Ooma
پرسش (1403/11/25):

تولد یک سالگی پسر عجول من

چهارشنبه بود . تو گرگ و میش غروب آسه آسه قدم برمیداشتم . الکی نبود که بار شیشه داشتم. هفت ماه تو شکمم بغلت کرده بودم . کل شهر بوی شکلات میداد و دستای من بوی پرتقال . پرتقال به دست رفتم خونه . خونه که چه عرض کنم انباری خاطرات جمع شده که قرار بود کوچ کنه به شهر مادری. زنگ زدم به اولین نفر زندگیم اونکه این روزها صداش میکنی((بابایی)).گفتم قراره سه روز بارون رو از پشت شیشه های بیمارستان تماشا کنم که خیالمون راحت بشه سلامتی . هنوز هیچی نخریده بودیم برات قرار بود دوماه دیگه بیای خونمون . یه ساک معمولی بستم و کتاب جودی ابوت رو توش جا دادم.لباس آبی گل گلیم رو پوشیدم و ساندویچ کوکو سبزی رو تو دهنم مچاله کردم . بارون شهر رو بغل کرده بود و ما رفتیم سرخوش و شاد . رسیدیم بیمارستان . لباس بیمارستان رو که پوشیدم .بابات خندید گفت چه بانمک شدی وایسا ازت عکس بگیرم . یک ... دو .‌‌.. سه... و من دم در یکی از اتاقای بیمارستان ثبت شدم . کارها که انجام شد وقتی داشتم از راهرو رد میشدم صدای شیون زنی با رعد و برق ترس به جونم انداخت . خودش رو میزد و به هرکسی که رد میشد چنگ مینداخت میگفت پسرم رفت پسرم مرد پسرم نیست و همه ی این ها رو با زبان محلی لالایی میکرد. نمیدونم هوا سرد تر شده بود یا روح من طوفان زده شده بود . گفتند رو ویلچر بشینم تا ببرنم بخش مورد نظر . گفتم خودم میتونم برم گفتند قانونه و من فکر کردم چه قانون مسخره ای. رفتم زایشگاه . همه چی عجیب بود اتاقاش نشون از درد و تولد میداد . دوست داشتم همه چی رو خوب نگاه کنم انگار فرصت کم بود . تخت ها ی کنار هم ، پرستارا ، اتاق ایزوله و....‌‌.
زن هایی که برای مادر شدن بستری بودن و بچه هایی که برای اومدن بیقرار .
صدای جیغ های گوشخراش ، بوی الکل و بتادین و خون و آمپول . صدای قلب های جنین زیر دستگاه ان اس تی همه مثل کتاب ها بود مثل رمان ها اما با این تفاوت که واقعی بود . جالب این بود من نمیترسیدم من به وجد اومده بودم . پر از شور بودم و هنوز نمیدونم چرا....
صدای قلب تو هم پیچید تو اتاق (بوم ...بوم ....بوم..) اما من حواسم پی زنی بود که داشت با درد یه وجود رو خلق میکرد . پرستار اومد کنارم وقتی ضربان قلبت رو دید گفت این که همه چیش عالیه .ده از ده. من خندیدم و پرستار رفت پنج دقیقه نشد که صدای قلبت ضعیف شد .
به پرستار گفتم ضربان پایین اومده . چک کرد . انگار خیلی پایین بود . همه سمت تخت من دویدن . دستگاه اکسیژن بهم وصل کردن . من میگفتم من حالم خوبه اما کسی انگار منو نمیدید گفتند باید بچه رو در بیاریم . گفتم میخوام برم بیمارستان دیگه گفتند وقت نیست ضربان خیلی پایینه . گفتم پس به همسرم اطلاع بدید . گریه نکردم . نترسیدم . فقط یادمه میلرزیدم . کل وجودم میلرزید . دوباره سوار ویلچر شدم با خودم گفتم چه قانون خوبی . بردنم اتاق عمل اگه اشتباه نکنم همه جا سبز بود . یه تخت باریک . نور های کم . رو تخت جا گرفتم . بی حسی زدن به کمرم . کل بدنم گرم شد و من دیگه خودم رو حس نکردم .
روبه روم چراغ بود چراغی که میتونستم از توش لحظه ی تولدت رو ببینم . تو آینه کاری اون چراغ ها من دیدم . من در سن ۲۷سالگی در تاریخ ۱۴۰۲/۱۱/۲۵ ساعت ۱۱:۲۵دقیقه ی شب دیدم که تو از وجود خودم بیرون اومدی .تو گریه کردی و من لبخند زدم . اینجا اولین جایی بود که تو گریه کردی و من خندیدم . اوردنت بالا که تماشات کنم . وقتی نگاهت کردم چشمات بسته بود لبات سرخ سرخ بود و دستات دو طرف صورتت رو بغل کرده بود . پسرکم اون لحظه ای که دیندار ها جشن تولد امام سجاد رو جشن میگرفتند اون لحظه که عاشق ها بهم خرس و شکلات کادو میدادن اون لحظه که کل جهان غرق در شادی و عشق بود تو
تو لحظه ی بوسیدن ها و عشق ورزیدن ها اومدی .
و این تازه شروع ماجرای ما بود.....

عزیزم چقد قشنگ نوشتی🥹یاد خودم افتادم
تولد گل پسرت مبارک باشه ایشالله همیشه سالم و سلامت باشه❤️
تولد الوند قدرتمند مبارک❤️❤️🥰🥰
تولد گل پسرت مبارک عزیزم♥️🎉
چه قلم زیبایی👌
چقدر به دلم نشست
باشه همچین متن قشنگی برای آسمان عزیز♥️
ولی من گریه کردم😭😭😭آخه منم تو هفته ۳۳باشوق رفتم چکاب بردنم چندتا اتاق دورم زدن دستگاه وصل کردن گفتن ختم بارداری فشاری که صبح ۱۰رود رفت ۱۸و خطر مرگ برامون داشت منم نشوندن رو ویلچر گفتم نمیخام گفتن قانون به ولله همینطور😭 و دخترمو درآوردن میگفتن نمیمونه😭😭😭ولی موند چون خدا خواست
چون معجزه هست
خدایا شکرت که معجزه های مارو سلامت رسوندی❤️❤️❤️❤️🤲🏻🤲🏻
تولد نی نی جان مبارک🥺😍
ان شاالله که دامادیشو ببینی🌺
عزیزم تولد گل پسرت مبارک
چه دلنوشته زیبایی ♥️
چه با عشق نوشتی...
طبیعیه که من بغض کردم با این نوشته؟🥺🥺
تولد پسر قشنگت مبارک باشه عزیزم
انشالله نامدار باشه و سلامت😍😍
خدایا فاطمه چقدر قلمت گرمه😍😍❤️❤️❤️🌷
تولد الوند جون مبارک انشالله همیشه شاد و موفق باشه زیر سایه خانواده
انشالله آسمان به سلامت دنیا بیاد شادیتون چند برابر بشه❤️❤️🎂🎂🎂🎂🌷🌷🌷
تولدش مبارک مادر عاشق💕🌹❤️
تولد گل پسرت مبارک
چه قلمی داره دلم میخواست همینطوووور ادامه داشت
داری
تولد گل پسرت مبارک گلم♥️🎉
چه قلم زیبایی👌
خیلی ب دلم نشست❤️❤️🌹
تولد الوند عزیز مبارک 😍❤️
خداحفظش کنه
چه زیبا نوشتی . تولد گل پسرت مبارک
یادمه من تو ۲۹ هفته با خونریزی شدید رفتم بیمارستان ، اولین دکتر که معاینه کرد گفت چون پسرن احتمال زنده بودنش کمه . اوووف داغون شدم . خداروشکر لطف خدا شامل حالم شد پسرام اومدن بغلم
چه قلم زیبایی
تولدش پر تکرار عزیزم
🤩💛🥰
قدمش مبارک ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥🥰
چه قشنگ نوشتی❤️تولدش مبارک😘
چقدررر زیبا بود🤩
لحظه لحظه رو تصور کردم😍
تولد کوچولوت مبارک باشههش
بی شک یه نویسنده ای 😍🤗
درست مثل اسمش استوار و محکم و پا برجاست🤍🤍
کنارهم شاد و خوشحال باشید،واقعا که با این قلم باید بهت افرین گفت
تک تک لحظات سال گذشتتو ،ارامشتو میشد از دلنوشته ات حس کرد.
تولدش پر تکرار🌹🌹🌹
♥️😘
ممنونم عزیزم🙏♥️
قربانت عزیزم . ان شاء الله♥️🙏
الوند ۳۱هفته به دنیا اومد♥️
ممنون عزیزم♥️😘
مرسی عزیزم♥️😘
یه مامان دست به قلم بشه همین میشه😉🤭😍
ممنون عزیز دلم♥️😍
مرسی فاطمه جون 😘😍♥️ الهی سارینا جونم ۱۲۰سالگیشو جشن بگیره
ممنون عزیزم😍♥️
ممنون عزیزم♥️😍😘
قربونت عزیزم♥️😍😘
ممنون عزیزم😍😘
الهی شکر . دقیقا احتمال زنده موندن پسرها کمتره تازه الوند آمپول ریه هم نزده بود🥺
ممنون عزیزم♥️😘
ممنون عزیزم♥️😘
ممنون عزیزم😘♥️
ممنون عزیزم♥️😘😍
😍🥺نویسنده که اسم خیلی بزرگیه من فقط یه ادبیاتیم که گاهی اتفاقات زندگی رو قلم میزنه همین🤭😉😘
مرسی عزیزم😍♥️🙏😘
قهرمان کوچک❤️قهرمانان کوچک❤️❤️
تولد پسر شیطونمون مبارک باشه عزیزم هزار ماشاءالله
تولد الوند جان هزاران بار مبارک باشه

چقد قلمت قشنگه،
من دلم میخواست این شروع یه رمان باشه و ببرتم به دل یه قصه چند صد صفحه ای
تولدش مبارک الهی همیشه لباش خندون باشه خیلی متنت به دلم نشست و چقدر یاد خودم افتادم🥹😍❤️
دست مریزاد
قلمت روان
وحود پسرت پربرکت
تنش سالم

اسمون دلت هم شاد و آروم 😉🥰
تولد پسری مبارک باشه،ایشالله همیشه روزای خوبی کنارهم بگذرونید😍
وای مامان خوش ذوق چقدر قلمت قشنگ بوووود چقدر خوشحالم که اتفاقی این متن و خوندم واقعا حالمو خوب کرد تولد پسر گلت مبارک عزیزم
سلام عزیزم اشتراکم تموم شده بود الان گرفتم اولین پیام گفتم بیام تولد الوند قشنگمون رو تبریک بگم بهت ‌‌....
الوند خوشگل پسر قوی پسر مازندرانی تولدت رو تبریک میگم اما نه به خودت بلکه به مادرت که درد زایمانو کشید و یک سال دنیای از زحمت رو برات کشیده و کلی با هر تب کوچیکت خون به دل شده شب از خوابش زده و شیر درست کرده لالایی مونده برات و به مادرانه ترین شکل ممکن برات مادری کرده بنظر من تولد هرکسی رو باید به مادرش تبریک گفت چون یه تولد خلق کرده با وجودش این شاهکار رو بهت تبریک میگم فاطمه جان
دقیقا😘😍♥️❤️
مرسی عزیز دلم❤️
مرسی عزیزم😘😘😍♥️❤️

دقیقا این شروع چالش های من بود تازه🥴🥴🥴
مرسی عزیزم♥️❤️😘😍
قربونت سما جون♥️❤️😘😍
مرسی فاطمه جان❤️😘😍♥️
ممنون عزیزم♥️😍😘❤️
سلام فاطمه چرا تو گروه نیستی بیا دلمون تنگ شده♥️😍😘

سوالات مشابه