Ooma
پرسش (1404/03/19):

آدم دردِ دلشو کجا ببره واقعا .. 😑

آهای خانومایی که مادری دارید هواتونو داره از همه لحاظ ، قدرشو بدونید .. من و خواهرام چه با هم چ تکی وقتی میریم خونه مادرمون خودشو میزنه به دل درد و دست و پا درد و کلی مریضی که پا نشه مثلا یه غذا بپزه .. هر چند ما خودمون انجام میدیم همه کارارو و اجازه نمیدیم جز چندتا کارِ سبک کاری انجام بده .. دیشب من و بچم که ۹ ماهشه اومدیم خونش، شام نداشت غذا از بیرون سفارش دادم، الانم که بیدار شده خودشو زده ب دل درد که ناهار نپزه.. یه سناریوی تکراری و مزخرف .. ادم میاد اینجا یه دردی از دلش دواشه بدتر خون به دل میشه ..بحث غذا و شکم نیستا، کلا از همه لحاظ میگم

💔
بنظر من ک حق داری
گاهی آدم خسته میشه ونیاز داره خودشو رها کنه
آدم کسیو جز مادرش نداره ک
ی ساعت بچشو نگه داره یت ی غذای ساده بزاره جلوت
خب نرو وقتی اینجوریه
مادرتم شاید بدونه ناراحت شدین رفتارشو عوض کنه
شاید زیاد میرید اونجا خسته شده
مامانت چند سالشونه؟
واقعا سخته
ولی ببین درد اصلیشون چیه؟
از چی ناراحته؟
آیا پدرتون خوب حمایتش میکنه؟
زیادی تنها نیست؟
حتما یه جای کار میلنگه که این واکنش نشون داده میشه
واقعا آدم جز مادرش کسیو نداره ....تو فرض کن اونم اینجوری کنه دل آدم‌میشکنه خب 💔 ولی خب حتما یه مسئله ای پشت این کارش هست
ب نظر من ک خسته میشه ...
مثلا چند تا بچه داشته باشی هر روز یکیشون بیاد سر بزنه ....طفلی مادره از پا در میاد ..
اکه زیاد میرید کمترش کنید ..بزارید مادرتونم استراحت کنه...
همسایه ما بچه هاش هفته ای یکبار ...پنج شنبه ها ققط میان....
بقیه روزا اصلا نمیان مزاحم مامان باباشون بشن..
مامانشم با روی باز استقبال می‌کنه و بهترین غذارو واسه ناهار و شام اون روز درست میکنه...
عزیزم شاید مادرت الان که سنی ازش گذشته دوست داره تو خونش تنها باشه شاید حوصله ی بچه کوچیک که خونه رو بهم بریزه نق بزنه و... نداشته باشه احتیاج ب ارامش دارن الان حقشونه استراحت... من مادرم همینطوره و واقعا بهش حق میدم...
برعکس خونه مامان من...همیشه یکی هست ک مامانم باید ۲۴ ی باید سر پا باشه...من ک طبقه بالاشونم‌ اصلا دلم نمیاد برم شام و ناهار بمونم...‌همیشه خونه خودمم ..اما بقیه مرتب میان و خسته میکنن طفلی مامانمو و من اذیت میشم از این کار
ولی از کجا میدونی که میگی الکی خودشو ب مریضی میزنه؟ من خودم سنی دارم کمر درد و زانو درد دارم اونا که چندتاهم زاییدن و کلی سختی کشیدن و هزار تا درد دارن... تو که میبینی اینجوریه درکش کن گلم هفته ایی یبار برو یه غذای ساده هم درست کن برواونجا باهم بخورین و بیاین...
دقیقا، من هروقت رفتم خونه مامانم وظیفمه اینایی که میگم منت نمیزارم ولی جارو میکشم ظرفاشونو میشورم پماد ضد درد میزنم براش تو پختن غذای شب کمکش میکنم و میرم خونمون واقعا مامانا گناه دارن دیگه حوصله خودشونم ندارن...
خدا خیرت بده عزیزم
درستش همینه بخدا
منم همین درد دچارم بااین تفاوت که غذا و اینا میپزه هوامو داره ولی یهو یه چیزایی میگه که دل ادم میشکنه مثلا بعد از یه ماه که نرفته بودم پریشیب رفتم از مسجد اومد خونه زن داداشمم که واحد بالاشونه اومد پنج دقیقه پیشمون یهو مامانم گفت من اینقدر برنامه داشتم برم اینجا و اونجا یا یهو گفت بچت اروم نمیشه خونتون بهترشه من هیجی نگفتم تا دیروز ظهر هم داییم و بچه هاش اومدن خونشون من ناهارمو خونه خوردم دخترمم فرستادم مهد در حد دو ساعت رفتم سر بزنم ابجیم و بچه هاشم از ناهار اونجا بودن یهو مامانم جلو زن داییم گفت تو میخوای تا غروب اینجا باشی؟ زن داییم خندید مامانم گفت بخاطر بچش که اینجا نمیخوابه میگما من خیلی ناراحت شدم ساعت ۳ و نیم رفته بودم ۵ اومدم خونمون باورت نمیشه تو این یه ساعت و نیم ده بار گفت براهمین میگم نیا و فلان بچمم اصلا بیقرار نبود فقط نمیخوابید که البته یه چرتم زد به زن داداشم گفتم من دیگه نمیام اونجا خوردم کرد از بس گفت نیا... حق داری واقعا ناراحت بشی
شوهر من زیاد نمیره خونه بابام شاید مناسبتی چیزی بره سالی یه بار دوبار در این حد ولی همینم که میریم یهو میگه ما ساعت ۱۰ قراره بریم مراسم تااونموقع میرین؟ یا اگه محرم صفر باشه ساعت فلان روضه هستا نمیدونم رمضون باشه ساعت فلان مقابله قران داریما یعنی نشد بریم و نگه پاشین برین... مادرشوهرمو میبینم چطور جلو دومادو دخترش دست به سینست دلم میشکنه
پری چقدر ناراحتت شدم
واقعا راز مادر و دخترو کسی نباید بدونه از قدیم گفتن
یعنی انقد باهم ندار هستن
🥺🥺🥺منکه تنها پناهم بعداز خدا و شوهرم مادروپدرم هستن
اصلا تو کَتَم نمیره این حجم از بی مهری💔
خب بگو قران مگه فقط به خوندن و محفل گرفتنه همون قران توصیه به فرزند کرد برای پدر و مادر برای شماهم توصیه کرد
بنظرم آدم دل به دست بیاره
محبت کنه قرآن و کربلا و مشهد و حج همین ان
منم با اینکه مامانم ورزشکاره و سرحال ولی دلم نمیاد زیاد برم خلاصه اونم برنامه های خودشو داره. اینطور هم نیست که همش من برم خیلی وقتها دعوت میکنم خصوصاً الان که بچه کوچیک دارم خونه خودم راحتترم.
فقطم با من اینجوریه با ابجیم و بچه هاش کاری نداره من فقط خار دارم... اگه بین منو ابجیم بحث بشه خودشو بابام طرف ابجیمن حتی اگه حق با من باشه... پسر خواهرم الکی ادا درمیاره دعوا راه میندازه جیغ میزنه که بابام با دختر برادرم دعوا کنه چون همیشه طرفشه و سر دختر داداشم داد میزنه خیلی دختره پیشم گناه داره دیروزم دیده دورش شلوغه اومده بود پایین هی مامانم میگفت این از ساعتی که شما اومدین همش پایینه
دیشب تاحالا بغض کردم از بچگی فرق میذاشتن باورت نمیشه من اصلا دلم نمیخواد جایی دعوتم اونام باشن اینقدر فاصله انداختن! دوستم دیشب اومد پیشم گفت پری واقعا تو یک ماهه نرفته بودی گفتم اره گفت من تو هفته اگه دو روز شد نرم میپوسم گفتم نه من خودمو سرگرم کردم
من اصلا نمیرم خیلی خونشون بیشتر خونه پدرشوهرمم بخدا خم به ابرو نمیارن دیگه گفتم نه خودم میرم نه بچه هامو میفرستم اونجا خواست بیاد خونم بیاد ولی دیگه خونشون نمیرم
پدر و مادرهام گناه دارن یه نفر رو سروسامون میدن میفرستن خونه بخت میبینی طرف هر روز با دو سه نفر میاد اونجا 😄😄
حد و حدود رعایت کنین مشکل پیش نمیاد.
خیلی بده اینجوری بنظرم رفت و آمدت و کم کن
چقدر جلو شوهرت بده این رفتارا واقعا شاید در لحظه چیزی نگه ولی میاد روزی که به روت بیارن
من اگر بودم ۳ماهی یبار بعداز غذا میرفتم😔
خوب میکنی آدم گاهی اطرافیان رو میبینی برای خودش بغض میکنه🥺
راست میگی خیله سخته بخدا
خصوصا جلو شوهرت ۱ ماه نری خونه پدرت
من مامانم خیلی خوبه ولی یه خواهر ۸ ساله دارم عین خواهر ناتنی سیندرلا میمونه
بخاطر اخلاق گه اون اصلا خونه ی مامانم نمیرم
برم با فشار ۲۰ باید برگردم خونه و انقد اشک دخترم در میاره اذیتمون میکنه که ترجیه میدم نرم
عید رفتم دیدنشون دیگه نرفتم
چند تا کوچه هم بیشتر فاصلمون نیست 😁
*ترجیح
زیاد سخت نگیر برو که خدایی نکرده برات حسرت نشه
خودت پاشو همه کار کن
غزاله جون منم کوچیک بودم ۵سال با دخنر خواهرم فاصله داشتم وانقد حسود بودم😂😂😂😂😂الان تموم درددل دوتامون پیش هم هست
جوری که اگر اتفاقی برای اون بیفته خانواده ازمن میپرسن میگن کسی که خبر داره قطعا تویی😂
واااقعا ؟ یعنی اینام درست بشن خوب میشن
خواهرم ۵ سال بزرگتره از دخترم ولی بشششششدت حسوده
یوقتایی میترسم پیش هم باشن بلایی سرش بیاره
حسرت میخورم بدم پیش مامانم از دست ابجیم
اره بخدا
من تهتغاری ام
خیلی حالم بد میشد میومدن خونه مون
مامانم و بابام یواشکی بوسش میکردن
ولی بزرگتر شدیم هم بازی شدیم الانم رفیق شدیم
چندماهه ازدواج کرده بارداره فقط به من زنگ میزنه چ بخورم چه نکنم
اولین کسی که آزمایش فرستاد من بودم بعد شوهرش
اونشب رفتیم خونه پدرم گفتن سیمین بارداره بعد گفتن هرچند میدونیم اول به تو گفت😂😂😍😍الان خواهرت بچه س
خوب خدارو شکر امیدوار شدم
دختر من خیلی دوسش داره ولی حس میکنم آبجیم اینطوری نیست
چند بار گفته بدم میاد از پناه
حتی انقد نفرتش زیاده تو خواب گریه میکنه میگه بدم میاد از پناه
حسادتش خیلی بدجوره
منم دختر خواهرم دوسم داشت ولی من حاظر به هم بازی نبودم چون یهو میخاست جایگاهمو پر کنه ولی درست شدم

اره امیدوار باش😂😂😍
نگین جان خیلی باتاپی‌ک هایی که میزنی ناراحت میشم امیدوارم هرچه زودترهمه مشکلاتت حل بشه
ناراحت نباش توتنهانیستی همه ی ماهامشکل داریم یکی ازطرف شوهر یکی ازمادر یکی مادرشوهر حالابه هرطریقی سعی کن خودتونبازی بامشکلاتت بجنگ بخاطر بچه ات
چون اون جز تو هیچ سرپناهی نداره بخاطرش قوی باش
انشالله که شوهرت هم سره عقل بیاد
ویادمه یبارگفته بودی که مادرت بیماره خب عزیزم درکش کن گناه داره میدونم از سره دلتنگی میری که مثلا دلت وا شه ولی با این صحنه روبرومیشی بگومادرم بیماری کجادرد میکنه قرص بدم دکتر ببرمت بااین حرفا دلشو آروم کن ۳تاعلت داره یاناز میکنه یاراضی نیس برین یاهم واقعا بیماره

باید مدارا کرد چاره نداریم منم خودم مشکل تورودارم ولی نمیخوام بازش کنم فقط خواستم بگم تنهانیستی😘😘
غزاله من تقریبا۱۳سالم بود پسرعموم دنیااومد تویه ساختمون زندگی میکردیم ومن ته تغاری بودم خیلی لوسم کرده بودن بادنیااومدن این بچه دنیای من تاریک شد لجباز حسود شدم باعثش هم پدرم بود اونقدر قربون صدقه اون میرفت حتی نمیزاشتن من بغلم بگیرم یکم که بزرگ شد دیگه زیادنیومد خونمون گفتم خوبه دیگه راحت شدم باورکن۱۶ سالم شد خواهرزاده هام دنیااومد ومن هنوز انگاربچه بودم خیلی حسودیشونومیکردم وبازم میگم باعثش پدرومادرم شدن
بعضی وقتا باید این بچه هارو درک کرد چون بااومدن یه بچه دیگه دنیاشون عوض میشه
پیشنهادم اینه به مادرت بگو توجهشو به خواهرت زیادتر کنه وقربون صدقه دخترت نره تااونم حسودی نکنه
ولی اینم بگم ها الان رابطم باهرسه تاشون عالیه
پرینازجان دردمون مشترکه من اوایل خیلی ناراحت میشدم گریه میکردم من بخاطره مشغله کاری همسرم وراحت شدن خودم ۲۰روزیبارمیرم ودوروز میمونم ولی الان دیگه یاد گرفتم ازرو نمیرم هرحرکت زشتی ازش دیدم زود به روش میارم ومیگم چرااین حرفوزدی
ودرآخرمیگم قبول کنی یانکنی میام خونه پدرمه جزاینجامگه کجامیرم اونم مثل مادرتومیگه برنامه داشتم میگم پاشوبروبه برنامه ت برس مگه من دستوپاتوگرفتم چندباراین حرکت روزدم گلایه کردم الان رفتنی ازترسم قربون صدقه بچه هام میره
من چقدر حرف زدم 😆😆
ولی ببخشید دیگه دلم پربود ودردا مشترک 💓💓
من گفتم دیگه نمیام... هرسال خواهرم و بچه هاشو مفتی میبرن مشهد منو بچه های داداشمم هیچی امسال دیگه گفتم بخوان اینکارو کنن طوفان میکنم باید اول حق منو بچه هامو بچه های داداشمو بدن بعد ببرنشون
چندتاخواهربرادرین؟
ولی خدایی بابای من اصلافرق نمیزاره بین بچه هاونوه هاش
سلام
این فرق گذاشتن اینقدررر بده خداروشکر خانوادم اصلا فرق نمیزارن
ولی خانواده پدری بابام خیلیی فرق میزارن اصلا انگار بابامو از پرورشگاه آوردن هروقت کار دارن و کارشون لنگه زنگ میزنن بابام ولی موقع شادیشون بقیه بچه ها هستن
اصلا انگار بابامو دوست ندارن ولی بابام هيچی نمیگه و خیلی احترامشون میزاره میگه پدر و مادر هستن
بین نوه ها هم خیلی فرق میزارن مارو زیاد تحویل نمیگیرن کوچیک بودم جلو چشمم همه چی به دختر عموم ميدادن ولی به من نه
حتی از دست بابابزرگم کتک هم خوردم
منکه هیچوقت حلالشون نمیکنم،سپردمشون دست خدا
الانم ازشون فاصله گرفتم دیر به دیر میبینمشون
باهاشون سرد رفتار میکنم
۲ تا خواهر ۲ تا برادر
خداروشکر
خدارو شکر
امیدم بیشتر شد 😁🤣🤣🤣
اره بابا میگذره😍😍🤣🤣🤣🤣
مامانم اصلا جلوی آبجیم توجه نمیکنه به دخترم
ولی چون قبل بچه دار شدنم تمام وقتم بره اون میزاشتم هم خودم هم شوهرم بشدت لوسش کرده بودیم
الان ولی دیگه محل نمیدیم بهش
ایشالا زود بگذره تا دق نکردم از دستش 🤣🤣🤣
خواهرت گناه داره😆😆😆چرا توجهت رو ازش گرفتی
وای من خیلی درکش میکنم😆😆بقران یه وقتایی میومد خونمون منو خواب غم میبرد زیر پتو اشک میریختم😆😆😆😆😆😆
عزیزم من و خواهرم همین داستان رو داریم تازه من خوبم تو شهر مامانم نیستم خواهرم خیابان پشتی خونه مامانم میشه هر روز ناهار براش میپزه تازه دوتا داداش مجرد هم دارم برا ا‌ونا هم میپزه من عید امسال رفتم برا خونه تکونی خونه مامانم کمک خواهرم دریغ از کوچکتر کمک مامانم😂😂😂 بعد سه فرروردین ولمون کرد رفت یه خونه شهرستان داریم 😂 کلا ما انگار میزبانیم و مامانم مهمان ولی خو از اول اینطور بود کار نمیکرد برا ما عادی شده مبگیم همین که هس و خوبه کافیه همیشه میبینم بعضی مامانا چقد برا بچه هاشون هستن میگم خوش بحالشون و ناگفته نمونه همین اخلاق مامانم باعث شد ما بچه های مستقل و عالی بشیم و از پس خودمون بربیاییم🤭
چقد نوشتم اوه😂😂
یعنی هیچ وقت هیچ کدوموون مشکلاتمون رو پیش پدر یا مادرمون نبریدیم هیچ وقت چه مجرد چه متاهل و همیشه فک میکنن همه چی گل و بلبل هس
و اینکه اونجا میریم همه چی در اختیارمون هس فقط باید خودمون بشوریم بپزیم جمع کنیم و بیچارها جرات نمیکنن یه حرفی به یه بچه بزنن کلا ارومه مامانم فقط کار نمیکنه😂🤭
وااای 😅😅انقدر کرم میریزه اذیت میکنه بی ادبی میکنه کلا سمتش نمیرم زیاد وگرنه جونمه انقدر دوسش دارم
بعد اگه ازش چشم بردارم آسیب میزنه به دخترم
همیشه اینجوری نیستا بعد از ۱ ساعت از حضورمون شروع میشه اذیت کردناش
بنظرم دلش نمیخاست شمارو با کسی تقسیم کنه هدیه بخر بده دخترت بهش بده ۳تایی برید بیرون پارک سینما شهربازی
کلا کاری کن باهم دوست بشن
مطمئن باش کلاس ۶که رد شد دیگه عاقلتر میشه😂😍
تاپیکو زدی کجا رفتی؟