه اس اگه یکم محبت و اینادیدی که اونم نشونه اس خیلی بده ولی من وقتی شوهرم حرصم میده فکرمیکنم نیسته کلا😬اونجوری نه انتظاردارم نه فکرمیکنم بهش تادرست میشه
نمیدونم توحاملگی و زاچی چه حکمتیه که انگارمردازاییدن دیونه میشن وافسردگی میگیرن والله مال مام همینه از اخرخرداده که قاطی کرده یمدت دنبالش بودم الان ول کردم۱۰روزه اونه داره دنبالم میادحتی به مامانش گفته😂ولی من دلم صاف نمیشه باهاش ۳ماهه داره باهاش تاب میخورم که درستشه نشد حالامن۱۰روزه اشتی کنم؟قهرنیستماولی بحث نمیکنم حرف نمیزنم میدونی انگارباخودم که فکرمیکنم میبینم من توسختیام همیشه تنهابودم الان دوس ندارم توخلوتم راش بدم تنهایی ازپس همه چی برمیام انتظاری ازش ندارم چون هروقت کارم گیربوده منوناامید کرده🤷‍♀️
یچی دیگه من هراتفاقی برام میوفته میگم من نه اولیشم نه اخریش🤷‍♀️میتونست اوضاع بدترم باشه خداروشک پیش عزیزاتی وسالمن میتونست بچتوبگیره اونجوری درد دوری ازاونم بهت اضافه میشد میدونم سخته نمیشه ادم انتظارداره ولی بیخیالش شوفعلا
ولش کن محلش نده اصلا
یخورده درک ندارن بخدا🤧
زایمان کردی جسمتو روحت خستس تا چن ماه حالا طول میکشه بیفتی توروال صبوری کن بخاطرمادرت فقط این روزاروهم یادت نگه دار چرخ گردون روهم فراموش نکن روزی میرسه اوناهم شرایطشون جوری میشه که به کمکت نیاز خواهندداشت آدم که ازفرداش خبز نداره
اره مادرش دست بردار نیست به ۱۱۰ هم زنگ زدم اگه یکی مخل اسایشم بشه زنگ بزنم میآید گفت آره
دکتر رفتم سی تاامپول زدم و کلی دارو خوردم عفونتم زیاد بود در اون حد که دکتر گفت دیرتر اومده بودی عفونت تو کل بدنت پخش شده بود و وارد قلب میشد
ولی واقعا شوهرم درک نکرد تازه منو بااون وضع میدید روزی سه تاامپول میزدم خوشحال بود می‌گفت حقته
عزیزم الان که فکر طلاق ، اصلا به صلاح نیست ‌و بهش فکر نکن .. فعلا اگه حالت بهتر هست برو خونه خودت و با شوهرت صحبت کن و مشکلاتتون رو حل کنید .
اینقدر عذاب کشیدم قبل از زایمان هشت روز تنها تو شهر دیگه بستری بودم
شوهرمن کینه ایه فقط فکرانتقامه باورتون میشه الان اتفاق سال 98رو تو دعوامیگه
وقتایی که عصبی هستی به بچه ات شیر خودتو نده شیر خشک بده
چرخ فلک میگرده یه روزم اون مریض میشه تو به اون بخند
برید پیش مشاور عزیزم
نمیخوره اصلا تواین چندروز ناراحتم مدام بی‌قراری میکنم دهنشم برفک زده باپیام به شوهرم گفتم انگارنه انگار
رفتیم تازه عصبانی بشه میگه دیونه ای تو مشاورگفته😂مشاورم اینو نگفته آخه
مشاوربهش گفته به زنت بیشتر محبت کن میگه گفته تو روانی هستی
این مدل زندگی ها با مشاور درست نمیشه
عزیزم به روی خودت نیار بهش زنگ نزن راجع بهش فکر نکن کنار خانواده ت باش خودتو تقویت کن غکر کن فعلا وجود نداره تا خودش بیاد سراغت مردا همه ب زناشون وابسته ن الان پیش مادرشه و باباش نیست ی کم بگذره خودش خسته میشه نترس
تو فقط بیخیال باش الحمدلله که تنها نیستی قوی باش به بقیه هم بگو باهاش حرف نزنن خودتم راجع بهش با خانواده ت حرف نزن لطفا همینجا درد دل کن بسه
تنها راهش بی محلی و بی تفاوتیه
باور کن رو مردا خیلی جواب میده
فک کن وجود نداره
رو شوهر من جواب نداد آخرش شد از خونه با بچه برم سراغ وکیل
بعضی مردا فقط حرف میزنن فکرنمیکنن
شوهرمنم اینطوریه
حرفهای بدون فکر فقط دهنشو بازمیکنه حرف میزنه
دقیقا
اینارو مادراشون خط میدن
آره الان سه روزه نمیگه به پسرش چرا وردلمی ژنو بچت چکارمیکنن
عزیزم تا فعلا بزار از نظر روحی و جسمی اوکی بشی بعد بفکر درست کردن زندگیت بیفت
چون الان نمی تونی اونقد مقاومت کنی یعنی توانشو نداری
منم همین طور بودم دقیقا با شرایط تو الان دارم می جنگم و جواب میگیرم
شوهر منم مثل شوهرت بی خیال و بی غیرت نسبت به زن و زندگی فکر میکنن مادرشون خداست
من مادرشو نشوندم سر جاش
فردام بزرگای فامیل جمع میشن منو برگردونن سر زندگی شوهرم اونجا کلی حرف دارم براشون
عزیزم فقط میتونی یه مدت صبر کنی
چون با بچه ۲۰ روزه اگر خدایی نکرده طلاق بگیرید و بگه بچه رو نمیدم بهت میتونی تحمل کنی؟ بعد مجبور میشی با سر کج برگردی تا اوضاع رو بدترم میکنه
فقط یه کم دور باشید ازهم
و اینکه درد و دل با خانواده قبل بچه راه حل بوده
ولی الان شما دو نفرید خانواده هم غصه میخورن
بچه رو که وظیفشه بده چون حق قاتونی مادره
من با بچه یک ماهه رفتم مجبور شدن بیان ببرنم
نه عزیزم وظیفه نیست
به خاطر حق شیر الویت با مادره
ولی اگر بره بگه توان هزینه بچه رو ندارید سرپرست اصلی متاسفانه تو قانون ما پدر هست
منم همون حق شیر رو گفتم عزیزم
من چون شاغلم شوهر همچین ادعایی نتونست بکنه
آره شاغل بودن برگ برنده حساب میشه
به منم یاد بده چیکار کردی
من چون بچه ندارم زیاد سعی میکنم در مورد کسی که بچه داره نظری ندم
ولی چون خودم شوهرم یه کم ساده بود سعی کردم زودتر بچه دار نشم البته فعلا خدا هم نمیده😁
من مادرم خیلی جلوش وایستاد
بعد مادرشوهر من خیلی ساده است و ترسو من به دایی هاش گفتم اونا جزوندنش
یکی ام گفتم مهریه رو میزارم اجرا ترسید
نه بابا اینا از چیزی ترس ندارن منم می‌خوام از خود مادر شوهرم شکایت کنم به ۱۱۰ هم زنگ زدم گفتم یکی اذیت کنه تهدید کنه زنگ بزنم میآید گفت آره
اینا دیگه با حرف آروم نمیشن فقط قانون
دست بزار رو نقطه ضعفش
من یه خوبی داشت مادرشوهرم دلش برای شوهرم میسوخت من شوهرمو میگذاشتم تو تنگنا
از آبروشم میترسید که من آبروشم بردم
پلیسم خبر کردم
منم همین کار رو میخوام کنم
فتنه باشه به زندگیم می‌خوام شکایت کنم
خوب کردی،کاش بروشون بیاری
سلام عزیزم تازه زایمان کردی حساس شدی وعصابت ضعیفترشده بخاطر کم خوابیدن ورسیدگی به کارهای بچه عجولانه تصمیم نگیر مشکلات حل میشن طلاق گرفتن هم به این آسونی ها نیست وخودتم گفتی که دوست نداری بچه ات بچه طلاق بشه پس نزار حدی به شوهرت بی احترامی کنه به مادرشوهرتم زنگ برن جریان رو خودت براش بگو بدگویی شوهرتم پیشش نکن چون طرف توکه نمیگیره هیچ بدترزندگیتو خراب میکنه
بااندکی صبوری مشکلات حل میشن امیدوارم مشکلاتت حل بشن عزیزم بحث ودعوا توهمه خونه هاهس فک نکن تواولی یا اخریشی
می‌خوام ببینم تا کجا پیش میره یهو حالشو بگیرم
ان شاءالله خداخودش مراقب تووزندگیت باشه وشر دشمنات کم شه
❤️❤️❤️❤️

سوالات مشابه