Ooma
پرسش (1401/03/28):

امپول بتا و نگهداری از ان

سلام خانما من دکترم امپول بتا برام نوشته ولی گف اول برم سونو بدم بعد اگه لازم بود بزنم
حالا امپولو دیروز گرفیم
امروزم نوبت سونومع
سوالم اینه امپولو تو یخچال نگه دارم یا محیط خونه؟؟
۶تا امپوله
امپولش درد داره؟؟؟
من فک کنم اخرین امپولی ک زدم ۱۵ سال پیش بوده بی نهایت میترسم ولی سرم رو میزنم و زیاد نمیترسم
دیروز رفم بلوکه زایمان انژیوکت میخاس بزنه بهم رگمو پاره کرد
انقدر گریه کردم گریه کردم ۳ ساعت داشم گریه میکردم از ترس زایمان

سلام. نه یخچالی نیس برای منم نوشته پس فردا باید بزنم... دیگه آمپول در حد کمی درد داره نترس منم همیشه طپش قلب میگیرم ولی میجوریم بزنیم
اون ک اره باید بزنیم چاره ای نیس
درد داره عزیزم من قبلا زدم
ولی خب دیگه شما قراره زایمان کنی
این دردا نباید براتون اهمیت داشته باشه اصلا
از دیروزم دارم شیاف میزارم
دیروز میخاست معاینه ام کنه تو بلوکه زایمان اجازه ندادم
بعد امروزم تکونای بچه رو خیلی پایین حس میکنم تقریبا بالای استخون واژنم
نمیدونم تا کی میکشم خدا خودش رحم کنه
کمرمم درد میکنه یکم مثله دردای پریودی
قراره انشالله بسلامتی طبیعی زایمان کنید یا سزارین؟
اره میدونم چ گوهی خوردم بچه دار شدما
انقدر دیروز گریه میکردم واسه ی امپول
از اخرم امپوله گیرنیومد نزدن بهم شیاف دادن
مثله سگ میترسم خدا بخیر کنه زایمانمو فک کنم اتاق عمل ببینم فشارم بره ۲۰
عزیزدلم شما که هفتت بالاس از ۳۴ هفته به بعدم بچه دنیا بیاد خوبه
حتی امکان داره دستگاهم نره

دختر خالم ۳ماه پیش ۳۴ هفته زایمان کرد بچش اصلا دستگاه نرفت خداروشکر خوب خوبه
سز
طبیعی ک غلط بکنم
از وقی حامله شدم انگار دوختنم انقدر تنگ شدم ی شیاف میخام بزارم دردم میاد
من خودم وقتی از یچیزی میترسم و دردم میاد فکرم میره سمت زایمان باخودم میگم مریم تو باید قوی باشی قراره زایمان کنی اینا نباید درحد زایمان برات درد داشته باشع.سختراز اینا جلوی روته
حالام شما اینجوری تسکین بده خودتو
من فکر میکردم فقط خودم ترسوام امیدوار شدم به بخودم😂
💪💪👏👏👏
دعا کن منم همین باشم
تو شهر غریبم دست تنها
مامانمم شاغله نمیتونم از الان بگم بیاد پیشم
نمیدونم چیکار کنم میترسم درد زایمانم بگیره تا مامانم خودشو برسونه من زاییده باشم
بخدا ترس نداره...انقدر شیرین میشه برات اون لحظه که هیچ دردی متوجه نمیشی
فکر کن قراره بچتو بغل بگیری
شیرین ترین حس دنیا...
اوه من فکر زایمان کنم سکته میکنم
هرروز ب دکترم پیام میدم ی اورد میدم ی روز میگم معاینم نکنی ی روز میگم شکممو فشار ندی ی روز میگم بد بخیه نزنی ی روز میگم بی حسی میزنن فلج نشم ی روز میگم سون تو بی حسی وصل کنین ی روز میگم کی برم پمپ درد بخرم هر روز ی چیزی میگم
نترس عزیزدلم...خدا کریمه
ایشالله به موقع زایمان میکنی
این دردا طبیعی هست داری به زایمان نزدیک میشی بچه سنگینی میکنه


منم خیلی درد دارم از الان
شدید که گریه میکنم
ولی خدا کریمه
امیدوارم‌....
خداکنه
ولی واقعا ترسی ک دارم خیلی بیشتر از شیرینیشه
میدونم درکت میکنم منم اینحوری بودم سر بارداری اولم
کل تنم میلرزید از ترس و استرس
ولی خیلی زود تموم میشه
الان دکترت میگه خداااااا این سمانه میزایید منم راحت میشدم خودشم حتی هم اون بچه🤣
فقط از خدا میخام دو هفته دیگه بکشم ک دیگه خیالم راحت شه
تاریخ زایمانمو دکتر داده ۲۶ تیر
تازه چی میترسم موقع زایمانم دکترمم نباشه ی وق جایی رفه باشه این ترس لعنتی مم هس
باز حالا خداروشکر اخلاقش خوبه و مهربونه
یکم گیج هس ولی مهربونه
گیج🤣🤣🤣🤣🤣🤣
تازه من همش ب خودم میگم نکنه بچه از دستشون بیفته نکنه ی چیزی تو شکمم جا بزاره نکنه فلان شه ال شه
باورتون میشه وصیت نامه نوشتم؟؟
انقدر استرس دارم و میترسم
وای خواهر چقد خندیدم....از هرچی بترسی سرت میاداااااا...ریلکس باش
هیچ اتفاق بدی قرار نیست بیوفته
از نظر فکری و روحی.ذهنتو اروم کن.منشا تمام استرس و اضطرابت افکار منفی و ترسته
خودت خودتو میتونی تسکین بدی.بگو چیزی نیس چشاتو میبندی بی حسی میزنن بعد دراز میکشی و بقیش با دکتره و بعدم بچرو میندازن بغلت.شتریه که در خونه ی همه میخابه
یا بقولی آشیه که نخوری پاته بخوری پاته
حالا خدا خودش کمکم کنه
بخام برم اتاق عمل میام تاپیک میزنم مدیونیتون میدم ک نفری ی دور قران برام بخونین
صبببببر کنین حاللللللااااا🤣🤣🤣
شماهارو هم راحت نمیزارم
یدونه جا گذاشتی
نکنه بچه تو بایکی دیگ عوض کنن🤣
باشه تو برو ما دعات میکنیم
بعدش بیا شرح زایمانتو تاپیک بزن
کاشکی من انقدر به زایمان نزدیک بودم .😁قول میدادم خیلی ریلکس باشم
اره واقعا همش از فکره وگرنه قدیم بدون امکانات میزاییدن تو خونه هاشون چن میلیارد نفر همینجوری دنیا اومدن
من نمیدونم چرا انقدر میترسم
ن ازین نمیترسم بلوکه زایمان بیمارستانش خلوته خلوته پشه پر نمیزنه🤣🤣🤣🤣
دیروز ک رفم فقط ی زایمانی بود اونجا
ببین فکر میکنی
من اولا انقدر برام دیر میگذشت انگار ک هفته ها ب اندازه ی ماه طول میکشید
هی میگفتم اووووو کو تا زایمانم
کی بشه بزائم راحت شم چون بارداری سختی هم داشم
دیگه از وقی ۳۲ هفته رو رد کردم انگار ب باد وصله روزا تن تن داره میگذره فقط استرس دارم هی میگم وای کی این هفته تمون شد
من دیروز برا ی انژیوکت انقدر ترسیده بودم گریه ام و اینا ک ب کنار دستام خیس عرق
لباسام خیس عرق
پرستاره میگف چته اروم باش خیس عرق شدی دختر
اصلا تحمل درد ندارم اصلااااااا
خطر زایمان زودرس دارم دهانه رحمم خیلی کوتاه شده دردام شدید شدن
میترسمممممممم
دوسدارم چشمم ببندم باز کنم روزا و هفته ها گذشته باشن و موقع زایمانم باشه
ترس از دست دادن بچم داره روانیم میکنه....
اره خیلی سختتته حق داری
دیروز اون خانومه ک تو بلوکه زایمان بود هم بچشو ۳۰ هفته دنیا اورده بود ولی سالم بود بچش فقط گذاشتنش تو دستگاه

سوالات مشابه