Ooma
پرسش (1403/09/06):

فرزانه جان خانم وکیل تشریف میارین عزیزم

سلام خوبین
فرزانه جان شمارتونو ندارم
مجبور شدم اینجا براتون پیغام بذارم،

عزیزم من بخوام درخواست طلاق بدم
باید حتماا همون شهر خودم باشه که عقد کردیم؟
یا همینجا میتونم برم؟
و اینکه توافقی باشه یا نه؟

همسرم خودش وکیل و حقوقی قطعا راهی جلو پام نمیذاره و همه راه در روها رو بلده....
ممنون میشم
کمکم کنی که از کجا شروع کنم و چه مراحلی؟

چقد روانیه حیفه بچت ک از رگ و ریشه ی ایناس
اینجور ادما ن پشیمون میشن نه حیا میکنن
چون نماز میخونن فک میکنن جز بنده های برتره خدان
فک نکنم خوده خدا هم بخاطر یه نماز این نجسارو قبول داشته باشه
چیزایی که میگی دقیقا منو یاده زنداییام میندازه و کاملا درکت میکنم
رگ و ریشه ندارن انگار
برا اینا حرص بخوری زندگی رو برا خودت حرام میکنی
الان املی یا رفتی کرج؟
اره قبول دارم
منم تا قبل این چیزا
هر چیزی شد میگفتم میسازم
درست میکنم...
ولی از وقتی فهمیدم شخصیتشو
میبینم نه بابا درست شدنی نیییست
مامانم وقتی شتاخت شخصیت اینارو
اول با جداییم مخالف بود
ولی الان میگه همونجور که نذاشتم اب تو دلت تکون بخوره
نمیذارم تو دل بچتم اب تکون بخوره
بیا...

ببین لیاقت اینا همین دوتا عروسشن که فققط دارن چپاولشون میکنن
کجااای دنیا پدر به پسرش زمین میفروشه؟؟؟؟؟؟

تو خودت املی هستی دیگه
کاملا درجریان همه چی هستی ؟؟؟
ببین باباش گولش زد بیا از من زمین بخر با مبلغ پایین تر
بعد میشینه بلند میشه
باباااام به من زمین با قیمت پایین نمیفروخت من کجاااا میتونستم زمین بخزم
اول زندگییی

ب پسر وسطی خونه ویلایی داد
الانم ۱ ۲ ساله داره هزینه میده بازسازی کنه!!!

هییی خدا چی بگم
که انقدر ازش سواستفاده کردن
که حالیش نمیشه
بخدااا
اوایل زنگ میزد ب پسرش
اره گوشی رو بگیر جلو بچه گریه شو در بیار
من بشنوم
گریه بچه دوست دارم
😵‍💫😵‍💫😵‍💫
حتی تولد بچمو تبریک نگفتن
انقدر ادعای نوه نوه میکردن

محاله بیرون بریم
کسی نیاد طرف بچم
یه ذوقایی میکنن براش

این چیزارو میبینم
میگم بی لیاقتین که حد نداره
به خود ننه ش هم گفتما حلالت نمیکنم
ولی باز کارخودشو میکنه
تا قبل این چند ماه حرص میخوردم
و واقعاااا یه جاها میگفتم شاید من عروس خوبی نیستم
شاید واقعا من بدم!
شده بود نشخوار ذهنیم

ولی وقتی فهمیدم اینا چین انگار اب جوش ریختن روم که چیزی تغییر نمیکنه و تهش تباهیه...
از طرفی هم اب سرد ریختن روم
که سر شم و بیخیالشون باشم که چه ادمایین
دررابطه باسوالتون
نه لازم نیست حتما محل عقر باشه درخواست طلاق
محل سکونت خانم هم امکانش هست.
بعد همین شوهر منو
ببینن میگن نه اصلا بهش نمیخوره
نمیاد
چنین موجودی باشه
ولی خب چون خودشیفته ست بسیار ماهره
کجا خودشو خوبه جلوه بده....
خداکنه اینجوری باشه
فرزانه جون هم نیومد
تو تاپیک
وببخشید میگم اینو
رو تون چقدر تو روی هم واشده
خیلی بده اینجوری
هست مطمن باش
همه رو نوشتم بدونه
از رو بچه بازی و یکبار دوبار نیست
درکل که دلیل نیستن اینا برای طلاق
بدون که پروسه طولانی خواهی داشت برای این دلایلت تا قاضی رو مجاب کنی
همشون یجورایی به دردت نمیخورن
اگر طلاق راحت میخوای باید توافقی جداشی
اگر همسرت موافقت نکنه سالها باید راهروهای دادگاهو بالاپایین کنی
چقد ناراحت شدم الناز جان
بعنوان آخرین کاری که میتونی برا زندگیت بکنی، کیه روانشناس دیگه هم ببر شوهرتو، اگر بازم تشخیص خود شیفته داد، بدون که هرگز قرار نیست اوضاع بهتر بشه 🥺
خواهش میکنم یه درصد هم فکر نکن
من بازش کردم...
این اقا کرده
پسرمو تو ماه های اولش
میگرفت بغلش جوری که روی بچه به من باشه
بعد سر چیزای مسخره بحث راه مینداخت
فکر کن با همه این درگیریای ذهنی
زایمان ارژانسی و خیلییی داستان
قطعا ادم ارومی نیستی ....

که بچه ببینه من تو ذهنش ادم بد باشم...

ببین جوریه که پسرم از حرف زدن باباش با من کلافه میشه
نق نق میکنه که باباش ساکت شه

تو شرایط اروم ترمون تا چند روز پیش
باباش پیش من بود میومد وسط
دستمو میگرفت
دستمو از دستش درمیاورد

با من خیلیی بهتره تا اون به عنوان بابا
من دنبال مقصرنیستم
میگم یعنی چقدر بد شده اینطور شده
من شمارو اخه از قدیم یادمه
ناراحت شدم براتون
شایدم چون خودش حقوقیه و دم و دستگاهشون همه تو این شغلن و شغل باباش و اینا
ابروشون
و دادگاه پاسگاه
زود تموم کنه

چون بارها میگفت با اینکه شغلمه وقتی میرم دادگاه برای کارهای حقوقی
حس خوبی بهم نمیده
امیدوارم راه حل بهتر پیدا بشه برای نجات زندگیتون
اگر طلاق باشه راحت انجام بشه
بار روانی هرکدومو درنظربگیر
طلاقم خیلی بار روانی سختی داره
هم زندگی که با مشقت همراهه
جفتش یجور اذیت کننده ان

ممنونم ازت ،
فهمیه جان اصلاا قبول نمیکنه بیاد
الان از مهرماه که از پیش اخرین کسی که خودش معرفی کرد
و رفتم اومدم
و اون خااانم منتظر ماست بریم زوج درمانی
اصلااا اقدام نمیکنه،
بخدااا به مرگ خودم ته دلمم حتی راضی نیستم بخواد بیاد و بریم و این زندگی ادامه پیدا کنه
چون میدونم تغییر پذیر نیست،

چند تا مشاور و روانشناس فالوو دارم
تمام علائم رو داره
البته کم متوسط و زیاده ها دز این خودشیفته ها
ولی در کلی خودشیفته ست
اره خیلیییی بده
یه وقتایی میگم خدایا چقدر من کلاسای قبل ازدواج میرفتم تا بلد باشم
تا کمبود نداشته باشم
تو زندگی
ولی از شانس نفر مقابلم چنین شخصیتی داره ..

من یادم نمیاد شما رو
ببخشیدا
شاید اولش درد داشته باشه
ولی بخدا
از زندگی که هر روزش
سر هر چیزی بحث باشه
خیلی بهتره

من از آنژیو مامانم باهاش نمیتونم حرف بزنم کامل همه پیزو بگم
شاید ۲۰تا ۳۰تا یه مورد بگم
خواهرمم ندارم درد و دل کنم

آخه خودشیفته ها میگن من اصلا مشکلی ندارم که بخوام بیام روانپزشک 🤦🏻‍♀️
خواهرانه بخوام بت بگم من اگر جای تو بودم بیشتر تلاش میکردم برای نگه داشتن زندگیم، اماااااا اگر بدونم خودشیفته نیست
اگر مطمئن بشم خودشیفته ست، قطعا تمامش میکنم

پس با حدس و گمان پیش نرو، اول این خودشیفتگی رو مطمئن شو. اگر نباشه، امیدی برای تغییر هست
من فعال نبودم زیاد
بهش گفتی قصد طلاق داری یا نه؟
امشب رفتم سرم بزنم
دکتر میگه چقدر ایمنیت اومده پایین
تو هفته پیش ویروس گرفتی
خیلی زود ب زود میای...

منم همینطور، غیر از دوست صمیمیم با کسی حرفی نمیزنم. خواهر که ندارم، مامانمم خیلی ناراحت میشه و غصه میخوره وقتی حتی یه درد دل ساده بکنم. درکت میکنم
زندگی همه تقریبا کم وبیش همینه
من بخوام ازخودم بگم
میگی چرا تاالان طلاق نگرفتی
فکرنکن فقط خودتی
یکم بیشتر فکرکن
بچتم خیلی کوچیکه اخه ادم دلش یجوری میشه براش
سلام خانوم الناز
یک سوال
اکثر مواردی که گفتین از بعد زایمان اتفاق افتاده
قبلش چطور بود رابطه تون
خب همینو میگه دیگه
پس چی گفتم گفت ی جلسه هم برو پیش روانپزشک مامانم
اگگگگر گفت شوهرتم لازمه بیاد بیا منم برم
الان آذرماهه مهرماه رفتم
پس چرا نرفت🙂
قربونت برم که لطف داری بهم
اره عزیزم
هر راهی رفتم
تغییر نمیکنه
ببین مثلا نمونه دیگه ش اینه
میخواد مدیریت کنه کنترل دستش بگیره
چطوریه
گفتم اقااا اینا منو ناراحت کرده
من از زایمانم خاطره خوش ندارم
باز تو حرف بچه دوم میزنی!!!

کلی حرف حررررف
اخرش پامیشد میرفت به ننه باباش سر میزد

یا میگه چکار کنم تو باهام خوب شی
اروم شی
میگماااا ولی نمیکنه برعکس بدتر میکنه
بارها ک گفت انتخابم خانوادمه
گفتم باشه پس منم میرم
ی مدته میگفت تو نمیری نمیکنی
امروزم گفتم تمومش میکنم دیگه

اخه بهم گفت بری خونتونم شک نکن نمیخوانت
گفتم با توصحبت کردن
نامه شخصی زدن به دفتر ریاستت

خانوادم اگگگر منو اذیتم بکنن به فرض محال
دیگه مثل تو دور نمیندازن

حالا الان میخوام کامل راه و چاهو دربیارم
با نامه طلاق بکوبم تو صورتش که میتونم
موندم تا حالا خواستم درست کنم
☹️
خیلیی سخته

من حتی با دوستای دیگه م چند وقته درد ودل نمیکنم
بخدا روم نمیشه
میگم بابا بقیه گناهی ندارن
هر بار بگم این شد اون شد
دیگه یه جورایی میدیزم تو خودم
هر چند مورد هجمه هستم ک دروغ میگه و زندگیش خوبه و ...
چون از سر همین درک کردنم
چند وقت پیش یکی از دوستام ک انتظار نداشتم گفت خوب خوشیااا صداتو در نمیاری
چی بگم واقعا!!!
الناز جان یه موردی هم هستا
بعد زایمان آدم خییییلی شدید حساس میشه و هرکس بدی بکنه در حقمون هرگز هرگز یادمون نمیره
اینو در نظر داشته باش که توی بدترین و حساس ترین دوران زندگیت یعنی زایمان و ۱ سال اول بچه ت، اونا هم بدترین ورژن خودشونو نشون دادن
حالا آدم نمیدونه واقعاً بعد از این اوضاع بهتر میشه یا نه 🙁😣 خدا بهت کمک کنه و راه و چاهو بهت نشون بده
هم نظرم
یکم فرصت بده به زندگیش ممکنه بتونه برگردونه
چی شد

بخدا دیگه کشش ندارم
فهیمه جان
بچه رادین چه گناهییی کرده

ببین انقدر پسر پسر میکرد
بیا خدا داد سالمشو داد
شکر خدا ...

بعد سقطم دکتر گفت بیا زیر نظر دوماه مدام امپول و سونو فولی خوب
باردار نمیشدم
سر موعد چشمام کاسه خون
فشار سرم بالا
پریود میشدم اروم میشد

اینم ک باردار شدم اصلا قصدشو نداشتم میگفتم نمیگیره
دکتر رفتم امپول داد فولی خوب بود نگرفت
الان ک بیخیالم
که گرفت..

اخه لعنتی بی خانواده ی درست حسابی
جای شککککر کردنته
بدون دوا و دکتر
خدا بهت هدیه داده
اینجوری کنی

چه مرگته اخه

فقط رادین باید نجات پیداکنه
شاید منو نشناسی اما بعضی بچه های اوما میدونن من رابطه ی خیلی خوبی با خانواده شوهرم دارم و عروس داییم هستم.
اما برای زایمان و ۶ ماه اولش یکسری برخوردا شد که تا عمر دارم یادم نمیره. اون آدما همون عزیزای زندگیم بودن و اصلا هم سعی نمیکردن بد باشن، به هرحال هرکسی ممکنه اشتباه کنه، منی که همیشه چشممو میبستم ولی چندتا برخوردی که زمان زایمانم و ۶ ماه اول زایمانم بودو تکرار میکنم هییییییچوقت یادم نمیره. حتی گاهی مرورشون میکنم. جدیداً دارم روی خودم کار میکنم دودوتا چارتا میکنم که فهیمه ببین، تو از اول زندگیت زندایی رو خیلی دوست داشتی، عروسش شدی همینطور، همه چی معمولی و خوب بود تا زایمان، اون ۶ ماه چندتا دلخوری ازش داشتی، دوباره همه چی معمولیه تا الان. زندایی عوض نشده، من عوض شده بودم...

الناز جان نمیخوام شعار بدم یا بخوام با حرفای تکراری اذیتت کنم، اما تو توی بددددترین حساس ترین موقعیت زندگیت بودی و هستی، اگر امکانش هست یه کم فرصت بده به خودت
نمیدونم چتامو خوندی بالاتر یا نه
مامان برام مشاوره گرفت رفتم تست دادم
اوکی بودم...

مشکل اینان که نمیذارن
خیلی مفصله
کاش میشد الان ویس بدم
تا تایپ کردن...

ببین ی نمونه
ما خواستیم جشن بگیریم خورد ب یکی از موجای کرونا
۱۰ مرداد ۰۰
کنسل شد
بابام تا حدی اذیتای مادر امیرو میدونست گفت یا صبر کن اوکی شه جشن بگیر ولی حق نداری بری خونه پدر شوهر بمونی
یا جهیزیه رو ببریم و برو خونه خودت تا جشن

ما امدیم و چیدناو.....

انقدر زنگ زد رفتن؟ هستن؟
رفتن؟ هستن؟

دیگه مامانم کارارو تموم نکرده
و کامل نچیده
یحچالمو پر کرد و رفتن
همین ک زنگ زد اینم گقت زفتن
ب ۲ساعت نکشید
داداش بزرگه امیر زنگ زد
بیا حال مامان خرابه کرونااا گرفته
رفتین کرج جهیزیه بیارین
🙄🙄

خب اگر از ما گرفته چرااا ما همه سالم
این ...
امیر رفت ۲روز رفت و امد
اخرش گفت با نوه تو تراس خوابیدیم بارون زد
😵‍💫😵‍💫
دروغ چرا؟ من هنوز برام حل نشده ست و دلخورم. رفتارایی که من دیدم یک هزارمِ رفتارای مادرشوهر تو نیستن. کااااااااملا بهت حق میدم
خب نمیخواد
تغییر کنه
آره عزیزم همه رو خوندم، میفهمم، درکت میکنم
میدونم
چی میگی شاید شرح ندی
ولی خیلیی درد داره
خیلییی مگه ادم چقدر زندگی میکنه
کجا میخوای بری
مگه نمیگن بهشت و توشه اخرت عمل صالح
اینه عمل صالح؟؟؟؟
اینه واقعا
دل شکستن
حق الناس
نمیفهممم
فقط یچیزی
تو الان مشکل اصلی اصلیت خانواده شوهرته
و شوهرت که طرفشونه با اینکه میدونه حق با توعه. آدم حیفش میاد یه زندگی رو به خاطر مادرشوهر بپاشونه
الناز شاید شوهرت خودشیفته نیست.‌ شاید به خاطر ترومای بچگی به شدت وابسته و تحت سلطه مامانشه. بخدا اینم خودش مریضیه
ممنونم خداخیرت بده،
ایشالا کدورتا و ناراحتیای دلت جوری پاک شه که یکیش هم یادت نیاد

برای من این نیست
شده خوره روح و روانم
چون تمام شدنی نیستن و هر بار یه جوری
ولی قابل درمانه
خودشیفته ی لعنتی قابل درمان نیست

کاش مطمئن میشدی مشکل شوهرت چیه. مطمئن ۱۰۰ درصدی
حرفت مثل حرف ارایشگرمه تو روز عروسی
گفت من زندگی رو به مادر شوهر باختم تو نباز ....

ی مدت انگیزم شد نبازم

ولی وقتی رفته رفته دارم اثر مخرب تربیتش رو میبینم
باز باید بمونم
بچه رو هم نابود کنم ؟؟؟

ببین خودش میگه من بابامو دوست دارم
مامانمو نه
بابام داره اذیت میشه از دستش

خب تو اگر به این حرف واقفی چراااا باز تایید کننده مادرتی؟!!
چرا هر جا به این نحو میخواد زندگیتو خراب کنه اجازه میدی!!!!
نه خودشیفتگی درمان پذیر نیست و قابل تغییر
ولی خب تلاشی برای نغییر نکرد تا حالا
الناز اون بچه ها بزرگ شدن با ترس... الان ۴۰ ساله های مستقلِ ترسو ان که همچنان دور و برِ مامانشونو میگیرن
و اتفاقا به خاطر دوست داشتنِ باباشون با مامانه خوبن. میگن بابا رو اذیت نکنه
خودشیفتگی قابل درمان نیست
من وابستگی و تحت سلطه بودن مامانشو گفتم قابل درمانه
الان اگر این پیاممو خوندی من پاکش کنم. شاید آشنایی کسی توی اوما بیاد نمیدونم
یا خداا مگه داریم😭😭
رادین تو خواب ناله کنه بیدار میشم
هزار و یک چیز فکر میکنم چه علتی داره

اره چند وقت پیش خوندم مادرای خودشیفته و روان ناسالم با اینکار بچه رو از همون بچگی ک پناهی نداره
اینجوری رفتار میکنن و میاد سمتشون
😑😑
امیره
ببین مشکل ۱۰۰ درصد مادرشوهرته
شاید شوهرت خودشیفته نیست. اما وحشتناک درگیر و وابسته ی مامانشه
یچیز دیگه هم بگم و پاک کنم
اینم نیست

بیین در مورد جشن رادین
داییش اومد خونمون دیدن رادین، یهو زن داییه فیلم جشن دختر پسر خاله امیرو نشون داد که ۳ هفته از رادین کوچیکتره
...که چه بریز و بپاشی و تالار و...

امیرم فرداش گفت برای رادین جشن میگیرم
انقدر خوشحال شدم برا بچم...
اره بریم تالار ببینیم
تو لباس و اینا میخوای اوکی کن

من ب مامانم گفتم
اون بنده خدا بره
وسیله بخره برای گیفت و یه چیزای ابتدایی
تا دکور رو اکی کنم بقیه...

چند روز بعد ک رفت خونشون و گفت
باز جشن کنسل شد و اون وسیله ها موند رو دستم
هنوز دهن بین و تحت سلطه ست
نخوندم اگر دادی
اره چون زن عمو کوچیکش ک زنگ زده بود
گفت این زنه برادر شوهرمو عوض کرد اینجوری نبود
خیلیی خوب بود
تو عروسی پسرخاله امیر منو تحویل نگرفت دیگه...
منم ب امیر گفتم جبران میکنم
من اینم پاک میکنم عزیز دلم. لایک میکنی مطمئن میشم خوندی
ببین من بی خانواده نیستم ک بگم اینم نباید بره سمت خانوادش

میگم برو
ولی اونام برات باشن

چرااا تا گرگان میرن و مامانت روبند میزنه و خوشحال عکس میگیره
تو یادشون نمیاد
نمیدی یه فرصت دیگه؟
یه کم تمرکز کن با هر قلق و زبونی که میدونی، شوهرتو ببر روانپزشک. اگر خودشیفته نباشه، که به خاطر جوونیِ خودت و پسرت، یه فرصت دیگه بده
اگر تشخیص خودشیفته بده چه اتفاق کار تو راحت میشه، کار طلاقت به شدت راحت میشه
چرا برای خوشیاشون تو نیستی
نمیخوام من باشم
توووو باش
تو که انقدر پسر خوبه اییی....

چرا انقدر اجازه میدی
بهت مسلط باشن
پس بیا با هر ترفندی که میدونی، حتی یه مدت نقش بازی کن باهاش خوب و گل و بلبل شو
بکشونش روانشناس
که تکلیفت مشخص بشه عزیزم
نه نمیدم
چون تمومم کرد
فهیمه جون
خیلی خوردم کرد

راجع ب خودشیفته بودن
راحته یعنی نامه و اینا؟؟؟ میدن
اگر روانشناس توی پرونده شوهرت بنویسه خودشیفته. خیلی راحت میشه پروسه طلاقت. در واقع برگ برنده ت میشه
تو با زبون خوش، با هررررر ترفندی ببرش
آره بعدش نامه بهت میدن
درخواست ک بره براش

ببخشیداا تووروخدا ازم ناراحت نشو
الان واقعاااا غرورم بهم اجازه نمیده
نقش و رل بازی کنم
اصلااا...

خیلی معذرت بابت این حرفم
ما الان ۱۷ ماهه جدا میخوابیم
نزدیکی هر ماه یا ۲ماهه
اصلا رو نمیزنم و برام مهم نیست...
اخخخ خدا کاش میبردمش این دوماهه گذشته
عزیزم درکت میکنم 😔
همون دادگاه هم میفرستتون حتما مشاور
اونجا هم میتونه کمک کننده باشه
فعلا که حرف نمیزنم
پس فردام میرم کرج با مامانم اینا بریم مشهد
تا جعمه بعدی
بعد اونم نمیام امل
پس نامه رو بزنم فرستادن مشاور
اونجا رو بگم میام
و برم
خصوصیاتشو بگم
نه؟؟؟ ک بزنه خودشیفته
توکل به خدا
اگر اصلا راه نداره برات دعا میکنم که فقط و فقط خدا کمکت کنه. اگر مصلحت توی آشتیه، خوده خدا آشتی تون بده. اگر توی جداییه که بدون اذیت شدن انجام بشه
آره
الهی آمین
اره ایشالا بدون اذیت
حس میکنم ترس آبرشون اذیت نکنه
فهیمه جون خیلیی ممنون بابت همدردیت راهنماییت، واینکه تا این وقت شب برام وقت گذاشتی😚😚😚
آبروشون
عزیزمی کاری نکردم الناز جان
توکلت به خدا باشه، انشالا که هرچی مصلحته همون میشه
خیلی محبت کردی
عزیزمی ❤️❤️❤️
مصلحت رادینم
مواظب خودت و قندعسلت باش
دقیقا
فدات شم
ببوس نازدونتو
زنده باشی، شبت بخیر عزیزم 💖
شب شما هم بخیر
🌸
الناز جانم خیلی ناراحت شدم برات بیشتر برای رادین، انشاالله هر چی خیر و صلاحه هر دوتون باشه براتون رقم بخوره، خدا پشت و پناهتون عزیز دلم
سلام فاطی جان
خوبی ،
ممنون ازت
دعا کن راحت تموم شه
ببخشید ناراحتتون کردم
انشالا به امید دعا خیر شما
نمیدونم واقع میده و نمیفهمه
یا نمیده!!!
فکر تو اون حال و روزای
من پسرش اومد خونه اره مامانم رفته
گفتن فیبروم داری چی داری
چند تا دکتر رفت همه گفتن اوکیه...
ادا بازی تا کجا 🙂
سلام ،
خوب بودیم
اصلا و ابدا هیچ کدوم از این رفتارا رو نداشت...
بحث داشتیم همه و همه ی بحث ما سر همین خانوادش بود
ولی دیگه توروم واینستاد بگه انتخابم اونان...
مثلا بارداری اوکی بود نسبتا
ولی مثلا ویزیتامو باید میرفتم
نزدیک ظهر نوبت میگرفتم
خودم میرفتم برگشت از اداره اومد بیاد دنبالم
فقط آز ۴ ساعتمو هی پشت گوش انداخت
نه نمیشه مرخصی بگیرم ۴ساعت بیام بشینم ازمایشگاه باز اصلاااا توقع انچنانی نداشتم
مامانم که امد خونم برای چیدن سیسمونی و کم و کسریا
یهو گفت خب مامانت اومد باهم برین
آزتو بده
اونجا یکم اذیت شدما
ولی باز بخاطر اینکه حرص نخورم
اهمیت ندادم...
آذرماهم مشاوره رفتم گفت خیلی اشتباه میکردی خودت میرفتی دکتر
بچه اون اقا هم بود باید میومد میبرد
برمیگردوند خونه..
گفتم خب من مثلا خواستم رعایت کنم سر هر چیزی تنش نباشه...

میدونی خانوادش جوری تو گوشش خوندن
پدر و مادر واجبن
موندنین
زن زیاده!!!

یک بار خونشون بودیم
برادر زادشم بود
۴ سال پیش ...
برادر زادهه امیرو اذیت میکرد
یه جورایی شوخی دستی که قسمت کمر باشه....
منم پسر بچه ۷ ۸ ساله بود خیلی اروم و با خنده
گفتم اقا.... امیر منو اذیت نکنا من ناراحت میشم
ببین پدر شوهرم نه گذاشت نه برداشت
اقا ... بگو عمو امیر تا ابد عموی من میمونه
شاید روزی شما زن عموی من نباشی!!!
تو لحظه امیر و مامانش با چشمای 😳
منو نگاه کردن
من به حدی تعجب کردم از حرف باباش
لال شدم....

الانا که میگم بابا تو که میگی انتخابم اونان
باباتم میگه شاید من نباشم خب معلومه
برنامه چییه

جوابش اینه
نهههه منظوری نداشت
یه چیزی گفت!!!

خب چرا پدر و مادر من ک در جریان اذیتای شما بودن
حتی ی بار تو بهت نگفتن!!!
خیلی بهش احتیاج داشتم حتی با اینکه ازش گذشته باز یادش میفتم
به اینه بی حسی نگرفت
بیهوشی زدن قلبم میکوبید ماسکو گذاشت جلو دهانم صدامو نمیشنیدن
سرمو تکون دادم بفهمن چه حالیم
خیلی برام دردناکه

اتفاقا شوهرم راضیه
ببین برای باباش انسولین میخره ۳تا ۴ تا
میاره میذاره یخچالم که ببره بده بهش...
بعد قطره آهن لیپیفر بچه خودشو!!!
برادر من باید از کرج بره بگرده پیدا کنه بفرسته
شیر خشک بخره بفرسته...

میگم طلاق با بچه که اروم باشه
ادعایی ندارم مادر خوبیم
ولی همینکه بچه شب ،روز،هر تایم خوابش با منه
بغل باباش بره جیغ و گریه
میاد بغل من اروم میشه
باباش همینو میبینه از حرصش که چرا بچه پیشش نمیمونه
میزنه رو باسن بچه...
اینکه صبح تا ساعت ۳ بچه پیش من نق نمیزنه گریه نمیکنه
باباش ک میاد
اروم نیست....
نبودش بهتر نیست؟؟؟

ما تو ساختمون یه روانی بدتر از مادرش داریم ...هنوز که هنوزه داستانه...
رفت خونه دید ماروهم برد دیدیم
تا مامانش فهمید
نهههه بیخود کجا برین!!!
دیگه امیر شل شد نشست سر جاش
الان جوری شده از ساختمون صدا میاد
پسرم واکنش داره
به صدا
میگم من هیچی بخاطر بچه پاشو بریم
خونه رو بدیم اجاره ...
نه دلِ کندن از خانوادشو نداره
الناز😔
امیدوارم هر تصمیمی مگیری عاقبتش خیر باشه برا خودت و رادین جون♥️
ناراحت شدم برات
اره عزیزم
زیر سرم بودم رو مچ بود اذیت شدم
به پی امت رسید نتونستم دیگه
ممنون سمیرا
خودم که مطمئنم نبود این ادم خیر
قربونت🌸
فرزانه جان قربونت عزیزم اومدی اوما بی زحمت لطف کن تاپیکو بخون
بهم راهکار بده فدات شم
الناز فدات همه رو خوندم قربون دلت
این خانوادش ادم بشو نیست
ن
شوهرت باید بفمه ک نمیفمه
فرزانه بهش ایتا هم پییم دادم نخوند اصاا
تو ی تاپیگ دیگه هست اونجا هم گفتم ببینم میبینه
الناز جون نمیدونم چرا جواب منو نمیدی نکنه باهام قهری؟!
خدانکنه عزیزم،
خانوادش که قطعا نه
وقتی پایه خانواده یعنی مادر داغون بوده و اینارو هم مثل خودش کرده
انتظاری نمیره

سودی میفهمه بخدا
ولی تو موقعیت هایی که پیش میاد
انگار برمیگرده به ذات واقعیش
من پیام ندادم
چون امیر به زور گوشیمو میگیره
چک میکنه
نمیخوام اصلا و ابدا تا قبل اقدامم
چیزی بفهمه
اره دیروز بعد از تاپیکم
دیدم
تاپیک دیگه بودن
جوابتو دادم
عزیزم
قهر چی؟ 🥺
سلام عزیزم
چقد ناراحت شدم پیام هاتو دیدم الناز جان خدا بهت آرامش بده وحالتو هرچه سریعتر خوب کنه
سلام فاطمه جان
برام دعا کن کارام پیش بره
زودتر راحت شم
زیاد تحملش کردی الناز تاهمین جاشم خیلی بهش بها دادی فکرکرده از ضعفت هست که موندی و نمیری
دقیقا
الانم فکر نمیکنه میرم
بخاطر همین میخوام جوری بزنم پانشه
حالت بهتره
یه جایی باید ترمزشو بکشی با مغز نداشته بخوره تو دیوار
انشالله که خدا برات بهترینارو بخواد
بابام میگفت دندون لقو باید کشید انداخت دور
چشم عزیزم
خدا کمک کنه زودتر مسیرت هموار بشه مشکلاتت حل بشن
دقیقا
خدا رحمتش کنه
به مامانم ی بار گفته بود
الناز فقط حرف میزنه
عمل نمیکنه!!!
عملی نشونش بدم

بی بوته من تحمل کردم
هر قیافه ای که ننت گرفت هر اذیتی ک کرد گفتم تورو دوست دارم
لیاقت نداری
خدارحمت کنه رفتگونت عزیزم
بعضی از مردا بی لیاقتن بخدا الناز تو هم خوشکلی هم اینکه عرضت از اون شوهرت زیادتره میتونی رو پای خودت وایسی کسی که همش دم کون ننشه مطمئنن عرضه نداره رو پای خودش وایسه
حال خودم که نمیدونم یه جوریم
نکه ناراحت باشم میخوام تموم کنما
نه
از اینکه نذاره از اینکه بامبول در بیاره نگرانم

رادینم از دیروز یا موهامو میکشه
یا اتگشتمو میگیره فشار میده
سرماهم خوردم
ولی میبوسمش بلکه اروم شه.
خودتو ناراحت نکن هر کسی یه حکمتی تو زندگیشه شاید ازش جداشدی بهترین زندگی بیاد سراغت و بهترین زندگی رو بکنی
آدمای خودشیفته همینن عزیزم
فک میکنن عاشق و چشمو ابروشونیم تحمل کنیم
باید مثل خودشون باهاشون رفتار کرد
دقیقا این جا اون ترمزست ک بریدم
انقدر پرررو تشریف داره
یه سره حرف میزنه باهام
خب میبینی محلت نمیدم
زنگ میزنه اس میده جوابشو نمیدم
شاکیییه چرا جواب نمیدی😵‍💫
خدایا رو میدادی این صندلی جلو بوده
بهش بگو من با کسی که واسه زن و بچش تره خورد نمیکنه صحبتی ندارم
هووووووف از این جور مردا
خدا لعنت کنه مادرشو که همه آتیشا بدبختیا از تو گور همون بلند میشه
لیاقتش یه سری از این .... شهرشن
که یکیش زن داداششه و شلوار اینا رو جلو همه پرچم کرده...
یه مویی میریزن ازش بیا و ببین...

خب بیشعور تو که میشستی پامیشدی النناااااا انقدر خوشحالم تو مال اینجا نیستی
گفتم چطور
اره اگر بودی زندگیمون سازش نداشت
هر روز دعوا و کل کل
چیه ؟ چون جنس زناشونو میشناسه دیگه
دختر غریب میگیرن میارن هر بلایی بخوان سرش میارن
پر پر بزنن
بخدا اصلا ناراحت نیستم
خوشحالم شناختمش

من که به زندگی دیگه ای فکر. نمیکنم فقط رادین و تمام
دقیقا از تایمی که فهمیدم خودشیفته است و رفتارم باهاش عوض شد
میدونی بهم چی میگه؟؟؟
بی حیای دریده
🥹🥹
خواهرمم یه مادرشوهر عفریته داره
نمیدونم واقعا این افراد چرا با زندگی پسراشون این کارارو میکنن
خب میخوایی ور دل خودت باشه چرا یه دختر وبدبخت میکنین اونم موقعیت بدترش بچه هم داشته باشن
بگو دقیقا مثل خودتون شدم شما بی حیا و دریده هستین مگه؟
از خوبی تو سواستفاده کردن
گفتم ،
گفتم مگه انتخابتو نکردی دیگه چه حرفی داری با من
نمیخوام صداتو بشنوم

بعد با رادین حرف میزنه
مامان جون خسته شده
زحمت کشیده
ایی کوفت ای درد
آمیین
پارسال که هی سنگ مینداخت نمیذاشت جشن رادینو بگیرم
گفتم امیییر مامانت میمیره
خدا شاهده عروسی میگیررررم
بخدا سال اول عقدمون ۱۹ آذر برای پسرش تولد گرفتم
با کیک و کادو اومدم خونه
چشماش ۴تاااا بود که اینا چیه!!!!

گفتم تولد امیر دیگه
گفت اِاِاِاِععععع😏

بعد الان شده پسر دوست
جادوگر شهر از
اوایل ازدواجمون مادرشوهرم تا یک سال هر بدی کرد خوبی جوابشو دادم
بعد یک سال کارد رسید به استخونم
هرچی میگفت جوابشو می‌دادم واقعا تحملش سخت بود برام
حتی بعضی وقتا به فکر جدایی میوفتادم چون خیلی اذیت بودم
به هرطریقی که بود دهنشو بستم
همسایه ایم التماس میکنن که چرا نمیایی خونمون
منم چند ماهی یه بار اونم خودشون دعوتم کنن
با این افراد باید دقیقا مثل خودشون رفتار کنی بفهمن یه من ماست چقد کره داره
بخدا میگم کااااش ذات اصلیش رو میشد
خر نبودم بچه بیارم
حیف از این بچه دسته گل ک خدا خیلی راحت و بی دردسر بهش داد
حییییف
میگم اینو که میگه دریده شدی توروم وایمیستی
من متاسفانه عمو و زن عموم میشن
همچنین خانوادم
کاش انقد خوبی نمیکردی
پس من چه قدر پوستم کلفته هااا
۵ساله دارم اذیت میشم
جیک نزدم،
این اصلا فاطمه
ببین باردار بودم به اصرررار پسرش میرفتیم خونشون
شام رو گاز بود
بوش پیچیده بودااا
نمیاورد بخورن
بابای امیر میگفت شام بیار بخوریم

زنه منو نگاه میکرد با این قیافه😣 نمیمونی نه؟؟؟
میری!!!

بعد منم میگفتم ما خوردیم
یا پامیشدیم می امدیم
من بعد یکسال متوجه شدم خوبی حد داره
من مثل پدر و مادر خودم بودن
ولی خودشون نخواستن
یه جاها مجبورم کردن
خوب باش خوبی کن
بذار تغییر میکنه همه چی
ولی به قول معروف خودشیفته اصلا....
تنش سالمو سلامت باشه عزیزم خودتو ناراحت نکن
مامان منم عروس عمو بود
اونم مادرشوهر انقدر اذیتش کرد
تو عروسا مامان من شاغل
کلی حرف و تیکه
چون خواهرزادشو میخواست بگیره...

اخرای عمرش میرفت خونه عموم که زنش دختر داداشش بود
میذاشتش تنها تو خونه میرفت بیرون
یا غذاهای خوب نمیداد...

ببین تهههه تتتههههه همه اینا
روزای اخرش تو بیمارستان
بین ۵تا عروس
مامان من میرفت پیشش میموند
یه پاش مدرسه
یه پاش بیمارستان..
مامانم میگه دیگه نمیتونست حرف بزنه
لال شده بود
فقط نگام میکرد اشک میریخت...

ادمیزاد به چیییه این دنیا دلخوش کرده
که اینقدر میتازونه؟!!!
من انتظار ندارم خوبی کنم جواب بدن ولی انتظار داشتم حداقل بدی نبینم
منم شدم خودشون بهشونم گفتم کسی خوبی بهم کرد هزار برابر بهش خوبی میکنم
ولی خدا نیار روزی که بدی ببینم جوری بد میشم که طرف از زنده بودن خودش پشیمون بشه
رفته بود به جاریم گفته بود فاطمه این حرف رو زده 🤣🤣🤣🤣
گفتم اشکال نداره خوبه که فهمیدن
منم اینجوری بودم

مثلا از کرج میومدم خونشون دست مینداختم گردن پدرشوهرم بغل بوس
دل هردومون تنگ هم میشد
ولی خب زنه نذاشت دیگه کاری کرد دیگه دست و روبوس قطع!!!
ممنون همچنین
دقیقا همینه دیگه
هر کسی حدی داره
هر چیزی ...
من اوج حرکت زدنم نرفتنه
و ندیدن
مادربزرگ منم خیلی مامانمو اذیت میکرد غریب بود
واسه همین اصلا علاقه ای به خانواده پدریم ندارم
آخرای عمر مادربزرگم مامانم پیشش بود
میگفت بهش حلالم کن اگه بدی بهت کردم مامانمم حلالش کرد

الناز ما بچه های همین مادراییم که نمیتونیم بدی کنیم

باورت میشه الان من مثلا چیزی نداشته باشن میبرم براشون ولی میترسم سواستفاده کنن

میگم خدایا خودت بخیر بگذرون من دوست دارم کمک کنم ولی سواستفاده میکنن باعث بحث تو زندگیم میشن
یعنی پسرشون جوری باهاش حرف میزنن که از این رو به اون رو میشه
مگه میشه آدم پیش پدرو مادرش نره
من اگه بخوام میتونم با بحث و جنگ نذارم بره ولی خدا مگه خوشش میاد
واسه من جفتشون بدتراز همن
مثلا عموم میره به زن عموم میگه
اون میاد بحث میندازه اون خودشو میکشه کنه کاسه کوزه ها سر زنه شکسته میشه اینم ساده

مادرشوهر خواهرم اینجوریه مثل مادرشوهر تو
من جوابشونو میدم با احترام واقعیتش
به شوهرمم گفتم کسی بخواد از خوبی من سواستفاده کنه از خودش بدتر میشم حالا بخواد خودتم باشی

خیلی ناراحت میشم سواستفاده کردن از خوبی کسی
تو هم خودتو ناراحت نکن توکلت به خدا باشه
امیدت بهش باشه خودش حلش میکنه
غصه نخور خودت داغون میشی
من نتیجه اون یک سالی که همش میریختم تو خودم
قلب درد و گرفتگی رگ های مغزم شده
پس تو خودتو نابود نکن میدونم تو این ۵ سال واقعا نمیدونم چجوری اینهمه تحمل کردی
خدا ببخشه عزیزم این چه حرفیه، انشاالله همونی برات بشه که به صلاحته
الناز جون فرزانه جان پییمم دید گفت حتما میاد عزیزم
سلام عزیزم
می‌دونم سختت شده و الان ناراحتی
اما، حیف نیست زندگی که خودت ساختیش از بین بره؟ بچه خیلی آسیب میبینه تو جدایی
بنظر من ی روانشناس خوب و متعهد برو
چند ماه زمان بذار شاید ی راهی باشه .
این ها که گفتی من تا ی جاهایی خوندم بیشتر انگار مدیریت شون مشکل داره بین شما و خانواده اش شون.
شما هم ی جاهایی سکوت کردی ی جاهایی دیگه تند رفتی ! مثلا معلومه بین زن و مادر و پدر
مادر پدر در نود درصد انتخاب میشن اونم تو عصبانیت ! شما هم اگر برعکسش بودی نود درصد همین میگفتی ....
خلاصه عزیزم هیجانی جلو نرو همیشه برای جدایی زمان هست .
إن شاالله خدا کمک کنه بهترین تصمیم بگیری.
سلام الناز جان ببخشید گلم بابت تاخیر
انقدر دیر اومدم که امیدوارم صلح و سازش صورت گرفته باشه و دیگه نیازی به مشاوره نباشه
یه چی رو اولش بهت بگم این اتفاقا که رخ داده دلیل قانونی برای طلاق محسوب نمیشه و نمیتونی یه طرفه جدا شی
همسرتم که حقوقیه و این چیزا رو بهتر از ما میدونه
پس تو دلیلی برای طلاق نداری باید با سیاست بیشتری رفتار کنی
همیشه راهکار من اینه که از لحاظ مالی اذیتش کن
مهریه و نفقه خودت و پسرت رو مطالبه کن ،
اون تمکین زد برو و در تمام جلسات بگو من برمیگردم و حتی اگه به اجرای حکم رسید برو سر خونت و صبر کن مامور گزارش کنه که زوجه تمکین کرد بعد دوساعت بعدش خونه رو ترک کن ،
پسرتم که تا ۷سالگی با خودته و برای ملاقاتش میتونی اذیتش کنی
این مراحل نیاز به صبر زیادی داره و ممکنه یکی دو سالی طول بکشه تا نتیجه بگیری
نتیجه این باشه که انشاا.. تغییرش بدی و خونه زندگیتو ببری شهر دیگه یا خدا نکرده توافق برای طلاق
فرزانه جون بی زحمت اعلان این تاپیک روشن بزار،رادین پسر الناز مریض شده فعلا نمیشه تا شب بیاد تاپیک
فرزانه منم بهش گفتم حرف طللق نیار وگرنه بدون هیچی بخاطر بچه هم شده فشاز میاره ک بعد ۷ سالگی هم حضانتش میگیره و میگه مهریه ببخش،منم گفتم مهریه و نفقه بزار اجرا و زندگیت بکن ب ی ورت بگیرش خودت برو با بچت خوش بگذرون انگار ک اصلا اونو نمیبینی
اعلانم روشنه عزیزم
درسته فاطمه جان
مامان منم اوایل همش میگفت تو خوبی کن
بذار کم کم متوجه میشن
ولی نه
کسی که ذات خوبی نداشته باشه
خوبی تو یه جوری باج حساب میشه براش
ببین مثلا بابای رادین
قبلا هر بار ناراحت میشدم
میگفتم
میگفت هر کاری دلت خواست بکن
خودت بکن
بچه نیستی

یعنی منو با مادرم طرف نکن...

مثلا سر ختنه رادین ک خودم اینکارو کردم
به شدت ناراحت شد که چرا
مامانمو ناراحت کردی!!

ثبات نداره
من اوایل ک خیلی بهم ریخت سلامتیم
برای تیرویید اسکن هسته ای فرستادن...
یا یکبار هم مامانش بخاطر اون یکی عروسش کارمو تا نوار قلب و آز خون برای بررسی سکته قلبی کشوند...
خب قانونی بخواد پیگیری کنه
تا قبل عقد یه دکتر برای سرماخوردگی نمیرفتم...
فدات شم
سودابه جون خیلی زحمت کشیدی
ایشالا خدا خیرت بده❤️
سلام
ممنون از همدردیت عزیزم

خب قاعدتا خودش باید میخواست بره پیش روانشناس
ولی نمیره منو میندازه جلو
که تو نیاز داری😊

به نظرم بچه تو این وضعیت اسیبش بیشتره تا اون وضعیت
مدیریتشون که به شدت
همیشه و همه اختلاف ها از این بوده
که مادرش بین ۳تا عروس رو بهم زده
یا بین من و سایرین!!
که یک نمونه از اون هارو بالا گفتم...

توروخدا بهم نگو تند رفتی
بعد ۵سال اذیت
دلم میگیره
اینجا هر جا بری پیش هر کدومشون بشینی
میگن که ما یکبار اساسی مادر شوهر پدر شوهرو خاکی کردیم نشستن سرجاشون...

من حتی یک مورد از ناراحتیامو بهشون نگفتم...
تو عصبانیت و ارامشش اینه انتخابش
که دیگه منم تصمیم به این راه گرفتم
سلام عزیزم
خوبی
نه ایرادی نداره
فقط عجله برای این بود که قبل مسافرتم برم درخواست بدم
که نشد،

نه خداروشکر که صلحی نشد
چون بارها راجع به این موضوع صحبت شده
و ایشون تصمیم و نظرش همینه...
وقتی خودش میگه همینه
میخوای بعدا بری
همین الان برو

چطور؟
خیلیی...
خب یه چیزی!
همیشه عادت داره هر چیزی که بشه منو مقصر جلوه بده
یا به قولی توپ تو زمین من میندازه..
کلا گردن گیر نداره

حالا با توجه به این اختلاقش من بخوام مالی و نفقه و اینا اقدام کنم
میگه تو دردت پول و این چیزاست
و اینکه خودش چی گفته چه انتخابی کرده
چه راهی رو برام باز کرده
کلاااا انکار میکنه
و حالا اینو میگیره دستش تو دنبال مهریه بودی
تو دنبال رفتن بودی...
چون تو گوشش خوندن این زن زندگی نیست
واقعا دیگه نمیدونم چکار میکردم که بفهمه
زن زندگی بودم...

در رابطه با رادین که بگم
میخواد بگی چیزی براش کم نمیذارم...
که همینم هست
ولی منو
چند وقته خیلی از لحاظ مالی اذیت میکنه
مثلا میگه انقدر خرج داری نمیذاری
جمع کنم
در حالی که واقعاااا خرجمو از جیبش در حد پرداخت قبض و بسته کردم...
و خورد و خوراک
اونم برای همین سرکوفتاش که بکوبم تو صورتش!
و اینم فهمیدم به دوست و همکار هر بار بخوان پول قرض میده
از پیامکاشون متوجه شدم
ک از من پنهان میکنه...

در مورد تمکین که میخواستم بعد از مسافرت نرم خونه
دوستم گفت برو
ولی برو درخواستتو بده
چون عدم تمکین بزنه
ورق عوض میشه و دور میفته دست اون...
دیگه صبر کردن برای چیزی که میدونی تهش معلومه خیلییی شیرین تره تا این مدلی ۵سال صبر کرد کردن و داغون شدن...

در مورد زندگی هم ببین هر طور شده میخواد منو مجاب کنه
اینجا بهتره

اخرین بار گفت خب بریم شهر شما
حالا مامانم بیاد ۱۰ روز بمونه
خونمون
میخوای چکار کنی!!

گفتم نه نه دیگه ۱ساعتم نمی تونم تحملش کنم
چه برسه ۱۰ روز
گفت پس کنسل!

در مورد توافق
اگر همون اولش بگم
چطور؟؟
میدونی چون واقعا روحم به قدری ازش خسته شده که نمیخوام دیگه باهاش دوبااااااره چالش و کشمکش داشته باشم

اخلاقش
خب سودی ۱۱۴تا چکار میکنه
اونم ی کلمه بگه ندارم‌ و...
مگه بلد نیست راه و چاهشو...
اخلاق من اینحوری نیست که این مدل زندگی کنم
الان که تصمیممو گرفتم تمون کنم
پاش وایمیستم
همونطور که وایسادم بخوامش و بهم برسیم...

ولی اینکه یه سریا اینجوری برمیگردن و میتونن به یه ور بگیرن و ادامه بدن هیچ وقت نتونستم درک کنم چطوری
یا نمیتونم یا بلدش نیستم
اینجا اشتباهت همین بوده باید میرفتی فکز نکنم حالا بخاد هرسری بیاد تو کرج تو اپارتمان بمونه ،شمالیا کمتر ول میکنن اینجور جاها رو
خب قسط بندی میکنن دیگه ،ولی بدون خودش زوزش میاد بخاد مهریه ت بده ،یا طلاقت میده یا سرعقل میاد
سلام عزیزم
انشالله ک معجزه بشه تا زندگیتون درست بشه..
ب نظرم شوهر شما
اول اینکه وابسته هست ب خانوادش
دوم اینکه ثبات نداره رو حرفاش
من بیشتر چت هاتو خوندم متوجه شدم شما خیلیییییییی برای این زندگی جنگیدی و ب دندون گرفتی ولی خب ی وقتایی نمیشه البته بهتره بگم ک پارتنرت نمی‌خواد...نمی‌خواد بجنگع برای این زندگی و سرپا نگهش داره .
و همه چی افتاده گردن شما.. نگه داشتن ی زندگی. نگه داشتن بچه و خیلی چیز های دیگ
و همسرتون هیچ تلاشی نمیکنه برای نگه داشتنتون.. و فقط و فقط و فقط ب فکر خانوادشع و چقدررررررر خانوادش بد سیرت و بد ذات و بد ریشه هستن ک از خوشی پسرشون ناراحت میشن و حسودی میکنن ...
خب وقتی بچه تو دوست داری زن نبر براش
ی خانواده دیگ رو هم خراب نکن
دختر مردم رو بدبخت نکن
اینجور خانواده ها بعد عقد پسرشون یادشون میفته چشمشون باز میشه ک پسر دارن ...
همسر شما کارش حقوقی هست و کار شما سخته چون همه راه هارو خودش بلده
مهریه و اینا هم طلب کنی بدتررررررر حرف خانوادشو برمیداره ک آره مامانم راست کن الناز زن زندگی نیست یا ارع حق با بابام بود این زندگی کن نیست بدتر کشیده میشه ب سمت ننه باباش.... مهریه حق زنع بگیری ی داستان داری نگیری هم حقته و ی داستان دیگ .

اختیار زندگی رو خودتون دارید ولی ب نظرم وقتی میری مشهد از امام رضا بخواه معجزه کنه برات حداقل بخاطر رادین کوچولو.
خداروخوش نمیاد از الان تو اختلاف و تشعش شما بزرگ بشع .
وقتی برگشتی هم برگرد سر زندگیت اصلا کاریت ب همسرت نباشه میرع خونه پدر مادرش بزار بره بگو جهنم
از خودت و زندگیت و رادین اصلا کم نزار منظورم از کم نزار اینه که همه چی بخر بخورید دلت نسوزع براش
و اونم بزار بره سمت خانوادش آخرش ی روزی سرش ب سنگ میخوره ..
من می‌دونم درکت میکنم چقدر این شرایط سخته برات ک بین شما و خانوادش اونا رو انتخاب کرده اما شما جا نزن خالی نکن .
وقتی اینجوری گفت از لج شمام ک شده میمونم سر زندگیم ((( الان خانوادش منتظر بهم خوردن زندگی شما هستن تا بگن دیدی حرف ما شد دیدی ))))بگو میمونم تا بسوزید بگو اگه منو نمی‌خوای این زندگی رو نمی‌خوای مهریه بده حضانت هم بده تا برم ..
ولی کوتاه اومدن در برابر اینجور آدما چیز بدی نیست کوتاه میای تا اونا بسوزن (( ینی کوتاه میای برمی‌گردی اونام میسوزن از برگشت شما ))
دشمن شاد نکن ـ خوشحالشون نکن
پاراگراف آخر :::::: وقتی اینجوری گفت (((بگو)) جا انداختم
نه سودی اشتباه برداشت نکن
اصلا این حرفش اتمام حجت در مورد صحبت کردن برای رفتن و نرفتن نبود
گفتم حالم اینجا خوش نیست بریم
یهو اینو در جوابم گفت و بحث رو جمع کرد...

اتفاقا مادر این خیلی علاقه داره
بشینه مثل ملکه بهش برسی
خدمت کنی
بذاری جلوش
کلا گربه اشرافیه!!!
تا مدتی به من میگفت اپارتمان خوبه
خوبه بفروشیم بریم اپارتمانی
میگفتم ببین وضع و روز منو بشین تو ویلایی خودت راحت..
اره تقسیط میکنن
ولی میدونم لجش در میاد و اذیت میکنه
سر عقلم میخواست بیاد تا حالا اومده بود
وقتی چند تا مشاور رفتبم
میگن تو زندگی خودتو داری
تو مسئولشی
ولی باز کار خودشو میکنه
پس درست و تغییر نداره
نمیدونم بخدا چی بگمم
خدا لعنتش کنه زنیکه نکبتو،عکسش بفرست فردا برم آمل جنازشو برات بفرستم
سلام عزیزم،
بله وابسته ست خیلی هم تمایل داره بگه من وابسته م
منی که از خانوادم شهرم پیشرفتم
از همه چیم زدم رفتم!!!

دقیقا دیگه منم از همین که انقدر مایه گذاشتم و نمیخواد بفهمه و حالیش شه
چکار کردم
میخوام تموم کنم
تا بفهمه چی بود چی شد!

در مورد بچه هم هیچ کاری از دستش برنمیاد
ولی انواع ایراد و غر زدن هارو سر من داره
وقتی حتی از پدر بودن جاشو اتاقشو عوض کرده...

بله چون خانوادش فقط بهش یاد دادن و با زدن مثال های مختلف از بچه های دیگران
و تخیلات ذهنیشون که فلان پسر فلان طرف در حق پدر و مادرش چنین کرده و به به و چه چه دارن
خب اینم داره تمااام تلاششو میکنه
به چشم اونا
تحسین برانگیز باشه
نه من که شریک زندگیشم
نه منی که میخواست....

حتی دو هفته پیش راجع به تغییر کارش صحبت کرد نظر خواست
خیلی صریح گفتم برو با بابا و برادرت که حتیییی برای انتخاب کابینت کار خونه ت نظرشونو القا کردن
نظر بخواه
من نمیتونم کمکی بهت بکنم
بهش برمیخوره
واقعااا چرا باید نظر بدم وقتی نظر منو تو اصلیای زندگی هیچ تلقی کردی

بخدااا اِلا که مامان این
که اصلا نمیگفت من پسر دااارم
الان انگار اومدم شدم هووش...

من فقط میگم حیف رادین که این بخواد کنارش باشه...

اره همشون منتظر اینن که من کم بیارم برم
چون از هیچ اذیت و بی احترامی دریغ نکرده مامانش...
بگو راحت همه چی تموم شه
این تا همه رو نکشه
جون ب عزرائیل نمیده

پیارسال فاز برداشته بود
که از مرگ‌میترسم
خب ازار نداشته باش مرگت راحت باشه
چقد حرصم میگیره از دست مادرشوهرت خدا خودش به حسابش زودتر رسیدگی کنه که کانون یه خانواده رو از هم پاشیده و داغون کرده
اشغال،از کارایی کثیفی ک میکنه بایدم از مرگ بترسه
از نظر خودش پاک و منزه و مبرا از هر خطا و بدی می باشد
خدا بپاشونتش
پخش و پلا شه تیکه هاش
پیدا نکنن
سلام عزیزم منم عروس گرگانیا هستم، توی اینهمه سال اینو متوجه شدم که مردم اونجا بچه رو واسه پیریو کوریشون میخوان، انگار بچه بدنیا میارن که بعدا وبال گردنش بشن، چیزایی که میگیو دقیقا دیدمو چشیدم،با ۲تا تفاوت یکی اینکه من ۳تا خواهرشوهرم دارم!یکیشون از مادرشونم بدتره،دومین تفاوت اینکه شوهر من همون سال دوم دوستی متوجه رفتارای مادرو خواهراش شدو دهنشونو سرویس میکرد ولی درمورد پدرش اونقدر خوش خیال بود که بعد از چندسال متوجه شد که اونم دست کمی نداره و الان ۲سالِ که خودش دست منو گرفت آورد شهر خودمونو عین ۲سال ندیدتشون
ببین مثلا اصفهان شدیدا فرزند سالاریه، میگن بچه ۴۰ سالشم که بشه بازم بچست و یا میگن بچم خوش باشه حالا هرجا میخواد باشه، ولی اینا تازه وقتی پسر ازدواج میکنه میگه ور دلمون باشه برده و دست بسته در اختیار مادر پدرو خواهراش باشه ، فکر کن شوهر من کارمند بانک بود زیر پاش نشستن که بیا بیا بابا دست تنهاستو واست اینجا نمایشگاه ماشین میزنه و آقای خودتیو فلان ،مارو کشوندن اونجا نمایشگاه ماشین کجا؟مغازه مال خواهرته میخواد سالن بزنه!! تو باید بری سر ساختمون وایسی با کارگرا سروکله بزنی! ماهی ۱تومن بهت میدیم!!!!!فکرکن ماهی ۱تومن! با اون همه مال و اموالش! شوهرم میگفت اینو گفتن که ببینن من چی میگم،
اگه بخوام واست تعریف کنم سرت سوت میکشه فقط تنها چیزی که هست و بود اینه که من حتی یکبار به روی شوهرم نیاوردم یا شکایت نکردم چون میدیدم خودش از پسشون برمیاد نیازی به گفتن من نداره البته که بچه بودمو خونگی الان اگه اون بی احترامیارو ببینم فکرنمیکنم ساکت بشینم

سوالات مشابه