Ooma
پرسش (1402/02/22):

بچه هااا اگه حوصلتون سر رفته بیاید چالش داریم اینجااا😝😝😝😝

سلام بچه ها خیلی حوصله م سر رفتهههه بیاید اینجا یه چالش داریم در مورد روز خواستگاریتون ،خنده دارترین اتفاقی که روز خواستگاریتون افتاده چی بود؟🤣🤣

من چیز خنده داری یادم نمیاد😶😶😶😶
روز خواستگاریم به جای من مامانم حرف زد با شوهرم.خودشون بریدند و دوختند بعدم تن من کردند
مبارکت باشه
😁😁😁😁
بعد که من به شوهرم گفتم‌مثلا من اینکارو دوست دارم گفت مگه من موافقت کردم نمیدونستم که
من دوست دارم اینجوری باشم گفت اع من دوست ندارم😄
مامانت که چیزی نگفت
به همین راحتی پیچوند😄
فدات عزیزم دیگه ۱۳ سال گذشته
😂😂😂والا من با خودش حرف زدم بعدش زد زیرش
شوهرت ک با مادرت حرف زده حق داشته😂😂😂😂😂
من و مامانم دوتا چیز متفاوتیم اصلا
پس بیا بهش فکر نکن🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
شوهر من خواست از ماشین پیاده بشه خشتکش پاره شد
دوباره نشست تو ماشین خواهرش نخ سوزن داد همونجا دوخت
غافل از اینکه ما جلو در خونمون دوربین مداربسته بود و داشتیم تمام این صحنه هارو نگاه میکردیم
تازه ضبط هم کردم بعدا بهش نشون دادم 😁😁
نه دیگه گذشته منم عادت کردم😁
ای وای😂😂😂😂
😂بنده خدا پاک ابروش رفت😂
فردای ولنتاین هم بود رفتیم اتاق کادومو اونجا داد 🥰
خوبه ک عادت کردی
آره عزیزم‌من تا دلت بخواد صبورم
سریع به هر شرایطی عادت میکنم
چقدرم خوب
بعد بهش گفتی چیکار کرد؟
این دیگه صبر عیوب میخواد😶😶
انگار مامانت میخواسته دوباره شوهر کنه😂😂😂
مامانم به شوهرم گفت برو سربازی گفت چشم
گفت رفیق بازی نکن گفت سعی میکنم
گفت سیگار نکش کفت قول نمیدم😄
سربازی رفت
رفیق بازی هم نکرد ولی سیگار میکشه متاسفانه
stk: |~|5|~|20_col
من خواستگاری نداشتم پدر بزرگ مشترک من و شوهرم اومد گفت دختر مال خودم پسز هم مال خودم هفته دیگه نشون میارن
و یه چیز بگم خیلی،ضایع بود
وقتی اومدند برام یلدایی بیارن میوه گذاشتیم جلوشون برقا قطع شد
بعد که برق ها وصل شد من به پدرشوهرم گفتم پیوه بخورید گفت خوردیم گفتم موز ش رو بخورید گفت خوردم گفتم نه تو رو خدا تعارف نکنید بخورید یهو پوست موز رو برداشت گفت بخدا خوردم این پوستشه
من از خجالت دیگه حرف نزدم
به همین راحتی😊
خوشبخت باشید
راحت راحتم نبود پوست انداختم
این حجم از گرفتگی دل طبیعیه ؟ 😐🤏
چیکا کنمممم☹️☹️☹️☹️
من پرستاری میکنم فعلا هم بچم هم شوهرم
دلمم پوکیده
اگر میتونی برو یه قدمی بزن
چرا عزیزم
من پسر عموم بود و سنتی ازدواج کردیم...
از اتاق اومدیم بیرون صحبت هامون و کردیم
من جوابم منفی بود
اومدیم بیرون
یهو زن عموم بلند شد از روی مبل رفت سمت اپن شیرینی و گرفت دستش گفت مهسا جان شیرینی و باز کنم
منم فکر کردم که میگه مثلا باز کنم ک با شیرینی بخوریم
گفتم بله باز کنید
یهو همه شروع کردن دست و جیغ و هورا😂😂😂😂
نباید راه برم 😥
فرداش زنگ زدیم که کنسله مهسا جوابش منفیه ...
دوباره اومدن خواستگاری که قانعم کرد همسرم منم قبول کردم
گذشت عزیزم بیخیال
😂😂😂چ صحنه ای خدایا
کسی نیس با ماشین یری یه دوری بزنی؟
خداروشکر که گذشته
نه 🥺 انقد درد کشیدم میترسم تا دستشویی برم حتی
قسمت هم بودید
لعنتی بغضم گرف
سرکلاژی هستی؟؟؟
ببخشید
نه گلم چه حرفیه آخه
شما ببخشید
ن گلم ولی بشدت چند روز درد داشتم بازم خداروهزار مرتبه شکر لک بینی و خون ریزی نداشتم
عزیزم استراحت کن پس
کتاب بخون ،آهنگ گوش کن ،فیلم قشنگ دان کن ببین خلاصه مراقب هوای دلت باش
به ناراحتیایی که گذشته فکر نکن عزیزم
باعث میشه رنج بکشی
چنین وقتایی خودتو سرگرم کن و به چیزایی که دوست داری فکر کن
🙂🌹باشه عزیزم ممنون
منم مشابه شما بودم منتها با سرکلاژ دوبل
سخته ولی بعد که نی نی بیا انقد شیرینه ها
من عذاب وجدان دارم بچم اذیت شده تو این چند روز 😥😅
اصلا بعضی وقتا هرچی می‌گردی دنبال بهونه که خودتو بزنی کوچه علی چپ نمیشه که نمیشه
نه بابا اون جاش خوبه شکر خدا تو کیسه آب مجهز ایمن راحت
تو به فکر خودت باش
منم برام پیش اومده همچین چیزی یه ده دقیقه گریه کردم بعدم دیگه پاشدم خودمو سرگرم دخترم کردم یه زنگ زدم دوستم یکم حرف زدم آروم شدم
چالش جالبیه 😄
شوهر من دو بار اومد خواستگاریم، بار اول سال ۹۵ ، بار دوم سال ۹۷
دفعه اول ۲۲ بهمن ۹۵ با داداش اینا و مادرش اومدن چون راهشون دور بوده صبح میان. منم رفته بودم راهپیمایی 😂✋🏼
چون اصلا در جریان قضیه نبودم، اون روز هم تا برسیم خونه ترافیک بود و اینا، عصر شد ، وقتی اومدم خونمون اونا داشتن دیگه میرفتن.
عزیزم خوش به حالت دوست خوبه غنیمته من ندارم هیچی
پیش خانوادم نمیشه حرف بزنم پیش یکیم درد دل کردم شد چماق
انشالله روزای دل گیر هیچ وقت برای دل مهربونت نیاد
اره یه دوست خوب دارم که وقتی دلم پره بهش زنگ میزنم حرف میزنم همه چیزمو بهش میگم اونم همینطور
باهم دیگه دوتا فحش میدیم به اون که ناراحتم کرده دلم خنک میشه😄
بعدم شروع میکنه تعریف کردن
میبینم تو این دنیا هرکسی،ناراحتی داره که تحمل میکنه
به داشته هامون فکر میکنیم بعدم میگیم خداروشکر که خدا هوامونو داره
گور بابای فلانی که ناراحتمون کرد
خونواده رو که نمیشه بهشون گفت همه چیزو
مامان و خواهر که حرص میخورن و دلشون میسوزه برات بدتر غصه به غصه هات اضاف میشه
فدات شم عزیزم
الهی که شما هم همیشه دلت خوش باشه و کسی ناراحتت نکنه
منم همینطورم ی دوست دارم مشهده از اول دبیرستان باهاش دوستم
هر وق هرچی میشه اول اب هم میگیم بعد ب بقیه
یا اصلا ب بقیه نمیگیم
کلا جعبه سیاه همیم🤣🤣🤣
با اینکه از هم دوریم ولی هنوزم بهترین دوستای همیم
فک کنم همه دارن منم یه دوست دارم از دبستان خیلی باهاش جورم عروسیش ترکوندم همه میگفتن خواهری کردی براش🙃
واقعا داشتن دوست خوب نعمته
هیچ اولش خوشم نیومد ازش بزور مامانمو خواهرم رفتم اتاق باش حرف بزنم
تا دهنشو باز کرد صداشو ک شنیدم
لحن حرف زدنش
اخ اخ دلم رفت براش😋
هنوزم صداش پشت گوشی و روبرو خیلی خیلی ب دلم میشینه لهنتی
خیلیییی چون من خواهر ندارم یه سری چیزا نمیشه ب مادر گفت غصه میخوره
خوشبخت باشید همیشه
آره بخدا مادر گناه داره خیلی چیزا رو ندونه بهتره
ما ۴سال همو میخاستیم بعد مادرشوهرم ب زنداداشم گفت ماشاالله پسرت چ بزرگ شده زنداداشم🤔کجا پسر منو دیده من😑😅😅
شب خاستگاریم
واای چقدر چت من روز خواستگاریم برادرزاده م بجا من چایی برد🤣🤣🤣
چه بامزه 🤣🤣🤣
وااای عالی بود بعنوان سند نگه ش میداشتی 🤣🤣
شوهر من پسر عمه ام هستش یه سال اومدن و رفتن آخرش بابام ماشین گرفته بود همون روز اومده بودن خواستگاری بابام بهشون گفته شیرینی واسه ماشینم آوردین اونا هم گفتن آره مجبور شدن دوباره خواستگاری بیان 😁
منم اصلا راضی نبودم ازدواج کنم باهاش رخت آویزو از اتاق خواب پرت کردم درست افتاده بود جلوش
دوبار شیرینی اوردن
تو یه سال چند باری اومدن اول از بابام بله رو بگیرن بابام راضی نبود بعد اون شب آره دوبار
چقدر ازدواج فامیلی زیاد بودههه
پس خیلی میخواستنت
من هرچی فک کردم هیچی یادم نیومد 😁
شوهرم آره ولی خانوادش همین که عقدمونو خوندن هیچ کاری نکردن برامون
من کلاا واسه ازدواجم خیلی مراحل گذروندمم بابام بنده خدا فراموشی داشت هی یادش میرفت شوهرم که واسه بله گرفتن زنگ میزد یه بار می‌گفت اره یه بار می‌گفت نه مگه خواستگار اومده
🤣
همه چی واسه روز اول بوده
دفعه اولی ک امدن خاستگاری اون موقع ابجیم نبود سن منم خیلی کم بود راضیی ب نشون و عقد و ازدواج نبودن بابام گفت من یه دختر یکی یدونه دارم باید جفت کفش پاره کنید تا من شناخت کامل پیدا کنم بعدش راجب ازدواج دخترم با پسر شما فکر کنم دفعه هفتم ک امدن خواستگاری بله رو بگیرن و نشون بدن ما رسم داریم سرتاپا لباس ب دوماد بخریم شوهرم انقدر خوشحال بود کفشایی ک خریده بودیم و پوشید و رفت گفت اینم از هفتمین کفش نشونمون داد از بغل باز شده بود بعد کشید پاره شد کامل همه پوکیدیم
چه رسم جالبی ،شما کجایی هستین
تهران ب دنیا امدم بزرگ شدم شوهرم لر مامان بابامم تهران شهرری بزرگ شدن فارس هستن
رسم نبود اتفاقا اولین دختری بودم ک یه نفر هفت بار امد خواستگاریش
نه اینکه سرتا پا داماد لباس میخرید
ما رسم خلعت داماد داریم و واسه عروسی
ما سه سال دوست بودیم وقتی اومد ی جوری سرش پایین بود انگار تاحالا منو ندیده چایی دادنی اصلا نگام نکرد .
لر کجاست همسرتون؟
بعدش بابام گف همونیه ک تا نصف شب زیر پتو گوشی دستته 😐
منو شوهرمم دوست بودیم البته چندماه سریع اومد خواستگاری ،داماد با حجب حیا خوبه
🤣🤣
من ب زور اوردمش دم ب تله نمیداد لامصب
بابات اما رتو داشته
چن بار مارو بیرون دیده بود 😂
شوهرم کتشو یادش رفته بود بپوشه دم در دنبال کت میگشتن نمیومدن تو🤣
آهان خوشبخت باشیدگلممم
اهان شوهرم این ها هم سرتاپا لباس با شال و انگشتر و دسته گل یه سرویس خریده بودن
مرسی فداتشم
بعد به جاریم میگفت به تو گفتم بیار
اونم میگف منم فک کردم مانتومه گذاشتم تو اتاق
بالاخره زرنگ بودی هنوز بعد سه سال اومده معمولا وقتی رابطه طولانی میشه پسرا کم دمب به تله میدن
🤣🤣🤣
سال اخر چهار ماه نرفتم ببینمش بخاطر اون اومد
ما ۳ماه بود دوست شده بودیم
خیلی بگیر بود
چه خوووب 🤗
😂😂😯
منکه اولین خاستگاری بود ک راش میدادن بیاد داخل خونه شوهرم
من یه خاستگار داشتم بار سوم که اومده بود رفتیم اتاق حرف بزنیم طرف میگه این بار سومه دیگه بار چهارمی وجود نداره پس خوب فکراتو بکن بهم جواب بده 😶
شوهرم جای داداشم پارک کرده بود داداشم یهو داد زد صاحب پراید اینام جلو در مامانم گف خاستگار خواهرتع 😂😂😂
همین خوب بوده چون دیده نیستی اومده فک کرده از دستت میده ،منو شوهرم راهمون دور بود بهش گفتم رابطه اینطوری دوستی راه دور فایده نداره سختهه اگه میخوایم همو باید ازدواج کنیم
مامان من کلا خودش خاستگارارو میدید تحقیق میکرد اگه خوشش میومد اجازه میداد منو بابامم ببینیمش😑😂
میگفتی چشم عباس اقا 😂
برا خواهر بزرگمم خالم اومد دم در با یه قران شناسنامه گرفت رفت🤣

شب نامزدی اون یکی پسر خالم به مامانش گفته بود اینا ک مراسم گرفتن تو زرنگ باش ی انگشتر بخر زودتر از اون اجیت بکن دست ارزو🤣
دیگه مامانش زنگ زد مامانم خواستگاری کرد یک ماه بعدشم رسما اومدن خواستگاری
هدفش ازدواج بوده
😐😐😐
مگه مامانت میخواسته ازدواج کنههه
بابامم همینو میگف بعش 😂😂 خیلی حساس بود
خاله هاا رقابت داشتن
براش یجا دیگ رفته بودن خواستگاری اینم منو زیاد نمیشناخته
ما کات کرده بودیم بعد شب قبل اینک برن زمایش میره تو اتاق گریه میکنه خواهرش میگ چته خوشحال باش میگ من یکی دیگ رو میخوام و عکس منو نشون میده
دیگ اونا هم میگن هرکی که خودت دوست داری و .....
حالاا چیز خوبی هم از آب درومد ؟
همونیه که مامانم میخاد 🤣🤣🤣🤣
خوبه خداروشکر راضیم ازش اگ لجبازیشو بزاره کنار 😂😂
والا دامادها رو همه مامانا میخوان

من علاوه بر مامانم بابامم میخوادش

چن شب پیش جوری پشتشو میگرف. وحرفاشو تایید میکرد رفتم ب بابام گفتم ببین من دخترتما اون دامادته
اخی چه عاشقانه واقعا دوستت داشته که گریه کرده
مامان پسند 🤣🤣🤣🤣🤣
اره منم خیلی دوسش داشتم خیلی🤣
😂😂😂دقیقا کلا خونواده منم طرف همسرمن خونواده خودشم طرف خودشن 😑😂 دیگه تو ببین منه بی طرف چی میکشم این وسط
این بد 🤭🤣
میفهمم خود خودمی بیا بغلم زار بزنیم
بخدا حس میکنم یه بچه ۲۷ ساله دارم 😂😂
خداروشکر ایشالا زندگیتون شیرین باشه
😂😭🙌🙌🙌🙌
چندسالتون ،؟
۲۱
دو سال هم هست ازدواج کردم
منو شوهرم خودمون همو میخواستیم اوایل مامانم بخاطر راه دور مایل نبود می‌گفت دور میشی اینا خیلی مخالف بود الان شوهرمو خیلی دوست داره میگه بهنام مثل اولادم چه فرقی میکنههه
خب خداروشکر که راضیه
خوشبخت باشی گلممم چه کوچولو،🤗
😁😁😁ممنون عزیزم همچنین
الان خیلی شوهرمو دوست داره
😁😁😁
من پدر شوهرم گفت ما خانواده سپاهی هستیم
پدر منم گفت من خودم هیئتی هستم ولی همه با هم میرقصیم 🤣🤣🤣🤣
من و همسرم ۳سال دوست بودیم و خونواده من در جریان بودن روز خاستگاری من شربت آوردم شوهرم بلند شد خیلی ریکس سینی و ازم گرفت بین خونوادش چرخون اونا هم کاملا ریخته بودن و پشماشون مونده بود🤣
من شب خواستگاری اومدم چای ببرم تقریبا شلوغ بود همه فامیل بودن چادرم خراب شده بود اومدم سینی رو بزارم روی بخاری چادرمو درست کنم بیچاره عموم کنار بخاری نشسته بود یهو فک کرد میخوام سینی چای رو چپ کنم روش یهو مث برق از جاش پرید و فرار کرد وپاش ب چادرم گیر کرد ومنم زد زمین🥴🥴کلا پهنه زمین شده بودم وچادرم کف اتاق ازینور تااا اوتور باز شده بود. نخندین خیلی صحنه بدی بود آبروم رفت😂 کلا همه بلندشده بودن ی هیاهویی ب پاشده بود بیا وببین
نمیدونم چرا تو اون حال هنوز داشتم تلاش میکردم خودمو برسونم ب سینی و چای رو دوباره دور بدم واااقعا چرا این کارو میکردم
انقد هول شده بودم نمیدونستم دارم چکار میکنم😂 پدرشوهرم ازونطرف داد میزد ولش کن ولش کن نمیخواد چای بدی پاشو ببینیم کاری نشدی🤣🤣🤣🤣و من اصرااار برای برداشتن سینی
فک میکردم با این کار همه چی طبیعی میشه ب ادامه مجلس میرسیم😂😂😂😂
روز خواستگاری من شوهر خواهرم چایی آورد یهو وحید جلو جمع بلند گفت یا خدا من که اینو نپسنیده بودم
🤣🤣🤣🤣تصورشم خنده داره
😂😂😂
باحال بوده
برا من اگه تو بگه بهم پوستشو میکنن گاهی مثلا به مامانش میگم مامان وحید منو اذیت می‌کنه می‌خنده میگه شکایت منو به مامان خودم می‌کنی میگم به مامان خودم بگم که جر خوردی 😆😆😆
شبی ک قرار بود برام خاستگار بیاد
عصری بود زنگ زدیم ب داداشم ک مهمون داریم میوه بخر موز و سیب
اونم دیده موز نیس خیار گرفته و سیب زمینی😎😎
منم ۲ سال با شوهرم دوست بودم
همه این دوسال هی میومدن خواستگاری جواب رد میشنید
یه بار با دایی
یه بار عمو
یه بار خاله
با کل خاندان یه دور اومده بود
اخرین باری که اومد گفت یا دخترتون میدین یا میدزدمش حالا با عصبانیت به پدرم گفت
عموم شوهومو کشید کنار گفت باشه باشه تمومه بیاین برین گروه خون 😂😂😂
من شوهرم پسر خالمه دوسال دوس بودیم
بعد عمه ام اینا میخواستن عصر بیان خواستگاری خالم با بابابزرگو مامان بزرگم اینا ساعت 12ظهر اومدن مخ بابامو زدن
باشوهرم اونموقع یه ماهی بودکات کرده بودیم که به درد هم نمیخوریم😁
شوهرم شیرینی نارگیلی رو سعی کرد با چنگال برداره بس مثلا سر به زیر بود😂😂😂😂😂😂 بعد من پقی خندیدم بعدا گفت بهش بر خورده بوده
خواهر ‌شوهرم تو جلسه خواستگاری اجازه گرفت بره شیر بده به بچش، همراهش رفتم تا راهنماییش کنم و اتاق رو نشونش بدم. امد بشینه رو زمین بچه اش رو شیر بده حواسش نبود تکیه داد به جالباسی ایستاده.
داشت میافتاد روش
به صورتی وحشتناااااکی زبونم بند امد و اسم جالباسی یادم نمیامد که بهش بگم جالباسی داره میافته روش.
یک لحظه فکر کرد کسخلم 🤣🤣🤣🤣
وقتی افتاد روش فهمید چرا زبونم بند امده😂😂😂
وااای خیلی بامزه بود
🤣🤣🤣
😂😂😂
شوهرت گربه رو دم در حجله کشته 🤭😝
🤣🤣 چیکار کردین ؟
خاله ت زرنگ تر بوده 😁😁
😂😂
حسابی
ولی بنده خدا دیگه خسته شده بود گفت بدین برم هی نرم نیام دیگه
خاندانی هم نمونده بود که نیاره
دیگه میخواست تیر اخر بزنه که به هدف خورد
روز خاستگاری من ، خونمون دزدی شد .
تا روی پله اومده بود آقای دزد ، بابام وسیله فنی داشت ( جَک بالابر )
دزدید و رفت
تا ب خودمون اومدیم فلنگو بست و در رفت😂
روز عروسیمونم اینقدررر بدوبدو داشتیم ، وقتی همسرم اومد دنبالم آرایشگاه اینقدررر خوابمون میومد زدیم کنار جاده که مثلا ی چرت بزنیم.
اینقدر آدما رد شدن و بوق زدن خودمون از خجالت پاشدیم حرکت کردیم.
بعد رفتیم باغ ، فیلم برداری و فلان...
رفتیم ک بریم دم در تالار رسیدیم دیدم دسته گلم توی باغ جامونده.
دوباره برگشتیم دم باغ ، صاحب باغ رفته بود خونشون...
تماس گرفتیم ، گفت از رو در برین اگه میتونین.
همسرم بیچاره با لباس دومادی وقتی از دیوار رفت بالا ، گفتم بیچاره شدیم این موقع شب شلوارش اگه پاره بشه کجا بریم بدوزیم😂
ولی خداروشکر اتفاقی نیوفتاد و برگشتیم
چه روز هیجانی داشتین 🤣🤣
اخه تمووووم‌کارامونو خودمون دوتا انجام میدادیم.
خونمونو سه ماه چیندیم ، شب قبل عروسی سرویس بهداشتی تزئین میکردیم😂😂😂😂
صبحشم که آرایشگاه و فلان...
آرایشگرم بیچاره میگفت توروخدا چشاتو باز کن الان😂
اقا منکه شب خاستگاری ازدواج اولم همه اومدن به جز داماد..مثلا اومده بود بودن صحبت کنن ک شب بعرش بیان رسما
اومدن همون شب دورهمی بود تشستن تا ساعت یازده شب بابای داماد گفت خب بریم سر اصل مطلب...به پسر ما زن میدین ک بخواد بره سربازی بیفته راه نزدیک😅😂😂😂
همه خندیدن گفتن یعنی فقط برای همین اومدین😂
(از همون اولشم پخی نبودن)،،
داماد هم ک شب خاستگاری تشریف گندش نداشت مرده شورش ببرن😅
اقا یادم اومد یه سری یه خاستگار اومد خونمون مم جلو در نرفتم مامانم تا درو باز کرد گفت سلام یهو یه صدای بلند شپلق اومد بعد دیدم خاستگار بدبخت خاکی با صورت سرخ از خجالت و دست گل کج و کوله وارد شد😂😂😂😂
بدبخت جلو در خورد با مخ زمین 😂😂😂 اقا حالا من از خنده داشتم خفه میشدم اون بدبخت از خجالت 😂😂😂 یادم نیست چرا ردش کردم ولی خیلی خاطره شد بدبخت حتی تو اتاقم از خجالت حرف نمیزد😂😂😂
من خواستم به مادرشوهرم چای تعارف کنم همون لحظه چادرم باز شد.... خیلی ضایع بود مادرشوهرم گفت بزار کمکت کنم😅
خیلی خجالت کشیدم با خودم گفتم حالا فک میکنن دست و پاچلفتی ام 😅😅
وای جلسه اول من یادم میاد تا حالا شوهرمو ندیده بودم حتی مامانم قبلش گفته بود پاهام درد می‌کنه شوهرم ب حساب اینکه پاهاش درد می‌کنه بلند شد چایی پخش کرد حتی جلو منم گرفت 😂😂
انگار حالا من داماد بودم اون عروس
دفعه اول که قرار بود. همدیگه رو ببینیم گفت اگه ممکنه بیایید حرم حضرت معصومه من اول قبول نکردم بعد که قبول کردم رفتیم تو حرم شبستان نشستیم به ده دقیقه نرسید که خادم ها اومدن گرفتن مون گفتن برید خونه خواستگاری کنید
مایک اتاق داشتیم اون درش قشنگ توهال بود خونه کوچیک گفتن برین تواتاق حرف بزنین بابام داداشم که ۱۳سالش بود فرستاد باهامون گفت درم بازباشه😐حالا شما تصورکنین اتاق کوچیک درباز داداشم بایک ظرف خربزه خرش خرش میخورد بقیه هم ساکت ماچی میتونستیم بگیم🤔بعدمن همون روزبله روهم دادم😐😐بنظرتون ایا درست بود این خاستگاری😂😂😂😂😂😂😂😂😂هیچ وقت چشمای داداشم که به شوهرم زل زده بودو هیچکدوممون یادمون نمیره .وحالا سال پیش رفتیم خاستگاری براش من رفتم صاف نشستم اتاق روبه روشون انتقامم وگرفتم😂😂😂😐😐😐😐
وعده کوثر۱بود😂😂
شوهرم میگه توچراجواب دادی من چی گفتم اصلا چی میتونستم بگم😂

سوالات مشابه