دوستان من از لحاظ روحی خیلی بهم ریختم راه حلتون چیه!؟

عزیزم درک میکنم چون خودمم پول خونه‌مون رو به شکلی دیگه از دست دادیم و ۶ ساله داریم تلاش میکنیم جبران بشه.
میدونم خیلی سخته و حق داری ناراحت باشی .
اما دیگه قبول کن گذشته ها گذشته .
هر انسانی توی زندگیش یه همچین تجربه تلخی رو داره ، به هر حال انسانیم و دچار اشتباه شدن طبیعیه.
ببین ذات و ماهیت زندگی سختیه ، به قول دکتر شکوری خدا توی قرآن میگه لقد خلقنا الانسان فی کبد ، یعنی ما شما را در سختی آفریدیم . اما سختی که در کنارش بهتون توان تحمل و قدرت تغییر دادیم.
پس قبول کن نه تنها شما همه انسانها مخصوصا مایی که توی جهان سوم و ایران هستیم هر روز درگیر سختی ها و مشکلات فراوانیم .
من برای تلاش خودمو با بالاتر از خودم مقایسه میکنم اما موقع شکست با پایینتر از خودم.
توی کلینیکی که همسرم کار میکنه طرف خونه ، زمین کشاورزی ، ماشین و طلا میفروشه که دارو بخره ، اونم اگر نتیجه بگیره یا نگیره . خیلیا با این همه خرج در آخر بچشون رو هم از دست میدن.
فکر کن ، مالشون ، امیدشون و فرزندشون رو از دست میدن ، اما زندگی هنوزم در جریانه و باید بلند شن و به خاطر عزیزانشون ادامه بدن.
خدا رو شکر کن برای سلامتیتون ، برای نعمت بارداریت ، برای هر چیزی که داری و ممکنه خیلیا نداشته باشن.
من میشناسم کسی که خونه فروخته خرج نازاییش کرده اما نتیجه نگرفته.
هر وقت کم آوردی چشمهاتو ببند ، نفس عمیق بکش و تک تک داشته های ریز و درشتت رو به یاد بیار و خداروشکر کن ، و بعدش از خدا بخواه توان تحمل و تلاش برای داشتن چیزای بیشتر بده.

قدم بعدی اینه یه تراپیست بری ، اگر لازم باشه معرفی میکنه بری روانپزشک و دلرو بگیری در کنارش و حالت خیلی بهتر میشه.
اما از من به تو نصیحت ، رها کن چیزایی که نمیتونی تغییرشون بدی و تگاهت به حال و آینده‌ت باشه.
هر وقت تونستی رها کنی میبینی چقدر بارت سبک شده و آماده ای برای تلاش و آینده روشنتر

عزیزم منم همینطورم‌.
به نظرم مشکلات مالی واقعا تاثیر خیلی خیلی زیادی روی روحیه میذارن.
تو دوران بارداری هم که به خاطر هورمونها خلق و خوی آدم نوسان زیاد داره.منکه شده گاهی به خاطر عقب افتادن قسطا به گریه بیوفتم.یا به خاطر مدیریت مالی ضعیف شوهرم گاهی خیلی حرص میخورم و عصبی میشم و بعضاً گریه میکنم .یا بعضی وقتا هم سر یه سری مسائل خیلی کوچیک .بیشتر هم وقتی شوهرم خونه نیست و تنهام اینطوری میشم.
اینکه رو بچه تاثیر می‌ذاره یا نه،قطعا بی تاثیر نیس.اما خوب همیشه که کنترل احساسات دست خود آدم نیس.کی دوس داره عصبی و مضطرب باشه و اینو به جنینش هم انتقال بده؟!قطعا هیچکس.ولی خب دست خودمون نیس چون اگه بود که قطعا کنترلش میکردیم
و اینکه تا چه حد طبیعیه این چیزا و چقدر غیر طبیعی رو منم نمی‌دونم.ولی هفته پیش که رفتم بهداشت برای تشکیل پرونده،منو ارجاع دادن به روانشناس برای تکمیل پرونده.که باهاش در مورد این موضوع صحبت کردم.ایشونم گفتن این مسائل باید بیشتر واکاوی بشه و گفتن اگه هم ارجاع بدمت پیش روانپزشک و نیاز به دارو باشه،فعلا نمی تونی دارو مصرف کنی و باید بعد از بارداریت مراجعه کنی.

گلم اگر واقعا لازمه دارو بگیری برو روانپزشک ، چون خیلی داروهای امنی برای دوران بارداری و شیردهی وجود داره.
شاید نتونن درمان کنن اما با مصرفش اوضاع خیلی بهتر از شرایط فعلی میشه.
چون این مشکل خیلی از مادرهای بارداره.

چقد این پیام و حرفها رو نیاز داشتم
وقتی این شکلی میشه حال درونم
به خودم میگم نیلا تو شکر گزاری خدا رو فراموش کردی که این چیزا باعث میشه بهمت بریزه.
من متاسفانه تو یه خونه ایده آل گرا بزرگ شدم و همه خداروشکر همه چی زندگیشون سر جاشون هست. گاها میگم چرا شانس من اینجور شد!؟ چرا من!؟ این چراهای بی جواب اذیتم میکنه. هم خودم هم شوهرم هنوزم دست کمک داریم. فکر میکنم در حقمون بی عدالتی شده.
خدایاشکرت برای داده و نداده هات
من بچم معجزه خداست
من نمیدونستم باردارم انقد دارو گیاهی و کارهای پر ریسک میکردم که پریود بشم
ازمایش دادم و حتی سونو هم رفتم گفتن باردار نیستی منم گفتم لابد پریودم بهم ریخته
بهش فکر میکنم همین بچه نگهدارنده اش با کارایی که من کردم فقط میتونه خدا باشه.
انگار یه وقتایی ناشکر میشم هیچی به چشم نمیاد این ناراحتم میکنه چرا باید اینجور حالتی بهم دست بده. خداروشکر همسر همراهی دارم زندگی ارومی دارم
چرا خودم ناسازگارم با خودم

قبل بارداری رها کرده بودم و پذیرفته بودم
با شروع بارداری انگار اصلا رها نشده و چسبیده

سلام عزیزم
توی دوران بارداری این مسائلی که گفتی بخصوص مسائل مالی اگر قبلا ۱۰ درصد روت فشار میاورد توی این دوران ۱۰۰ درصد میشه
من شبایی بود که بابت همینا فقط هق میزدم
یا اینقدر دیگه کشش نداشتم که حتی بابچه های ۱۰ ،۱۱ ساله دعوام‌میشد بعد خودم‌میزدم زیر گریه حالا گریه نکن کی گریه کن

نه عزیزم همه حس هات کاملا طبیعیه ، اتفاقا بروز بده و بذار خالی بشی اما بعدش به خودت بیا و خودت رو آروم کن.
به هر حال نمیشه بگیم فکر نکن ، غصه نخور ، گریه نکن . ما با احساساتمون زنده‌ایم اما باید یاد بگیریم باهاشون کنار بیایم و به زندگی ادامه بدیم

امیدوارم برا هممون خیر و برکت الهی جاری بشه.
من ماهی یکبار این داستان و دارم، یبار سر ناهار نخوردن شوهرم این داستان و داشتم.
الان این ماه اینا بودن
ماه بعد ممکنه سر یه تخم مرغ که اونجور من خواستم نشکسته این داستان بوجود بیاد
کلا داستانام متغیره. بعد چند روزم میگم اونروز چم بود و کارم برا خودم خنده دار میشه😶😶
انگار ثباتمو از دست دادم.

ببین میگن توی بارداری چندین برابر بلوغ و نوجوانی طوفان هورمونی به راه میفته.
ممکنه از کاه کوه بسازی و طبیعیه .
اگر به این آگاهی برسی که باردارم ، یا زائوم یا حتی پریودم و دلیل این حالم هورمونهامه راحتتر باهاش کنار میای و تحمل میکنی

واقعا این مسائل هم بخاطر هورمونا هم بخاطر استرسی که بهت وارد میشه بابت اینده ی اون بچه ای که داری میاریش توی این دنیا خیلییی بهت فشار میاره بخصوص اینکه من شوهرم هم تا یکم اوضاع خراب میشه میاد میگه به من خودشو تخلیه میکنه من از اینور پر میشم و ظرفیتم از تکیمل یه چی اونورتر
واقعا بعضی اوقات ادم با خودش میگه خدا مارو هم میبینه؟ منکه گاهی دیگه کم میارم و میگم نمیبینه ..
در کل حالتات طبیعیه عزیزم من فکر کنم خیلی بدتر از شمام بودم

من شنیدم تایم پریودهات توی بارداری ممکنه علائم پریودی داشته باشی ، مثلا من اول ماه پریود میشدم ، توی اون ۹ ماه اول ماه حالم بد میشد و علائم پریودی داشتم . من زایمانم با این روزها یکی شد و افسردگی زایمان داغونم کرد که آخر مجبور شدم دارو مصرف کنم تا دو ماه

الهی عزیزم
من امروز برقا رفتن دوتا پت خونگی داریم
دیدم مثل خودم از تاریکی میترسن
انقد فشار روم اومد که حد و حساب نداره
گفتم این بچه تو شکمم و دورازجونش بد... بخت کردم بیاد برقا برقه من چطور شیرش بدم


با خودم میگم چرا مغزمم از کار میوفته

بعد الان با خودم میگم مهتابی شارژی داریم تو تاریکی نمیزارم بمونه
یه فکرایی که خود خداهم تعجب میکنه

عزیزم طبیعیه این حسات
بعده زایمان اگر بهتر نشدی حتما برو دکتر

اره واقعا همه چی‌میگذره
برای ما گذشت ان شاءالله برای همه به خوشی بگذره

ذات مادر شدن نگرانیه ، چیزایی که قبلا برات اهمیت نداشت برات مهم میشه. این غریضه مادریه که هر مشکل کوچیکی به چشمت بیاد و محیط رو برای بچه‌ت امن کنی

برق لعنتی دو روزه اعصاب و روان منم بهم ریخته
تاریکی از ی طرف
سرما هم اضافه شده بهش
پکیج قطع میشه الان باز خوبه هوا وای بحال چن وقت دیگه😭

شما ماه آخر حتی اگر لازم نباشه خودجوش دوست داری خونه تکونی کنی اینم یه غریضه‌ست برای آماده کردن آشیانه و ورود نوزاد

من گریه کردم بعد شوهرم میگفت تورو خدا گریه نکن گفت دور از جونش مگه من مردم ، گفتم باید گریه کنم تا خالی بشم وگرنه سکته میزنم از این حجم غمباد. گریه کردم غمباده رفت. دلم برا شوهرم میسوزه اینجور مواقع خیلی اذیت میشه مثل بچم. ولی واقعا نمیتونم خودمو کنترل کنم یا الکی بگم خوبم.

مرسی ازت زهرا جان حرفات روحمو سبک تر کرد
عذاب وجدان داشتم برا بچم که چرا من اینجوری میشم
مادر خوبی براش نیستم

حالا همسر من هیچوقت در مورد مساله مالی کمم بیاره نمیگه، همش میگع درست میشه با اینکه اون پول رفت به باد من مقصر بودم یبارم به روم نیورده.
همینکه امشب گفت منم به این چیزا فکر کردم برام مثل فروپاشی بود کلا ریختم.

واقعا چه جالب
من دیدم هر ماه یه چی برام بزرگ نمایی میشه و اینجور میشم بعدش خوب میشم انگار من اون ادم نبودم
منم نزدیک تایم پریودیم هستش

فکر کردم بی ثبات شدم اینجور شدم

خواهش میکنم عزیزم ، اینو بدون لازم نیست مادری کامل باشی ، فقط مادری کافی باش.
بهترینِ خودت باش ، همیشه با توصیه‌های پزشک کوچولوت پیش برو انشالله مادری خوب و خوشی در پیش خواهی داشت.
به هر حال ما هم اولین باره مادر میشیم و ممکنه کم و کاستی داشته باشیم ، مهم اینه با مطالعه و پیگیری تلاش کنیم و سطح خودنون رو ارتقا بدیم .

راستش نمیدونم چقدر ثابت شده و علمیه اما در موردش هم شنیدم و هم خودم تجربه کردم

مرسی که یاد اوری کردی بهم ❤

ممنونم ازت ماهی جان
الهی که خداوند برگ زیبای زندگیمون رو به خیر و برکت رو کنه
و بهترینها برات رخ بده ممنونم که بودی❤ خداوند دلدار زندگیت بشه

فکر میکردم رد دادم و چرا من دارم از الان به این چیزا فکر میکنم
مرسی زهرای اگاه و باقلب مهربون از خداوند یدنیا عشق برات میخوام
دلم اروم گرفت

خواهش میکنم عزیزم ، ممنونم از دعای خوبت ، خداروشکر 🌹

برا ما امروز رفت گفتن مناطق مشخصه انگار
و اینکه پیامک نیاد یعنی نمیره
وقتی رفت خیلی ترسیدم
خداروشکر همون لحظه شوهرم زنگ زد گفتم برقا رفته
گفت ماشین بگیرم برم خونه مامانم گفتم بچه ها تنها میشن دلم نمیاد
دوتا پت داریم اونام مثل من ترسیده بودن گوشی من و بچه هام شارژ نداشتن به خاطر این که برق نمیره پاورم یه چراغ داشت موندم چکار کنم
یادم نبود مهتابی شارژی داریم کلا هنگ کرده بودم

من وسواسی شدید دارم
اینکه میبینم خونه و وسایل رو شوهرم تمییز میکنه و مثل من نمیتونه انجام بده خیلی اذیت میشم.
انشاءالله به امید و قوت خدا تو اون ماه برا نینی خودم کارهارو میکنم که بیاد تو خونه تمییز.
مرسی که این هم بهم گفتی حالا اونموقع باز داستان داشتم نباید کار کنم چرا انقدسمت کار کردن میرم. ❤❤

خداوند آمین خواسته هات رو بگه عزیزم
برکت و عشق جاری باشه تو سراسر زندگیت

خیلی نیاز داشتم به حرفای شما و اگاهیتون و حضور دوستان عزیزی که دلگرمی شدن❤❤ خداوند بهتون برکت و سلامتی و رزق بی پایان بده

خواهرانه میگم وسواس رو بذار کنار ، چون هم خودت اذیت میشی هم بچه‌ت .
ببین در حدی که مریض نشید و به اصطلاح سوسک نزنه تو خونه کافیه .
چون واقعا بهتون فشار میاد ، یا از کسی کمک بگیر که کوچولوتو نگه داره یه روزایی یا خدماتی بیار.
اما در هر صورت خونه آدم بچه‌دار با بهم ریختگی و شلوغیش جذابه .
خودتون رو برای بی نظمی ، کثیفی و بی غذا موندن آماده کنید. اینا برنامه ۳ سال آیندتونه خوب یادتون بمونه 😂😂😂
فقط شاد باشید و لذت ببرید ، چشم بهم بذاری کوچولوت بزرگ شده و رفته تو اتاقش درو بسته و میگه مزاحمم نشید 😁😁

همچنین برای خودت و خانواده گلت .
از خدا میخوام همیشه سلامت و خوشحال و در آرامش باشید ❤️❤️

عزیزدلم قند تو دلم اب شد با تعریفت از اینده❤❤
فدا سرش همه چی
فقط اون حال دلش پیش ما خوب باشه
ما سه سالم غذا درستی نخوریم اهمییتی نداره درک میکنیم.

الهی امشب داشت برا باباش بازی میکرد و دوتا دوتا لگد میزد
یهو مامانش فیوز پروند

ممنونم زهرای خوش باطن
بهترینهای خدا از بهترین راه ممکن هموار بشه تو زندگیت
خداروشکر که بودی خیلی سبک شدم

سلام
میخاسم بگم منم ازتاریکی بشدت میترسیدم جوری ک همین فکرامیکردم یه بارم توحاملگیم برقارفت سریع زنگ زدم شوهرم بیادتااومدباهاش حرف میزدم پشت تلفن

بعدیه بارم همین دوماه پیش برقارفت بچم توبغلم بودگوشیمم پشت افتاده بودنورساعتش معلوم نبود
ینی مث کورادنبال گوشیم بایه دست میگشتم روفرشو خودمم قلبم صدتامیزدگفتم الانه ک دخترم گریه کنه اخه اونم نفس نفس میزد بعدصلوات میگفتم تادستم خوردبه گوشیم پیداش کردم بعدپستونک دخترموپیداکردم دهنش گذاشتم واروم شدیم رفتم دوتاشمعم روشن کردم وهمش بادخترم سایه بازی کردم و حرف زدم تااین ک بعدنیم ساعت برقااومدشوهرمم همزمان اومد

میخاسم بگم قوی میشی کم کم

نترس

ماهم دوسال پیش تمام پس اندازمون رو از دست دادیم
قرار بود با این پول خونه بخریم ولی خب نشد
خیلی دوران سختی رو پشت سر گذاشتیم
ما موندیم و کلی قرض و وام
تا شهریور امسال این وام داده شد ولی هنوز هنوزه کلی قرض داریم که باید بدیم
میخوام بگم اون روزا گذشت گرچه خیلی سخت.فکرش مارو داغون کرد ولی خب چه میشه کرد میگیم خدایا شکرت سلامتی داریم خدایا شکرت همو داریم دوباره از نو شروع میکنیم ولی قوی تر

انشالله برای شماهم این قرض و وام بزودی زود تموم شه انشالله کوچولوت سلامت دنیا بیاد
انشالله که همچی بر وفق مرادتون باشه

وای چقدر ب حرفات نیاز داشتم. چقدر دلم میخواست یکی بیاد اینارو بگه. واقعا خیر ببینی که با کلامت ارامش میدی.

سلام عزیزم ما بخاطر ورشکستگی شوهرم تمام آنچه که داشتیم رو فروختیم خونه طلا هرچی که داشتیم دختر اولم یک سال و نیمش بود با تمام سختی ها بدهی ها رو دادیم و کم کم شروع کردیم پول جمع کنیم برای خونه و تصمیم بگیرم برای بچه دوم شوهرم شب و روز کار می کرد روزها سر کار بود شب ها می رفت استپ تا ساعت سه نمیومد خونه هی وام گرفتیم و گذاشتیم اونجا تا اینکه یه روز یه نفر شوهرم رو گول زد و گفت دولت رو بده به فلانی تا باهاش کار کنه و ماه به ماه سودش رو بگیر تا قسط وام هات تموم بشه من خیلی مخالفت می کردم حتی بحث و دعوامون هم میشد تا اینکه پدر همون شخص که قرار بود پولمون رو بهش بدیم با اطمینان کامل گفت که پولتون رو بذارید پیشش هیچ اتفاقی نمی افته پدرش از اون کله گنده های بازار بود همه رو حرفاش حساب می کردند تا اینکه من دوماهم بود که احساس کردم شوهرم داره یه چیزی رو ازم پنهون می کنه خواهرام هم همینطور تا اینکه بهم گفتند فلانی رو گرفتند و بردند و پولامون هم به باد فنا رفت خیلی ها تو شهرمون پول پیشش گذاشتند خیلیا اون روز تا حالا خودکشی کردند هرچی هم‌به باباش پیام و زنگ می‌زنیم به نتیجه ای نمی‌رسیم الان هفت ماهه ما باز از صفر شروع کردیم خدا رو شکر می کنم که خدا با مال داره مارو امتخان می‌کنه خیلی سخته ولی باز بخواهی از صفر شروع کنی ولی همین که به دوتا دخترام نگاه می کنم امید وار میشم و خداروشکر میکنم

موفق بشیدانشالله
خیلی سخت بوده