Ooma
پرسش (1401/09/23):

افسردگی و تردید در ماه آخر بارداری

سلام وقت بخیر، من به طور ناخواسته حامله شدم .گرچه سنم داشت بالا می‌رفت و باید جدی تصمیم می‌گرفتم اما واقعا برای بچه دار شدن تردید داشتم. خدا رو شکر مشکل مالی ندارم و اینکه دیگران مدام توصیه میکردن هم بی تاثیر نبود. اما حالا با وجود شرایط جوی کشور و تجربه مادرانی که تازه بچه دار شدن ذهنیتم از بچه داری تبدیل به یک رنج مکرر شده و ترس از زایمان و نا آرامی های بچه داره منو از پا در میاره...می‌دونم با این احوالاتم افسردگی بعد از زایمان هم میگیرم....تصور اینکه تمام برنامه هام و سبک زندگیم تحت تأثیر بچه تغییر خواهد کرد و یک آب خوش از گلوم پایین نخواهد رفت نگرانم می‌کنه. یک کلام آمادگی تجربه مادری ندارم و دلم میخواد به قبل اون برگردم 😭کسانی که مادر شدن و با تجربه هستن تروخدا راهنماییم کنید

من تجربه بارداری و بچه ندارم ولی واست دعا میکنم که خدا همه چی رو به بهترین نحو واست اسون کنه و بسلامتی زایمان کنی بچت بغل بگیری عزیزم♥️
ممنونم عزیزم منم برای شما بهترین آرزوها رو دارم 🙏❤️
سلام عزیزم
حرفاتو درک میکنم
بارداری و زایمان و اوایل شیردهی قطعا آسون نیستن و پر از سختیه ولی

مطمئن باش و بهت قول میدم به زودیِ زود نی نی کوچولوت بزرگ و بزرگ تر میشه و میشه همه ی زندگیت و چقدر از خدا بابت این بارداری ناخواسته تشکر میکنی❤
اسمشو چی میخواین بذارین؟🥰
ان شاالله....ممنون از انرژیتون...اسمش نیکان هست🥺❤️
فک کنم همه همینطوری باشن من خودم بچه خیلی دوس دارم و اولین تجربه امم هس آدم تو بارداری خیلی خسته میشه خوابو اینا بهم میخوره طبیعیه ولی ب نظرم بعد اینکه بچتو بغل میکنی و بوش میکنی دستای کوچیکشو میگیری همه سختی هارو فراموش میکنی
امیدوارم ان شاالله عزیزم...ان شاالله به سلامتی فارغ بشین و از مادری لذت ببرین
من با پوشک عوض کردن بچه خیلی مشکل دارم از خیلی وقت پیش وقتی یکی از بچه های فامیل کثیف میکرد میخواستم برای مامانش زاااااار زاااار گریه کنم😭😭😁😁

دختر خواهرم ۲ سالشه
پریروز از خواهرم پرسیدم فکر کنم سخت ترین قسمت بچه داری پوشک عوض کردنشه🥴
شوهرش گفت خیلی چیزای سخت تری داره😁
ولی خواهرم یه حرف قشنگی زد که دلمو خیلی گرم کرد
گفت وقتی از اول تولدش تا الان فکر میکنم نمیتونم بگم کدوم بخشش سخت تر بوده، تا میخوام بگم فلان قسمتش، بعد با خودم میگم نه بابا اونقدرام سخت نبود و اذیتم نکرد😍

خلاصه خیلی کیف کردم
شاید واسه اطرافیان یه بچه خیلی سختی داشته باشه
ولی واسه مادر در کنار سختیش هر لحظش لذت بخشه
کلا خدا خواسته ما مامانا اینجور باشیم که مادر بودن و مادری کردن همیشه شیرین باشه ❤🌷🌷🌷
عزیز دلممم❤❤❤😍
خیلی اسم قشنگیه
حق با شماست..ان شاالله خدا یک بچه سالم و صالح و نامدار بهتون بده... ممنونم عزیییزم🙏💝
دوستای گلم شوهرم سربازه
واسم دعا کنید به زودی و به خوبی تموم بشه
البته این ماه ماه اوله که داره میره😅
بهش میگم اگه تو یه وقت نبودی من دردم گرفت چه کنم؟!!؟😐😁😁

ولی خدا خیلی بزرگه😇😇
انشاءالله🙏
ممنون ثنا جان مهربون
من قصدم اینه تا قبل از دوسالگی دخترم برای بعدی اقدام کنم
واسم دعا کنید که توانایی جسمی و روحیشو داشته باشم
منم دعا میکنم که زایمان رااااحت و شیردهی خیلی راحت تری داشته باشی
چشم روی هم بذاری باید بره واست نون بخره و خرید کنه😍😍 و میشه عصای دست باباش و نور چشم مامانش🥰😍🥰😍🥰😍🌷😘🌷😘😘
کی گفته بچه رنج مکرره؟؟
بچه همیش عالیه ببینی قد میکشه بزرگ میشه ..تنها سختی بچه داری اونجاییه ک یچه مریض میشه و جیگرت براش اتیش میگیره
عزیزم منم سر پسر اولم ماه آخر همش افکارم این بود که میتونم از پسش بربیام و میتونم مامان خوبی باشم یا نه و یک عالمه نگرانی دیگه

امیدواریه الکی هم بهت نمیدم دو ماه اول تولد بچه خیلی سخته ولی از همون لحظه اول با دیدنش یه شیرینی خاصی تو وجودم نشست که امید به زندگیم از روز تولد پسرم هزار برابر شد

نگرانیهات و استرسهات طبیعیه فقط زیادی نشین فکر و خیال کن خودتو سرگرم کن تا این روزها بگذرن بهت قول میدم یه روز میای میگی چقدر خوب شد بچه دار شدم
واقعا بچه مریض میشه آدم دلش هزار پاره میشه
همه بچه ها که اذیت نمی کنن دختر من بیشتر می خوابید ماههای اول
آب خوش از گلوت پایین نمیره چیه
معلومه آدم خسته میشه، ولی منی که هیچکسو ندارم حتی یک ساعتم نه نیم ساعت دخترمو بذارم پیشش اصلا نمیگم آب خوش از گلوم پایین نرفته
من خودمم تردید داشتم، نمی دونستم از پسش برمیام یا نه
تو بنده برگزیده خدا بودی
گاهیم اذیت می کرد، به هرحال شب و روزو بلد نبود، شب بیدار می موند رفلاکس داشت، ولی این چیزی که این خانم میگه انگار بچه شکنجه و عذاب الهیه
سلام عزیزم
من هم دقیقا شرایط شما رو داشتم از مدتها قبل بارداری و حدود شش ماه مشاوره گرفتم تا تصمیم گرفتم که اقدام کنم
خیلی نگرانی‌های زیادی داشتم و دارم بزرگترین نگرانیم بی معنی شدن زندگی فردی خودم و تمام تلاشهایی که توی سالهای عمرم برای منیتم کردم بود
تا روزی که برادرم که ۱۸ سال بعد از ازدواجش و اون هم ناخواسته بچه دار شد بهم زد و گفت وقتی بچه دار میشی یه نسخه جدید از خودتو میبینی که داره از صفر شروع میکنه و تو میتونی راهی که برای خودت سخت بود ذو برای اون هموار کنی و امیدت به زندگی صدها برابر میشه چون داری از اول زندگی میکنی
میدونم که سخته یهو در عرض چند دقیقه یه بچه کوچیک میزارن تو بغلت بدون اینکه هیچ دستور العمل و یا نحوه مصرفی براش ارایه بدن ولی خوبیش اینکه اون فسقلی رو تو بزرگ میکنی میشه تجربه زندگی نزیسته خودت
هیچ وقت دنبال مادر کامل بودن نباش که بزرگترین اشتباهه و از پا درت میاره فقط یه مادر کافی باش همین
تمام اینهایی که گفتمو دارم روزی هزار بار هم برای خودم تکرار میکنم
امیدوارم نی نی جان به سلامتی به دنیا بیاد و بشه همه زندگیت
زندگی آدم تازه معنی پیدا می کنه چرا بی معنی بشه؟
شما نسبت به کسی که وارد این دنیا می کنید مسئولید، اگه این دنیا جای خوبی نیس، شما باید براش بهترش کنید
این چیزی که تو میگی طبیعیه ولی پسر من کلا سر جمع تو ۲۴ ساعت ۶-۷ ساعت میخوابید بقیه اش رو گریه میکرد واقعا اذیت شدم
فکر میکنم شما از اون دسته خانم هایی هستید که فقط زن بودن رو در فرزندآوری میبینی عزیزم که هیچ اشکالی هم نداره ولی برای یکی مثل من که سالها برای تبدیل شدن به چیزی که الان هستم در جامعه سختی کشیده بچه دار شدن و حداقل دو سال تو خونه نشستن و بچه داری یه چالش بزرگه که میتونه ادم رو درگیر کنه
بچه تنها مفهوم‌ و معنی زندگی نیست بخشی از اونه که برای خیلی از افراد میتونه مفهوم پایان آرزوهای شخصیشون باشه
دختر من نصف می خوابید نصف بیدار مثلا دو ساعت خواب دو ساعت بیدار، ولی شبها فقط باید تو بغل دورش می دادم 😁
نه عزیزم به هیچ عنوان اینطوری فکر نمی کنم، اینکه درسته منم تحصیل کردم و شاغل بودم عزیزدل، زندگیم بدون بچه بی معنی نبود، ولی آدم یه ذوق و اشتیاق خاص دیگه ای بعد از تولد بچه پیدا می کنه، وقتی انقدر راحت منو قضاوت می کنی و اینطوری حرف می زنی و خودتو تافته جدا بافته می دونی هیچی نمی تونم بگم فقط با این طرز فکر بچه نیارید به اهدافتون برسید که زندگیتون بی معنی نشه
به هر حال با بچه دار شدن شما بخشی از آزادی های شخصیت رو از دست میدی نمیتونی هر وقت دلت خواست بری خرید با دوستات بری بیرون و ....
اولویت های زندگی کلا تغییر میکنه ولی نمیدونم چجوریه که آدم دلش راضیه به این تغییر یعنی یه عشقی به بچه به وجود میاد که میگی فقط ببینم اول این جوجه چی میخواد بعد خودم

منم اصلا از اونایی نبودم که تو بارداری بمیرم برای بچه ام تمام حسهام بعد تولدش بوجود اومد
من اگه از اون دسته بودم توی سی سالگی دو سه تا بچه داشتم و بازم تو فکر زاییدن بودم ولی من همین یک انسانی که وارد این زندگی کردم نسبت بهش مسئولم و مهمتر از هرچیز باید عاشقش باشم و هستم
فک کنید یه انسان به خاطر خودخواهی ما وارد این دنیا بشه، مثلا چون من می خوام مادر شم، چون حواسمو جمع نکردم و ناخواسته باردار شدم، چون سنم بالاست، چون بقیه بهم گفتن بچه بیار و .... بعد بیام بگم این نظم زندگی منو بهم زده، آزادیمو گرفته، زندگیمو بی معنی کرده، رنج مکرره و .....
نمیدونم از حرف های من چی برداشت کردید که به خودتون اجازه میدید که به من یا امثال من بگید که چی برامون بهتره و نمیدونم در انتهای حرفم کجاش گفتم که ورود بچه به زندگی باعث بی معنی شدن زندگی میشه!
اما شما رو هم قضاوت نکردم و نگفتم تحصیل یا کار نکردید گفتم مادر بودن بر بقیه مسایل براتون ارجعیت داره
بهرحال من بلد نیستم خودم و احساساتم رو سانسور کنم و انقدر آگاهانه تصمیم به بچه دار شدن گرفتم‌ که بدونم مسئولیتش با منه و اگر تردیدی هم داشتم دقیقا به دلیل حس مسئولیت پذیری بالام بوده چه نسبت به خودم چه نسبت به فرزندم‌
قربونت برم منم حس مسئولیت داشتم و مدتها فکر کردم و تردید داشتم برای بچه دار شدن و اینکه بتونم از پسش بربیام یا نه، مادر بودن ارجحیت نداره ولی خیلی مهمه چندین بار گفتم چون ما نسبت به انسانی که به خواست خودمون و نه خواست خودش وارد این دنیا کردیم مسئولیم، و نسبت به تمام مسئولیتهای زندگیمون مادر بودن مسئولیت خیلی خیلی بزرگ و مهمتریه
البته ارجحیت درسته نه ارجعیت
آفرین به شما
ممنون بابت اصلا دیکته من چون من همیشه دیکتم ضعیف بوده
عزیزم منم وقتی زایمان کردم همش درگیر فکر بدم
منم یک مقدار کارام سخت شده
همیشه خونم از تمیزی برق میزد ولی الان یه کم کمترشده
مهمونی کمتر میرم بیشتر میگم بقیه بیان تا بچه ام اذیت نکنه چون خونه بقیه ممکنه دست به چیری بزنه
بچه تا چهل روز ممکنه شبها اذیت کنه
اگه شوهرت همراه خوبیه اصلا نگران نباش
چون بعضی مردا رو خواب حساسن شب بیداری نمیتونن کمک باشن ولی روزا کمک خوبین
سلام عزیزم
تهشو بهت بگم که سختیاش یه جوریه که دو سه سال دیگه هوس میکنی دوباره همین سختیا رو بچشی🤗
مادر شدن قطعا سختی های خودشو داره ولی انرژی مثبت بچه اونقدر زیاده که فراموش میکنی
اولش ممکنه خونه کثیف باشه، شب نخوابی، درست غذا نخوری، فعالیت های قبل مادرشدنو نداشته باشی ولی همه ش برات میگذره و خاطره خوبش میمونه
غصه نخور، الان با یه موجود ناشناخته طرفی، نمیدونی چجوریه ولی زمان که بگذره میفهمی 😌
مشاور من میگه اگر وارد خونه ای شدی که بچه زیر دو سال داره و همه چیز سرجاش بود و تمیز بدون یه جای کار ایراد داره یا مادر خیلی تو فشاره و داره خودشو اذیت میکنه یا بچه به شدت کنترل میشه
اینم بگم که با وجود محدودیت هایی که ایجاد میکنه، بعد از گذشت به مدت میتونی به یه مقدار خوبی از فعالیت های قبل مادرشدنت با برنامه ریزی درست برسی😉
عزیزم تا بچت بدنیا بیاد هرروز ک میگذرع بیشتر عاشق مادری کردن میشی
من بچم بدنیا نیمدع بود هیچ حسی بش نداشتم‌ بم گفتن برو سزارین طبیعی درد دارع دردشو‌بکشی دیگه بچه نمیاری اما من طبیعی اوردم و حتی یساعت بعد گفتن باز بچه میخای گفتم ارع این سه سال شد میارم
ازبس ک قشنگه مادر شدن...حتی ممکنه اوایل حسی ک بایدو نداتشه باشی اما نهایتااین برا دوماهه نهاااااایت
بعدش چنان عاشقش مییشی ک
دقیقا من اولین کاری که کردم به بچه ام شب وروز و یلد دادم بعد براش محیط بازی آماده کردم
تو محیط بازی براش خیلی خوشایند هست
الانم با برنامه ریزی کارام حل شده
بچه ام تو خونه میچرخه منم آشپزی میکنم شبها ۲ خوابه
۱۲ میخابه
طبق برنامه ساعت ۱ تا ۲ میخابه
ممنون از انرژی مثبتت عزیزم🙏❤️ان شاالله خودت و فرزندانت موفق و عاقبت بخیر باشین🌺
عزیزم فقط به خودت بگو من میتونم دنیا رو اونجور که میخام بچرخانم
من همیشه میگم من از پس همه چی برمیام
ان شاالله عزیزدلم....ممنون از راهنماییتون❤️🙏
خانوم گل شما هنوز بچه دنیا نیومده خودتو افسرده کردی اینجوری نمیشه چون بچه وقتی میاد ی دنیا مسئولیت و ی دنیا کار و ی دنیا نگرانی همراهش میاد
باید قوی باشی و با دل خوش منتظر تو دلیت بشی
هیچکس آمادگی مادر شدن نداره ولی وقتی چشمت بهش بیوفته دیوونش میشی و خدا همچین بهت قدرت میده انگار ده تا بچه قبلش بزرگ کردی
اصلا نگران نباش
عزیزم شما از بچه داری برا خودت غول ساختی!!!
اصلا ب این سختی ک شما فک میکنی نیست
اخه چرا نباید ی اب خوش از گلوت پایین بره؟!
بنظرت اگه بچه داری اینقدر سخت و طاقت فرسا بود کسایی ک تجربه شو دارن بازم ب بچه دوم فک میکردن اصلا؟!
تا حالا مادری رو دیدی ک از مادر بودش گله کنه ناراضی باشه؟


من الان ک پسرم در استانه سه سالگیه دیگه حتی خودمو قبل بدنیا اومدن پسرم یادم نمیاد
چند روز پیش یکی دو ساعت رفته بود خونه مامانم من بقدری کلافه شده بودم ک همش با خودم میگفتم قبل بدیا اومدنش چجوری این سنگینی و تنهایی خونه موندنو تحمل میکردی؟
اصلا نمیخوام بگم مادر بودن کار آسونیه
نه اتفاقا سخته
اما شیرینیش چند برابر سختیشه


اصلا قرار نیست با دنیا اومدن بچت برنامه هات بهم بخوره
فقط کافیه ک کاراتو مدیریت کنی
اجازه نده بچه داری رو رابطه بین خودتو همسرت تاثیر بزاره
یا باعث بشه خودتو فراموش کنی
دو نفره بودنتونو اصلا حذف نکنید
بازم مثل سابق برا هم وقت بزارید بیرون برید تفریح کنید
برا خودت وقت بزار
استراحت کافی خواب کافی
خرید، ارایشگاه و....
اگه هم ب خودتو زندگیت برسی هم ب بچت حس نارضایتی بهت دست نمیده
بچه داری فقط اونجا ک کلافه میشی میگی خدا کی میخوابه منم یکم استراحت کنم بعد ک میخوابع دلت براش تنگ میشه دوستداری بیدارش کنی😂
نترس عزیزم اگر مهر بچت ب دلت بشینه دنیای سختی هاشم ب چشمت نمیاد و برات شیرین ترین لحظه های زندگی میشه پس باحرفهای کسایی ک از رو خستگی موقت میگن ذهنتو در گیر نکن و ب شیرین کاریای بچت فکر کن تا بدنیا بیاد عاشق بشی و هیچ سختی حس نکنی
من تجربه مادری ندارم
اما بنظرم عزیزم این ترس و حس محدود شدن تو همه مراحل زندگی هست
تو درس خوندن؛ شاغل بودن؛ ازدواج؛ تو همه اینا ادم گاهی به جایی میرسه که غر میزنه پشیمون میشه حس میکنه محدود شده و از راحتی خودش فاصله گرفته
اما ایا ماندگاره این پشیمونی؟ تو همه این زمینه ها قطعا اگر با تصمیم جدی و از روی برنامه واردش شده باشی هیچوقت پشیمون نمیشی از پا گذاشتن داخلش
این حست قطعا درصدیش هم مربوط به شرایط بارداری هست ولی بنظرم قبل دنبا اومدن جوجه ت باخودت کنار بیا و شرایط جدید رو بپذیر چون حتما بعدش شرایط جسمی و روحیت کمی سختتر میشه
این فکر هایی که میکنی طبیعیه و برای مسئولیت بزرگی که پیش رو داری هستش
ولی شیرینی مادر شدن به همه چیز می ارزه
یه لبخند بچه به کل دنیا می ارزه
اگه شما الان این فکر هارو نمیکردی باید به مادر بودنت شک میکردی
خدا توان همه چیز رو میده
خودتو برای بهترین و شیرین ترین لحظه ها آماده کن و لذت ببر چون واقعا ثانیه به ثانیه تکرار نشدنی هستش
درسته خسته هم میشه آدم ولی ارزش داره
من شبایی که تا صبح بیدار بودم فقط خدا رو شکر میکردم و دعا می کردم همه حس مادر شدن رو تجربه کنن
چه همه پخته حرف می‌زنند، دیالوگ همه تونو دوس داشتم تاپیک خوبی، 😊
من تو سن ۳۲ سالگی بعد از ۵ سال که ازدواجم میگذشت به شدت هوس بچه دار شدن پیدا کردم و با اصرار و اصرار باردار شدم اما شیرینیش فقط ۳ روز بود. بعد از اون ۳ روز از تهوع و استفراغ کامل خونه بستری شدم، ۱۲ کیلو کم کردم ، به زمین و زمان دعا میکردم بچه سقط شه، هیچوقت تو سونوها نگاش نمیکردم و ذوقی نداشتم‌.دلم برای زندگی قبلیم و زهرا سابق تنگ میشد.میگفتم آخه چیت کم بود چه دردی داشتی خودتو انداختی تو چاه؟ تو آنومالی وقتی فهمیدم دختره یه کم خوشحال شدم .کل بارداریم چندوقت یکبار بستری میشدم و از نظر روحی و جسمی تو فروپاشی بودم.کلی سعی کردم سزارین شم ولی نشد فقط به خاطر اینکه درد کمتری بکشم ورزش و پیاده روی میکردم. وقتی به دنیا اومد دیدم دوسش دارم یه کم ولی باز خیلی حسم قوی نبود. مشکل شیردهی پیدا کردم و سینه رو نمیگرفت، تصور شیرخشکی شدنش دیونم کرده بود و استارت افسردگی شدیدم زده شد. هر چند بعد از دوهفته از سینه شیرخورد یواش یواش ولی تا دو ماه داروی ضدافسردگی مصرف کردم.
فکر میکنم دو هفته‌ش بود که یهو شیر پرید تو گلوش و حالت خفگی بهش دست داد. هول شدم و نگران. دیدم با دستهای کوچیکش به طرفم چنگ میزد و با چشماش ازم کمک میخواست. یک لحظه مردم برای مظلومیت و بی‌پناهیش. از اون لحظه عشقی بهش پیدا کردم وصف نشدنی.
اینم بگم مادر شدن سختی داره ولی درکنارش انقدر لذت و شوق داره که سختیش کمرنگتره. لازم نیست مادر کامل باشی، باید کافی باشی ، به خودت سخت نگیر و بهترینِ خودت باش فقط.
در ضمن بعد از ۶ ماه با شروع غذا کمکی میتونی بسپریش به کسی و برای خودت وقت داشته باشی. با برنامه ریزی بعد از یکسال میتونی به روتین قبلت برسی. یه وقتایی از کسی یا همسرت کمک بگیر و استراحت کن یا به علایقت برس.
من به همسرم میگم دنیا قبل از نیکی چه بی ذوق و شوق بوده.
فقط سخت نگیر و خودت رو بسپر به زمان و پیش‌آمدهاش
قطعا زندگیت با قبل بچه دار شدنت فرق میکنه و مسئولیت سنگینیه ولی ما با بچه ها رشد میکنیم و بزرگ میشیم و کلا به این قوی بودنه احتیاج داریم
من قبل از بدنیا اومدن دخترم اصلا قوی نبودم الان خیلی فرق کردم خیلییییی
بعدشم تا کی قراره ادم تو خونه بیکار بشینه فیلم ببینه یا بره مسافرت یا مثلا با دوستاش برنامه کنه ؟ من همیشه از شوهرم میپرسم بنظرت قبل بچه بهتر بود یا الان همیشه میگه با بچه حتی یه کلیپ از حرفای یه روانشناس بهم نشود داد که میگفت احمقانست ادم تا اخر عمرش فقط بفکر خوش گذرونی باشه و بگه بچه دست و پامو میبنده چون بچه باعث رشد بزرگ ترا میشه
هیچ چیزیو به خودت سخت نگیر با ارامش کامل شرایط رو بپذیر و سعی کن سر یه پوشک عوض کردن تنبلی نکنی که اگه بیوفته تو ذهنت دیگه سخت میشه برات
برو با بچت بیرون دور بزن بگرد خرید کن سفر برو
تحت تاثیر حرفای ادمای بی شخصیت هم قرار نگیر که همش میگن ، چه حوصله ای داری اخه بچت برا چیت بود مجردی فلانه بیساره .. اون نظر خودشه تو دیگه یه مادری اکه قرار باسه با حرفای بقیه سریع ناراحت بشی بهت خیلی سخت نیگذره گلم😇
هرکی منو میدید میگفت نمیدونی چه غلطی کردی حالا صبر کن ببین میتونی یه جا راحت بری
اخه من طبیعت گردم خیلیم ورزش میکنم تمام زندگیم ورزشمه کلا قبل از بچه دار شدنم ۱ روز در هفته خونه بودم چون میرفتیم طبیعت کلا تو سفر بودم
کلی بهم انرژی منفی دادن که حالا صبر کن پدرت در میاد
من تا ۶ ماهگیم ورزش کردم با شکم گنده و قلمبه وسط یه جنگلی که خدا هم انتن نمیده کمپ کردم الانم هر روز بیرونم
همون ادما دوباره برگشتن گفتن تو دیوونه ای ادم با بچه اینکارارو نمیکنه 😂 میخوام بگم سبک زندگی خودتو بخاطر حرفای اطرافیانت عوض نکن مطمئنم دختر منم یروز طبیعت گردی میکنه و عاشق ورزش میشه چون من هیچوقت درون خودمو نادیده نگرفتم چه با بچه چه بی بچه من کاری که دوس دارمو میکنم بخاطر همین خیلی خیلی خوشحالم که مادر شدم
کلا ۳۸ کیلو وزن دارم خیلیم ضعیفم دیگه از من بدتر نیستی که با دوتا کوله سفری و بچه بغل دم به دقیقه بیرونم
ماشاالله به شما 👏👏😍
خیلی وقت تو تاپیکا پیامتاتو میخونم خیلی بهم ناخواسته انرژی میدی
کاش میشدم باهات دوست بشم فاطمه جون
لیلا جان ممنونم
تهرانی چند سالته
بله تهرانم
۳۰
خوشحالم از اشناییت عزیزم منم ۲۵ سالمه
منم همچنین
😘😘😘
عزیزم بالاخره یکی دوماه اول بی خوابی وایناهست من دست تنها هستم چی بگم
ولی یکم تحمل میخاد من تازه یکماه برگشتم به دوران قبل بارداری
اسم پسر قشنگ شما هم نیکانه؟
بله عزیزم

سوالات مشابه