Ooma
پرسش (1400/09/10):

سلام دوستیا.بیاید داخل 🥰🥰🥰

بیاین از پشم ریزون ترین حرکت که از میزبان دیدید و مهمون بودین بگید.ی کم حالمون عوص شه

😂😂چه لاکچری
جدی؟؟؟؟نشنیدم تاحالا.مال کجاس؟
اونجوری میکنن طرف توحال خودش نباشه زیاد پول خرج کنه
بزار نگم بگم یکی اهل اونجا میشه حوصله دعواندارم🤣
وااای چقد خندیدم🤣🤣🤣🤣🤣🤣
طرف ما دارن😅😅😅
یعنی واقعا ادم در این حد بیشعور داریم؟ چجوری میتونن اینقدر راحت بی احترامی کنن اخه
متاسفانه داریم همشونم گیر من و مامانم میفتن😂😂
اونا از نظر خودشون کمال احترام رو دارن میزارن🤦🏻
ی سریا رو میخونم ب جای خنده اعصابم خورد میشه😐
بیخیال عزیزم 😊😂
چندسال پیش ما زن داداشمو پاگشا کردیم اونام مارو
خانواده خودمون بود خانواده عموم بود خانواده خواهرم بود داداش زن داداشم ۵سالش بود بچه ها بیرون دعواش کرده بودن باگریه اومد داخل زن عموم هم که دلش سوخته بود گفت بیا ببینم کی زدتت دراومد گفت کیرم تو کست توحرف نزن🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣واای شانس آوردیم مرد نبود پیشمون زنونه ها جدا بودن
😳😳
یا خدا
بچه 5 ساله چ حرفااا
آره خیلی بی ادب بودن خانوادگی اوپنن🙄
جریان برا ۲۰سال پیشه😐
یعنی الان بچه ۲۵ سالشه😄
یبارم رفتم خونه داداشمم غروب بود رفته بودم یعنی شب بمونم زن داداشم پاشد آماده شد گفت برید خونه خودتون 😐😐
آره🤣
یه بنده خدایی اومدا بود خونه بابام با خودش انار اورده بود ماهم تا پذیرایی کردیم و میوه و شیرینی پاشدن برن
جلو در مرده ب بابام اینا گفت از انارای خودم نیوردی بخوریما🤣🤣🤣🤣 ینی مامانم رنگش عوض شد گفت شرمنده اصلا یادمون نبود چون خودشون میوه گذاشته بودن کنار واسه مهمون🤣🤣🤣 مامام هنوز ک هنوزه میگه چشمش دنبال انارا بود🤣
کرمانشاه و نورآباد لرستان من شنیدم
🤣🤣🤣
مریم تو چقد دستان داری
😂😂
خیلی🤣🤣
ولا اینقد خوشحال شدم تا دیگ بدون اجازه مهمون‌دعوت‌نکنه
😂😂😂😂 یاخدا
عاقا منم اینجورم میوه یاشیرینی ببرم جایی حتی اگ خودشون میوه شیرینی بیارن بازم دلم میخاد از اونا ک خودم‌بردم بخورم
منم مخصوصا شیرینی
منو مادر شوهرم و یکی از جاری هام
شب تولد خواهر شوهرم رفتیم خونش خودش گفته بود بیاین
برا خودشون یکم آبگوشت گذاشته بودن
بعد موقع شام
گفت ببخشید کمه ها
من ک نگفته بودم شام بیاین 😐😐😐
مریم ااوووف بر تو🤣🤣🤣🤣🤣
چقد بد.دیگ اینا سووتفاهم نیس.رسما بی احترامیه
دقیقا منم
عاره. چون مبینمشون دوسدارم بخورم ازشون
جاریم دعوتمون کرد بعدغذا قورمه سبزی بود بعدفقط سبزی خالی بود لوبیا جداپخته بود گوشتم جدا موقع شام تو بشقاب هرکی یه دونه گوشت میزاشت با نصف قاشق لوبیا بااون سبزی قاطی میکرد. قبلشم بهمون ی کاسه سوپ بیمارستان داد.
خلاصه همه اسهال شدیم😁
فاجعه😒😒😒😒چقد بد.حالم بدشد
🤣🤣🤣
بعدشوهرم همش تعریف غذاهاشو میکرد. بعد مدتها بش گفتم ک زنداداشت واقعا برا چی اینکارو کرده . اونوقت میگفت من فک کردم تو هیچی نمیدونی پس ی چیزایی میدونی گفتم من خودم خوشم ازاین حرفا نمیاد وگرنه خیلی چیزا میدونم برا گفتن . اونوقت اون نزدیک چهل سالشه خیلی کلاس میزاره. همه تعریف دستپختشو میکنن ولی من خیلی بهتر غذاها خورشتی درست میکنم. چن وقت پیشم اش رشته اورده بود برامون واسه داداش شوهرمم برده بوذ من چون شیرمیدادم نخوردم اما شوهرم و داداشش اینا ک خوردن همه باز اسهال شدن . فک کنم عمدا ی چیزی میریزه تو غذاها ک اینا حالشون بد شه
🤣🤣🤣قرص اسهال میریزه
احتمالا😂😂
وااای مریم دهنتتت سرویس🤣🤣🤣🤣
نه اونجا ها رو نمیگم من😁
مامانم زمانی که مجرد بوده ولسشون عید مهمون میاد میگه طرف خیلی باکلاس بودش میگه دوتا پسر داشتن یکی شکلات اضافی خورد داداشش جیغ وداد که چرا تو یدونه شکلات اضافی خوردی میگفت درحد مرگ همو میزدن ماهم برگامون ریخته بود ماتو مبهوت نگاه میکردیم میگه پسرع پاشر از آشپزخونه کارد آورد میگفت باید شکمشو ببرم شکلاتو دربیارم🤣🤣🤣🤣🤣🤣
وظیفه خونه دوماده بوده شام بدن
طرفای مام اینجوری میکنن
😂😂😂
خب نخورین دیگ خاهر.چ کاریه اخه.🤪🤪🤪🤪🤪
برادر کشی بوده واس شکلات😅😅😅😅
این طرفا شوهره من فک کنم🤣🤣
وای دهنتون 😝😂چرا من هیچ خاطره ای ندارم😑
این باحال بود
سلام عزیزم منم یه سری مادرشوهرم و خواهرشوهرم اینا همینجوری عصر اومدن خونمون بعد میخواستن واسه شب بمونن منم حامله بودم و اون روزم خونه رو تمیز کرده بودم حوصله نداشتم به شوهرم گفتم شام از بیرون بخر گفت نمیخواد خودت یه چیزی درست کن منم میخواستم سالاد الویه درس کنم تا فهمیدن شام سالاد الویه هس پاشدن رفتن😐😑
گفتن ما سالاد الویه نمیخوریم، توقع داشتن با اون حالم واسشون پیتزا و لازانیا اینا درس کنم😑😐😐😐
بعدم رفتن خونه تو گروه با وویس هرچی از دهنشون در اومد بارمون کردن😑
ن‌منکه دیگ نمیرم ک بخام بخورم‌‌
توم بارشون میکردی کسی ک اینقد بی ملاحظه باشه ک از زن باردار یا زنی ک نوزاد داره توقع شامو ناهار داره باید برینی بهش. مخصوصا خانواده شوهر. حالا خانواده خودت میفهمن شعور دارن. اگرم بیان خونت خودشون غذا درست میکنن
لعنتیا ترکیدم🤣🤣🤣🤣🤣
وااااا عجب ادمای نفهمییییی خونه پسرته شاید یخچالش خالیه اصلا باید ابروشو ببری
بچه ها یه چیزی یادم افتاده معرکه😂😂😂😂
اینو بابام تعریف میکنه وبرگرفته شده ازداستان واقعیه😂😂😂😂😂
منکه تا حالا اصلا با همیچین چیزایی برخورد نکردم وگرنه خودمو میکشتم🤣
پدربزرگم قدیم یه مردی رو مباره خونه غریب بوده پدربزرگمم خان روستا بوده خلاصه مرده میاد خونه مادربزرگمم هم خوشگل بوده همم چاقو چله😂😂😂😂نگو طرف هی مادربزرگمو دید میزده 🤣🤣🤣🤣🤣🤣پدربزرگم متوجه میشه برمیگرده به زنش میگه زن لخت شو این آقا بهتر دیدت بزنه میگن مرده بدون کفش فرار کرده سرشب توکوها گم شده بوده 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بیشتر ناراحت کنندست.برگ زرین دیگری از خانواده شوهر😅😅😅
خوبش شده عوضی چشم چرون😅😅😅😅😅ولی چ بابازرگ باحالی😂😂😂
من داشتم شام درست میکردم ی خاطره یادم اومد
پدربزرگم بااسلحه میرفته اینور اونور ترکا خیلی تعصبین جوری گفته به شوخی که طرف ریده میگن بدون کفشاش فرار کرده بوده😂
مادرشوهر من میاد خداییش خیلی کار میکنه شام و ناهار هم خودش درست میکنه
ی دفه رفته بودیم خونه یکی از فامیلای نزدیک.بعد گف زودتر بیاید کمک.منم رفتم و خاهرم.پرسیدم شام چی میخای بپزی.گفت قیمه .اومدیم لپه رو شستیم و خاستیم بذاریم بپزه.گفت نه نه.یادم افتاد سیب زمینی ندارم.سیب زمینی هم‌گرونه.بذار بامیه بذارم.خلاصه گفت بامیه هم ندلریم.ببینم همسایه ها دارن.وااااای منو خاهرم چحال بدی داشتیم.خلاصه سه چهار تا خونه رو گشت سه تا بسته بامیه اورد.گفتیم خیلی کمه.برو پسش بده.گفت نه بذار واسه بعدا خودمون.بهش گفتیم ماکارانی بذار.ب زور رفت ماکارانی خرید و اورد.یادش افتاد گوشت چرخ کردش کمه.بخدا خاستم برگردم خونمون.گفت ولش کن.جهنم ازضرر.بیا دوتابسته گوشت خورشی روچرخ کن
اخرشب ک دیگ ماکارانی اماده بود منو خاهرم سردرد داشتیم از بس حرص خورده بودیم.هی پیش خودمون زمزمه میکردیم بخورید.اینا خون دل منو بیتاست/خاهرم/هی میخندیدیم🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂😂😂
خوشبحالت
واااای عجبببب آدمی بوده😂😂😂😂😂
خیلی😂😂😂الانم اوضاش بدتر شده🤣🤣🤣خیلی سختتر خرج میکنی.لامصب سه ساعت گشت واسه بامیه.منو خاهرم میگفتیم اگ کاشته بودیم الان سبز شده بود😂😂😂
ما هر سال با دایی ام اینا شب اول عید میرفتیم خونه پدر بزرگم بعد همیشه به دوتا دختر داییام بابابزرگم دو برابر ما عیدی میداد همیشه هم میگفتن اینا کو چیکن در صورتی که ۴ سال مسلا از خواهر کوچیک من کوچیک بودن یا اولش به همه یه اندازه میدادن بعد موقع رفتن که ما زودتر در میومدیم میاوردن یکم دیگه عید بهشون میدادن یا اگه زودتر رفته بودن بهشون میگفتن نگین انقدر عیدی گرفتینا آخرم همونا محل سگ بهشون نمیزاشتن به منو خواهرم خیلی بر میخورد
چقد بد😒😒😒ادم دلش میگیره.من اگ بودم دیگ بااونا نمیرفتم تا حداقل دردش کمتر بشه😂😂
اره چقد خندیدم هی هر هر میخندم
سال اول عید نوروز که منو شوهرم تازه ازدواج کردیم رفیتیم خونه عموهاش از ببزرگه شروع کردیم تا کوچیکه یه نیم ساعت میشستیمو پا میشدیم رسیدیم به غموی آخر زنگ زدیم نزدیک خونتونیم میایم عید دیدنی گفت زنم و بچه ها نیستن نیاین 🤭
خدا کمکش کنه خیلی سخته
آقایچی بهتون بگم من یبار مهمون داشتم قرمه سبزی پختنم یادم رفت توش لوبیا بریزم مهمونم گفت انگار یچیس کمه بعد دیدیم لوبیا نداره هنوزم خندم میگیره 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
خسته نباشی😂
چاره نداشتیم هنوز که هنوز یادم نمیره انگار اونا تخم دو زرده براشون میکردن حالم بد میشه یادشون میوفتم
واقعا خسته نباشی.
منم دلم گرفت ک گفتی.نمیدونم چرا حسش کردم
سلامت باشیی
اصن قرمه سبزیه ی حالی شدا😂😂😂 ساعت نه شب لوبیا تو زودپز پختم ریختم توش
اهان.پس رسوندی بهش.خوبه پس
خیلی بدم میاد از تفاوت گذشتن به خاطر همین انقدر حساس شدم روی خانواده همسرم پسر من نوه دومه و نوه اول دختر از خواهرشوهرم همش حس میکنم مادرشوهرم تفاوت میزاره اون ابراز علاقه ای که به نوه دختر نشون میده به پسرم نشون نمیده
حامله بودم سر پسر دومیم
دوست مامانم دعوتمون کرده بود واسه شام من یکم زودتر رفتم تا مامانم اینا برسن
بعد شوهرش اومده بود رفته بود تو اتاق تا من راحت باشم
بعد این دوست مامانم یه تیکه هندونه قاچ کرد گذاشت تو پیشدستی برد واسه شوهرش
پوست هندونه رو با قاشق گذاشت تو سینی واسه من آورد 😐😐🤣🤣🤣هنوز بهش فکر میکنم پشمام میریزه
ولی قرمه سبزی نشد خیلی بد بود .مهمونم دوستم بود هنوزم میگه یادته قرمه سبزیه😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اقا ما میفتیم خونه داییم اینا.زنش قاشق نمیاورد سرسفره تا خودش کاراش تموم شه بعد باخودش میاورد ک جانمونه.خداوکیلی راست میگم ها
منم کیک یبار پختم هی میگفتن توموادش یه چیزی کمه یه چیزی کمه بعد پخت دیدم کیک اصلا پف نکرد وعین سنگ بود میزدی دیوار و سوراخ میکرد دیدم شکر نریخته بودم مزه چی میداد😂😂😂😂😂
😂😂😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂نگو چقد خندیدم
اینکه ی واقعیته محضه و کاریش نمیشه کرد
الهییی😂😂😂😂
جالب بود.خوب بود دوتا بع بع هم میکردی.البته دورازجونت😂😂😂😂
اونم شوهرم باعث شد من هی از روگوشی نگاه میکردم نزدیک ۱۰۰بار اون کیکو پخته بودم شوهرم گفت ندا یه عالمه پختی حفظ نشدی تو بهم برخورد گفتم من باید ایتسری با ذهنیت قبلی بپزم که ریدم😂😂😂😂😂😂
یعنی در مورد هیچکدوم از افراد خانواده شوهرم همچین حسی ندارما به جز شوهرمو مادرشوهرم دوتا برادرشوهر دارم با پدرشوهرم اصلا چنین حسی ندارم ولی به شدت به شوهرمو مادرش حساس شدم
😅😅😅😅😅
واقعا ریدی😂😂😂😂
خب چون مادر شوهر بیشتر نشون میده
انداختم توحیاط پای درخت مورچه ها بخورنش مورچه ها هم نخوردن آخر سر تجزیه شد😂😂😂😂😂😂
ببین مورچه ها چقد فحشت دادن😅😅😅😅
چون توش شکر نداشت که مورچه ها وسوسه شن بخورن😂
خیلی باحال بود
مامانم همش یه دایی داره تعریف میکنه میگه یه جمع بزرگی از فامیل بودیم رفته بودیم خونه دایی ام میگفت زنش نشست نشست آخر دید ما رفتنی نیستیم پاشد برای یه جمع ۲۰ نفر ۱۰ پیمانه برنگ درست کرد اونم کته خمیر شد میگفت از قابلمه جا نمیشد یا میگه میرفتیم خونش خب جوری رفتیم انگار یه وعده میمونیدم دیگه میگفت میشست میشست آخر میگفت میمونید که پاشم سیب زمینی سرخ کنم الان ۱۰ سال قطع رابطه شده 😂😂جالبیش اینجاست میومد خونه ماها میگفت ما شام وایمیستیم سکینه شام درست کن
اصلا دوست ندارم پیش مادر شوهرم وابسته پسرم
اونروز رفتیم خونه دایی شوهرم واسمون انار گردو انجیر آوردن پسرش برگشت گفت خداروشکر اومدین مامانم ازاینا آوردما بخوریم 🤣🤣🤣🤣🤣
یا خدا
حرف راست و از بچه بشنو
یه بار رفتیم خونه خالم باغ گردو دارن و توی روستا زندگی میکنن مامانم گفت فاطمه بچه ها گشن یکم گردو با پنیر بیار بخورن گفت ندارم پنیر فروختم گفت ماست بیار گفت اونم تازه درست کردم نمیشه بعدم یکم نون بهمون داد گفت میام غذا درست میکنم بعد دخترش گفت خاله دروغ میگه همش توی اون ساختمون دیگمونه 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️خساست در خاله من موج میزنه الان ۴ ساله خونه خالم نرفتم
خونه مادر شوهرم بودم یکی از اشنایانشون اومدن اونجا بعد یکی به خانم مهمان زنگ زد که مسجد عدس پلو میده زن کیفشو برداشت گفت آقا علی پاشو شوهرم کجا اینا پاشو بریم بچه ها تنها هستن مادرشوهرم از آشپزخونه گفت بشین استانبولی دارم درست میکنم زنگه نه نمیخواد مادرشوهرمم گفتن بشین دیگه بچه ها بزرگن اونم نشست فکر کنم استانبولی بیشتر از عدس پلو دوست داشت😂
ی چیزی بگم تارررریخی
بابا نمیموندین دیگ میرفتین خونه خودتون راحتر و زودتر شام میخوردین چجوری روش شده رفته از همسایه بامیه گرفته
پدرشوهرم اینا اومده بودن خواستگاری
بعد دیگه میخواستن برن پدرشوهرم اومد پیشم حالا ایستاده بودیم برا خدافظی داشت حرف میزد خوشحال شدیم و ای حرفا دیدیمت خدافظی کرد منم جای خدافظی بش گفتم سلام حالتون چطوره خوووووبین
یعنی مردددرم از خجالت
فکر کنم وقتی رفتن پیش خودش گفت ای کصخوله🤣
مادربزرگم و کلا عموهام حالا ب دوتاازدخترعموهام خیلی توجه میکردن همیشه بهشون عیدی بوسشون میکردن بغلشون میکردن اونام همش کم محلی میکردن بعد منو اجیام خودمونو میکشتیم ک بهمون توجه کنن مثلا تو مهمونیا اونا مینشستن ما کار میکردیم ک بهمون توجه کنن. ولی دیگ تقریبا هفت هشت سالی میشه کلا مهمونی میریم میشینیم ی گوشه اصلا دست ب سیاه وسفید نمیزنیم یا ب زور جواب سلام عمو و زن عموهامونو میدیم حالا ک بشون کم‌محل شدیم یه احترامی بهمون میزارن ک بیا و ببین
😂😂😂😂😂😂😂
خو بیچاره این همه زحمت کشیده خاسته ب خودشم برسه ترسیده اگ قاشق بزاره براش نمونه😂😂
میگفتی اگه میدونستم از الویه بدتون میا همون اول میگفتم شام الویه زاریم چقد پرتوقع و بد جنسن
ذهنیت قبلیت ریده😂😂😂😂😂😂
ازاونموقع به بعد دیگه به گوشی نگاه نمیکنم هرغذایی بخوام درس کنم واقعا آدم مغزشو تنبل وبی خاصیت یاد میده😑😐
من کار میکنه ولی همش میگه من اینو نمیخچرم از اون خوشم نمیا خو لعنتی وقتی سر شام و نهار سرزده میای میخوی من غذای چی از کجا برات بیارم
😂😂😂😂😂😂 منو شوهرم ک روز خاستگاری رفتیم تو اتاق حرف بزنیم بجا حرف دوساعت همو بوس کردیم بعدم بدون حرف اومدیم بیرون همه میگفتن خب چی شد چی گفتین ما فقط همو نگاه میکردیم 😂😂 ابرومون رف
ولا من اینجورم هرچی بخام درست کنم نگا گوشیم میکنم. هزاربارم درست کنم یاد نمیگیرم وقتابب ک نگا گوشی نمیکنم شوهرم پبشمه بهم میگع
من زن بابای مامانم اینکارو میکرد هربار میرفتیم میوه میبردیم یه بار هندونه زردیم با چاقو میوه خوری از بغل هندونه قاچ میکرد با پوست میداد دستمون واسه خودش گل وسطشو گذاشت دیگه هندونه نبردیم 😂
ولا بخدا بده اینجوری خانواده شوهر من اینجورن چن وقت پیش برادرشوهرم و زنش و اون یکی برادر شوهرم اومدن خونمون پسرمم حالا هی داشت گریه میکرد منم با گریها پسرم رفتم شام درست کردم ولی ی شامی درست کردم ک تاعمر دارن نیان. ی مرغی درست کردم مزه عن میداد با ی برنج شفته . جاریم انگار گاو بود حتی ی کمک هم نکرد یا چن لحظه پسرمو نگرفت . دیگ شام ک خوردن بلند شدن رفتن. شوهرم با فردا ک از غذاهه خورد میگفت چرا مزش اینجوره . منم باش دعوام شد گفتم با پسری تو بغلم چطور انتظار داری من غذا خوب درست کنم دیگ چیزی نگف
یه بارم رفتم خونه زن بابای مامانم سب اونجا خوابیدم تا نصف شب با خاله اینام حرف میزدیم بعد رمضون هم بود من گشنم شد گفتم اگه باشه یه چی بخورم سحری خالم پاشد بره ماکارونی گرم کنه واسمون که زن داییم اورده بود یهو مامانش اخم و تخم که چقد باید غذا درست کنم منم اومدم بگم بابا ماکارونی نمیخاد نون پنیرم باشه کافیه دیدم دعواشونه اومدم تو اتاق بدون سحری روزه گرفتم تو اون اوضاع خواهر کوچیکمم که اصن درک نداشت بچه بود گیر داده بود منم میام اونجا هرچی غیر مستقیم گفتم نیا گوش نداد اومد گفتمحق نداری چیزیبخوری میگی روزم دیگه صبش پا شدم اومدم خونمون
خو نمیفهمن چه وقت بیان
خب یه بار اشتباه کنیم سری بعد حواسمونوجمع میکنیم
شوهرت پسرتو نگه نمیداره؟
الهییی
بخدا من دست تنهام‌ بابچه اینام هرشب میومدن
نه بلد نیس بش میدم میگم نزار گریه کنه میگه چجوری نزارم
من از خودم درست کنم غذا ر‌و خراب میکنم
یبارم‌ شوهرم گفت ابگوشت درست کن یهو داداشش اومد گفت زود این غذارو اماده کن‌ من ناهار بخورم کار دارم میخام برم. منم هول کردم و عصبانیم بودم ک‌چجوری ی غذایی وقتی باید بمونه تا جا بیوفته میشه زود امادش کنم دیگ خاستم نمکش کنم دست پاچه شدم نمک خالی شد تو ابگوشت دیگ چنتا سیبزمینی بش اضافه کردم ولی اینقد شور بود ک هیچکی ازش نخورد ولی من نشسه بودم ب زور میخوردم میگفتم هیچم شور نیست .
سمیرا یعنی از ته دل خندیدم خدا تورو بخندونه هر جا قندون ببینم یاد پرت کردن قندون عموت میفتم
🤣🤣🤣🤣🤣
بابا یاد آوری نکنید😂😂😂😂😂😂😂😂😂
وااای چقد وحشتناک😂😂😂
😅😅😅😅
اصلا داستان همینه همیشه
وااای راست میگی؟😃😃
لامصب😅😅😅😅😅چقد خودخواه😅😅😅
ینی دمت گرم لیلا😅😅
ااای خدا.نگا نمیدونم بعضیا چرا اینطورن.میخان بمیرن ولس ی لقمه نون😅😅
اقا چقد خندیدم.🤣🤣🤣🤣🤣
اره اخه ما قبل خاستگاری باهم ی جورایی دوست بودیم ولی خانواده من نمیدونس اما خانواده شوهرم خبر داشتن شوهرمم خیلی منو دوسداره اخلاقای بدی داره ولی قلبا دوسم داره برا همین روز خاستگاری چون یکهفته بود همو ندیده بودیم تا رفتیم تو اتاق شروع کرد ب بوسیدنم
عاقا تاالان هروقت میومدن بهترین غذاهارو درست میکردم ولی الان چون بچه اذیتم میکنه نمیرسم ب کارا خونه هم برسم برا همین اگ بیان همینجوری بد غذا درست میکنم
ولا دلم واسه شوهره میسوزه فک کن بری مهمونی چشت دربیاد
🤣🤣🤣🤣بیچاره آشنایی اولش چشش ناکار شد
هم ناراحت کنندس هم خنده دار 😂
کصخل مصخلی چیزین بخدا 🤣🤣🤣🤣
🤦🤣
آره باور کن عقلم نکشید وگرنه همین کارو جلوش میکردم 😐🤣🤣
🥺🥺🤣
وااااای🤣🤣🤣🤣🤣🤣
عاقا شوهرمن ی دایی داره جانبازه موج خمپاره ونمیدونم اینجوریاس،دیدین تو فیلما یهو موج میگیره این بنده خداهم همینطور.
من اصلا ندیده بودمش ،اوایل ازدواجم اومدن خونه مادرشوهرم منم اونجا بود ،دیدم داره هی سرشو تکون میده ولی توجه نکردم
باسینی چایی ازتواشپزخونه اومدم یهو دیدم جلوم وایساد ی نگاه کرد بهم و گفت قوپ قوپ باصدای بلند منم ترسیدم این گفت قوپ من چاییا ازدستم ریخت😨 بعد جلوم داشت مثل زامبیا میلرزید منم داشتم ازترس جیغ میکشیدم😱فک کنم همونجا کل بدنم اپیلاسیون شد،پشمام ریخت😐
خیلی وحشتناک بود ولی الان برام عادی شده میبینمش😁
ای بیچاره😂😂 حالا چرا گفت قوپ قوپ
وای خدا لعنتت کنه ترکیدم🤣🤣🤣🤣🤣
چقد جالب.چ مزه ای داده ها🥰🥰🥰🥰
اره واقعا😅😅😅😅ینی رفتم حموم .داهل حموم هی یادم میفتاد هی میخندیدم
😂😂😂😂😂😂
عالی بود.واای خدا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
من یه روز مهمون ویژه داشتیم اونم واسه بار اول اومدن
آقا شربت درست کردم بجای شکر جون شیرین ریختم یعنی مث چی کف میکند میومد بالا با ملاقه کفارو برمیداشتم باز جوش میخورد میگفتم یا خدا این چیه
گذاشتم جلو مهمات دیدم یه قلوپ خوردن فقط بعد رفتنشون فهمیدم ک جوش شیرین بود🤣🤣🤣🤣
قشنگ بعد یکسالش به مامانم گفتم ایقد خندید گفت دیدم کسی نخورد😂
ولی مدیونید فک کنید بدمزه بود😂
*جوش شیرین*
‌خودت تستش نکردی قبلش ک مزشو بچشی
🤣
نمیدونم بنده خدا دست خودش نبود میگفت قوپ و محکم میزد روسینش
بعد میلرزید😐😁
😁😁😁
بعد که رفتن مادرشوهرم برام توضیح داد
گفتم بابا ی هماهنگی کنین باادم من قلبم میگرفت میمردم کی جوابگو بود🤣
نه اصلا گفتم شکره
ای منم عموم‌ موج جنگ گرفتش گاهی وقتا میزنه ب سرش
بعد نگفتی چرا کف‌ میکنه دفعا قبل درست نکردی 😂 مزش چطور بود بعدش
آره منم جوابشونو میدادم ولی بیشتر شوهرم میگفت ولشون کن جوابشون رو نده
آره خیلییی مادرشوهرم پرتوقعه
فوق العاده خوشمزه بود
گفتم که کف ک میریخت چشام دراومده بودن استرس داشتم ک نگو جلو مهمونا
جدی خوشمزه بود
اره دیگه جوش شیرین بود دیگه تلخ نبود که🤣
😂😂 ولا من همچینکاری کنم شوهرم طلاقم میده
لیلا چگونه ای؟
خوبی
پسر خوبه؟
منم بگم؟؟
آله بگو عجقم.خجالت نکش😄
من هنوزم مثل خولا ب خاطره سمیرا خلیلی میخندم
یک زندایی دارم نه یک پک زندایی مضخرف دارم یکیش رفته بودیم خونشون بعد از ده سال سرصبحانه ب تعدادتخم مرغ ابپزکرده بود و یک ته قالب پنیراورد ازاونورسفره مثلا دادمیزد مهشیدتخم مرغ بگیروتخم مرغ روهواسمتم پرت میشد نه بشقاب اورده بودنه تخم مرغ ها پوست کنده بودتازه همینجورم ازتخم مرغ ابپزمتنفرم
همین زندایی ام ک پکیج بافرهنگی هندونه اورده بود باپوست گذاشت جلومون گف گازبزنیدمانگاه ماچاقو🙄🙄
اهااینم یادم رف یکبارشام داد مرغ بودتو ظرف خورشت پرمرغ دیدم خودشون مرغداری داشتن انقدبالااوردم ک قشنگ معده ام اومدبالا
درادامه ازهمسراین زندایی بافرهنگ ک میشه دایی بافرهنگم بگم شب همونروزخونشون بودیم گف فلان منطقه عروسیه پاشیدبریم غذامفته گفتیم لطف شمامتعالی مانابودشدیم ازپذیرایی تون برگشتیم خونمون😅😅😅😅
یک زندایی باشعوروباشخصیت دیگه ام دارم لذت میبرید هرماه ده روزخونه مابودبامادروخواهردوتا بچه خواهرو دوتابچه خودش هی اصراربیادخونمون هی اصرار بلاخره بابامامانم تنهارفتن خونشون زندایی باسن ب سمت مادرم کردن وچندساعتی حرف نزدن بعدم مادرم هنگ کرده برگشتن خونمون چهارساعت داه رفته بودن باسن زندایی موببینن🤣🤣🤣
مرسی خودت چطوری عزیزم بارداری چطوره
باسن نکرده بشون کون کرده بشون ک دیگ پاشونو اونجا نزارن😂
خخخ دقیقا بعد ازیکسال پذیرایی
اره دقیقا.چقد عوضی و بی ادب
اه اه.چ بد.چقد این ادما بد هستن
بدنیستم خداروشکر
اره واقعا جالب توقع پذیرایی دارن اما مهمان نمیخان
مفت خوربودن
بااینجور ادما نباید ارتباط داشت
اره خداروشکر پنج شش سالی نذاشتیم بیان جالبه بعدهمون حرکت دوهفته بعداومدخونمون بازم باده نفرادم
الحمدلا. من تو33هفته دیگ همش درد داشتم تا اخر. همش امپول قرص شیاف ک زایمان زودرس نگیرم بارداریم خیلی بد بود. سزارین هم ک‌کردم پدرم دراومد. تا زنده ام ب بچه دیگ فک نمیکنن
شمام غذا بشون نمیدادین

سوالات مشابه