Ooma
پرسش (1401/03/17):

درد شدید کمر و سمت چپ بدن

سلام خانما من خیلی چال کمرم و دورو برش درد میکنه خیلی در حدی ک اصلا نمیتونم تکون بدم سمت چپمو یکی اط انگشت شست پام تا دستم هرجاشو تکون میدم جیغم میره ب اسمون پامو میزارم رو زمین میخام تکون بخورم داد میزنم تورو خدا نگین عادیه واقعا عادی نیس من خیلی تحمل دردم بالاس الان دو هفته س این دردو داشتم ولی فقط زمانی بود ک بلند میشدم یا میشستم و چن تا قدم اول ک راه میرفم اینجوری بود ولی از دیشب تا الان با هر تکونی ک میخورم درد دارم و گریه میکنم اصلا نمیتونم راه برم یا حتی ی تکون ساده بخورم
دکترم گف عادیه دردت یا از دیسکه با پماد مسکن ماساژ بده
اما ن روغن ن پماد دردمو اروم نمیکنه دردشم جوری نیس ک بگیره و ول کن با کوچیکترین تکونی تو قسمت چپ بدنم ‌چال کمرم سمت چپش ب حدی درد میاد ک گریه میکنم
اینجا تنهام و کسی رو ندارم ک کارامو بکنه و باید خودم کارامو بکنم با استراحت دردم خوب نمیشه ی چیز دو سه کیلویی هم بلند میکنم دردم میاد تو خونه میلنگم و راه میرم اونم چ راه رفتنی قدمام همه نزدیک هم و اروم اروم یکم بخاد قدمامو زیاد بردارم یا تند بردارم دردم بیشتر میشه
واقعا نمیدونم چکار کنم وزنمم زیاد نیس ۵۶ بودم الان شدم ۶۰
دکترمم گف پماد ماساژ بزن ولی اونم جواب نمیده اصلا میگین چیکار کنم کسی اینجوری بوده

واسه سوالت هیچ جوابی ندارم گلم
ولی ب شدت دلم واسه دوران بارداری
سختی و سنگین شدنش
واسه امپولایی ک میزدم
واسه داروها
واسه همین دردا
واسه خواب نبردن شبا
واسه هر نیم ساعت دسشویی رفتنام تنگ شده
روحیه ام بعد زایمان داغون شده
فقط دلم میخواد گریه کنم
من فقط دارم دعا میکنم این هفته ها بگذره واقعا از پا در اومدم
ینی باورت نمیشه من پامو میزارم زمین ی قدم میخام بردارم گریه میکنم
وای من الانم اینجوریم پای چپمو که زمبن میذارم تا فبها خالدونم درد میگیره حالت نشسته هم احساس فشار رو لگن دارم من
استخونی که آلت تناسلی هم وصله بهش درد میکنه فقط تنها چیزی که دردشو برام قایل تحمل کرده اینه که خونریزی ندارم
میدونم چی میگی
چون منم این دردو داشتم
دردش از خود باسن میگرفت تا مچ پا
تا از جام بلند میشدم و یه قدم بخوام برم ده بار زانو خالی میکردم و میخواستم بیوفتم
همیشه نزدیک مبل میخوابیدم ک وقت بلند شدن خودمو بهش بگیرم زمین نخورم
همه بهم میگفتن الان استفاده کن ازین دورانت ک بچه بیاد دیگه خوشیا تمومه
تو دلم فحششون میدادم
میگفتم مگه الان خوشی دارم
از درد خواب ندارم
نفخ میکنم شکمم میخواد پاره شه
شب تا صبح بیدارم هی باید دسشویی برم

خلاصه ک زاییدم دیدم چقد دلم تنگ شده واسه روزایی ک تو شکمم بود
هرجا میرفتم راحت بودم
الان اسیر خونه شدم
کسی نیست بسپارمش بهش و چند ساعت برم ارایشگاه یا جایی
هوا هم گرمه نمیتونم ببرمش بیرون
شبا هم ک هوا خنک شه دیگه بیرون رفتن صفایی نداره
بخدا شونه هام لوله شده ب جلو از بس بچه رو تو.بغلم گرفتم
الان ناخواسته شونه هام اویزون شده
😞😞😞😞
از ته دلم بهت میگم با تموم این دردا
با همون اشکی ک بخاطر درد از چشمات میاد ازین روزات لذت ببر
واقعا روزای سختی در پیش داری
یه روزایی که دلت واقعا تنگ واسه همین دردا و همین اشکات میشه

البته اگر آدمای مورد اعتماد و دلسوز دور و برت داری شاید مثل من زیاد سختت نشه
اما من واقعا تنهایی رو تو این مدت تجربه کردم
بابام آدم بچه دوست و مهربونی بود
خدا ازم زود گرفتش
اگر بود الان هیچ غمی نداشتم
مامانم مورد اعتماده اما مریضه
نمیتونه بیشتر از ده دقیقه بچه رو نگه داره

کاش بابام بود
هر چی میگذره بیشتر جای خالیش تو سرمون کوبیده میشه

سوالات مشابه