Ooma
پرسش (1400/10/01):

یه سوال راجب مهمونی دارم.

سلام بچه ها.
من شغل شوهرم طوری هست یه هفته هست یه هفته نیس و ماموریت.
دو هفته پیش خونه بود، مامانمم بنده خدا از شب قبلش گفته بود جایی قول ندین خونه ما دعوتین.
بعد از قرنی دایی شوهرمم همون روز دعوتمون کرد با اینکه به مامانم قول داده بودم ولی زنگ زدم گفتم این بعد سالها دعوتمون کرده امشب نمیایم، بند خدا مامانم گفت نه بابا غریبه نیستم مشکلی نیس برید خوشبگذره.
حالا مامانم صبح زنگ زد گفت شوهرت فردا میره ماموریت،شام جایی قول ندین، به شوهرمم زنگ زدم و گفتم دعوتیم جایی قول ندی.
الان ده دقیقه پیش دایی دیگه اش زنگ زده شام بیاین اینم نگفت دعوتیم قطع کرده میگه مامانت که غریبه نیس بگو جای دیگه دعوت شدیم.
منم گفتم یبار آدم دعوتیو کنسل میکنه مامانم صبح زنگ زده نه مثل دایت ساعت 2.5ظهر منم نمیتونم هی دایی هاتو ترجیح بدم به خانواده ام ناراحتی تو برو اونور من میرم اینور.
شما باشین کنسل میکنین؟
هم خودتون هم ماد تون ناراحت نمیشه؟

والا باید تو موقعیتش باشم ببینم‌چیکار میکنم😑
ولی بقول شما یه بار کنسل میکنن
کی عزیزتر از مادر؟
میگم اگه دفعه پیش کنسل نمی‌کردم اوکی بود.
ولی خوب اون طفلی هم پیش خودش فکر میکنه اونا عزیزترن
شوهرت چی گفت؟
من جای مامانت باشم دیگه حتی تعارف هم‌نمیکنم😂😂
هیچی گفتم خودتو بکشی هم من نمیام جای مامانم باشم میگم حیف احترام برای این😐
هنوز دیر نشده به دایی شوهرت بگین
کاری فوری پیش اومد نمیایم
مامانتو به هیچی نفروش
مادر تاج سره پاشید برید خونشون
دیگه هم حرفای خودمونی مادرتو پیش شوهرت نزن
چون تا صدسال بعد مادرت دعوتتون کنه شوهرت میگه مادرت غریبه نیس کنسل کن
هییییچی از حرفا مادرت پیش شوهرت نگو
منکه گفتم فک نکن زنگ نزنی تو رودروایسی میام زاااارت
نه میدونی یک دفعه بازم گیش میاد ولی بار دوم واقعا بی احترامیه
کی ساعت دو نیم زنگ میزنه مهمون دعوت میکنه😐
والا میگم اون اگه خیلی می‌فهمید قبل ظهر زنگ میزد
بالاخره مامانت تدارک دیده زشته کنسل کنی
دایی شوهرتم تدارک دیده😐😐😐
آره میگم بنده خدا صبحم زنگ زده نمیشه هی بگم جای دیگه دعوتم اونم توقع داره
به نظر من خیلی زشته دعوت مامانتو رد کنی برای بار دوم،پیش خودش فکر میکنه براتون مهم نیست،با این که چیزی نگه بهتون
خواهرزاده اش میتونه زنگ بزنه بگه تدارک نبینه🤣
اگه میشد زنگ میزدی به مامانت می گفتی ما ظهر میایم شب میرفتی اونور
البته الان ساعت 3
آفرین همینو میگم، گفتم مامان خودتم دوبار بخاطر دایی من کنسل کنی ناراحت میشه
خب دایی شوهرت که نمیدونه باید شوهرت بهش می گفته
اون دیگه باید شوهرم بگه بهش گفتم فک نکن زنگ نزنی تو در ایستی میام
نه آخه زوره واسه بیخیالی یکی دیگه اون تدارک نبینه
با هم توافق کنید همیشه کسی زنگ زد برا مهمونی دعوتتون کرده اول مشورت بگیرید ازهم
من شوهرم داداشش زنگ بزنه دعوتمون کنه بهش میگه اجازه بده ب خانمم بگم اگ برنامه خاصی نداشتن چشم میاییم
حالا فامیل شوهر بعد قرنی دارن دعوت میکنن برید ،به مامانتم بگو هر وقت جایی دعوت نبودید خودتون زنگ میرنید میرید اشکال نداره به نظر من ،مامان من باشه که بدش نمیاد میگه فعلا در کعبه باز شده برید خونه ما هر وقت اومدید🤪
میتونید شام برید خونه دایی
بعد شام ب صرف چای و ...برید خونه مامانت
یا برعکس
اینجوری بینتون کدورت پیش نمیاد
البته باز ارجحیت با مادرت
خوشبحالتون چقدر دعوت میشین🤣
دوس ندارم فک کنن همیشه الویت اونان میخوام نشون بدم الویت خانواده امم
ظهر اونجا باشین شب خونه مادرت
ناراحتی هم پیش نمیاد
غذایی ک ناهار درست کرده بزارن برا شب
منم همین کار میکنم
سعی میکنم بین خانواده شوهرم و مادرم ناراحتی پیش نیاد
دل هردو تا خانواده رو ب دست میارم
نه آخه هردو شب دعوت کردن
فردا هم شوهرم میره
ناهار می‌رفتین اونجا خب
صبح می‌ره یا شب؟
خب آخه مامانم شام گفت بیاین، آبجیامم گفته بیان
صبح زود
ب دایی بگو ی روز دیگه میایم
یا یه سر برین خونه مادر
نه دیگه شوهرم زنگید کنسل کرد بیشتر حرصم گرفت عادت کرده من کوتاه میام
خونه دایی رو کنسل کرد؟
گفتم تو که خبر داشتی خونه مامانم دعوتی چرا نگفتی گفت بفک کردم کوتاه میای🥴
آره عزیزم
چون که همیشه کوتاه اومدی مادر هم واجبه والا
ایول
ما هم دیشب خونه مادربزرگ شوهر بودیم مادرم گفت بیاین گفتیم جمعه میایم
که ناراحت نشه
حرفهاتو خوندم خیلی دلم گرفت. انشالله که مامانت هزار ساله بشه. چند سال پیش من تهران بودم چند ماه یک بار میومدم کرمانشاه و سیل دعوتی ها شروع میشد که اکثرا فامیل شوهرم بودن چون من فقط مامان و یه داداشم کرمانشاه بودن که تو یه آپارتمان بودن.هرچند روز که بودم سهم اونا یک وعده بود فقط. خلاصه مثل شما دعوت مامانم بودم و با حال مریضش شام قورمه سبزی پخته بود زنگ زدم کنسل کردم چون شوهرم گفت بریم خونه خواهرشوهرم.دقیقا قضیه شما ،گفت مامانت غریبه نیست که.قول فردا نهار دادم و شب برا خواب رفتم خونه مامانم. فردا نهار برادرشوهرم دعوت کرد که دوباره شوهرم گفت میام دنبالت بریم اونجا منم گفتم نمیام این بنده خدا دیشب غذا رو گذاشته یخچال الان دوباره بگم میرم و نمیمونم؟
تلفنی دعوامون شد و اومد دنبالم دقیقا لحظه ای که مامانم تو بارون شدید رفته بود برام سنگک برشته بیاره و خونه نبود رفتم.به محض سوار شدن دوباره دعوامون شد آخر نهار نه خونه مامانم بودم نه برادرشوهرم تو ماشین نشستیم تا عصر شد گفتم منو ببر خونه مامانم دیگه نمیام تهران خودت تنها برو. رفتم خونه مامانم و نششستم از حرص دو بشقاب غذا خوردم.حالا بعدش دوباره دعوا و آشتی و اینا پیش اومد و برگشتیم تهران. اما متاسفانه سال بعد همون تاریخ اومدم کرمانشاه ولی مامانم از سرطان فوت کرده بود. هیچوقت اون روز که به روز قورمه سبزی معروف هستش رو یادم نمیره. هیچ وقت تصور اون لحظه ای که مامانم با سنگک اومده خونه و دیده من رفتم از ذهنم نمیره.دیروز تولدم بود و خیلی دلتنگ مامانمم که اینقدر طولانی نوشتم. قدر داشته هاتون رو بدونید. نمیگم همیشه پدر و مادر اولویت مهمونی باشن ولی جوری هم نشه حس کنن براتون مهم نیستن.انشالله که پدر و مادرتون زنده و سلامت باشن همیشه
خدا رحمتش کنه عزیزم😭😭😭😭بغضم ترکید
خدا اموات شما رو هم بیامرزه
خدارحمتش کنه ، روحشون قرین رحمت😓😓😓😓😓
ممنون خدا رحمت کنه رفتگان همه رو
تولدتم مبارک باشه گلم
وای خدای،بغض داشتم با پیامت دیگه ترکیدم،خدا رحمتش کنه
مرسی عزیزم
خدابیامرزه ان شاءالله مادرتو
ممنون خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه
ممنون از همه
منکه شوهرم جایی نمیره ، توهر دو طرف خودم تنها میرم ، بعضی جاها که میخاد بیاد من سختمه🤣🤣🤣🤣🤣ولی برنامه ریزی مهمونی با منه چون آقا حوصله تلفن ودعوت و .... اینارو ندارن ، دیروز من از صبح رفتم خونه مادرشوهرم ، همسر جان ساعت ۱۰ شب اومد
چقد دعوت میشید خوشبحالتون
ما بعد دوسال دیشب دعوت شدیم 🤥🤥🤥خیلی سختم بود لباس جفت و جور کنم
چقدر بده اینجوری شوهرت نیاد
برام دیگه مهم نیس ، هر جا مهمونیه همیشه جلسه و سمینار داره ، منم یکی زنگ میزددعوت میکرد میگفتم توکه نمیای من خودم میرم ، حتی اگر دلش بود بیاد نمیزاشتم بیاد ، کلا هم ۱۰ زودتر مهمونی رو قبول نداره
ماکه خیر سرمون دیشب برای شب یلدا رفتیم خونه مادرشوهر انقد غر زد و ناله کرد و رسما دعوا کرد با ماها هم من هم اون جاری طفلکم ماهم تو اشپزخونه فقط غیبتشو کردیم اصلا خوش نگذشت به هیچکس بعدش ساعت ۱۱ رفتیم خونه بابابزرگم همه خاله هام دایی ها ومادرم و ابجیم اونجابودن دوساعت اونجا بودیم انقد بگو بخند بود که حتی شوهرمم قبول کرد که خونه مامانش اصلا خوش نگذشت و کاش نمیرفتیم
دیشبم باباش عین دارکوب فقط نوک زد به مغزم که امیر کو کی میاد و ...و ، خودش ۴ بار زنگ زد من اصلا زنگ نزدم چون میدونم دیر میاد ، یک ربع به ۹ زنگ زد گفت چخبر گفتم هیچی گفت خونه ام دارم لباس میپوشم بیام ، قطع کرد به مادرشوهرم گفتم امیر دیرتر میرسه سفره بندازین ، ما شام خوردیم و جمع کردیم ساعت ۱۰ اومد ، فاصلمونم ۱۰ دیقه س 🙂🙂🙂🙂
برو خونه مامانت والله اگه دایی تو دعوت میکرد و مادرشوهر عمرا اگه اونجا میرفت هزار تا میگفت مامانم فلانه وبیساره
آخیییی ، زنیکه خوب یه شب هیچی نگه نمیشه؟؟؟؟؟
خدا سر راه دختراش بیاره فقط منکه اصلا ازش راضی نیستم انگار ن انگار ماهم دختر کسی هستیم اگه یه کلمه اش روهم جواب بدیم که شوهرا میان سرما
ویش ویش🤣🤣🤣🤣
تقاص میدن نترس
هیچی تو این دنیا تاکید میکنم هیچیییی بالاتر از مادر نیست من حاضرم همه چیمو فدای مامانم کنم🙂
تکبیر
😁
زورش داده بود که دخترش غذا درست کرده منکه اصلا از غذاش نخوردم میوه هم خودمون خریده بودیم بازم نخوردم اومدم خونه بابابزرگم همه چی خوردم بدون منت
ان شاءالله
ماکه میریم سفره ابولفضل ، هم میخوریم هم میبریم
گریم گرفت😭😭😭
چقد دردناک.خدارحمت کنه روح مادرتو.چقد صحنه بدی توذهنت هست.خدابهت صبر بده عزیزدلم.منم مادرمو از اردیبهشت ندیدم و از دلتنگیش پرپر میزنم.بااین تفاوت ک مادرم هست و الزایمر داره
ینی چون دخترش غذا درست کرده ناراحت بود؟
انگاری عادت کرده که حالا چون مادرت غریبه نیست کنسل کنی مدام
من بودم کنسل نمیکردم دیروز شما احترام خانواده شوهر رو گذاشتی امروز اون باید احترام خانواده شما رو بذاره به دایی باید میگفت یا قبل شام میام یا بعد شام
منو یاد خاطره شب یلدا انداختی سال آخری که داداشم زنده بود من مجرد بودم هرچی اصرار مرد خاهر کوچیکه م نیومد جابی هم نرفتنا خونه خودشون بودن هرجی داداشم گفت شوهرت تو رو نمیاره من میام دنبالت اون نیومد الان خیلی پشیمونه منم دیشب با اینکه بچه م نارسه و نباید اینور اونور بریم به شوهرم گفتم بیا بریم گفت حسش نیست خودت برو ماشین هم نداریم اسنپ هم نمیومد با هزار تا بدبختی آژانس پیدا کرد منو رفتم خونه مامانم آخه بابام حالش خوب نیست میترسم شب یلدا سال دیگه نباشه
کار خوبی کردی دل مادر عزیزت رو نشکوندی
مادرت اولویت چون اول گفته چه مردا رودارن
ممنون. خدا اموات شما رو هم رحمت کنه
خدا بیامرزه داداشتو. آره یه وقتایی دیگه سال بعد یکی از اون جمع نیست آدم دلش میگیره
خدارحمتش کنه عزیزم.چقدر دردناک بود
خدا مادرتون رو بیامرزه چقدر ناراحت شدم عزیزم💔
ممنونم خدا بیامرزه امواتتون
خیلی ناراحت شدم عزیزم اشکم دراومد با تمام وجودم حالتو درک کردم روحش شاد واقعا ما ادما قدر داشته هامون رو نمیدونیم😔
ممنون عزیزم خدا معدر عزیزت هم بیامرزه
مادر
شوهرت همون اول ک داییش گفت باید میگفت خونه پدر خانومم دعوت داریم
دعوت مادرو ی بار میشه کنسل مرد بار دوم دیگه بی احترامیه دلخور میشن
بعدم شما بقول خودت شاید سالی ی بار بخوای بری خونه دایی شوهرت نه کاری دستش دارین نه بهش محتاجین حتی اگه ادم بی منطقی باشه و ناراحت بشه هم مهم نیست
اما اخه روی مادرو ک نمیشه دو بار زمین زد اخه کی عزیز تر از مادر؟
خدارحمتشون کنه گریم گرفت 😭
ای جان عزیزم دلم گرفت روحشون شاد جاشون قطعا بهشته با دل مهربونی که داشتن ممنون از دعات مهربونم متاسفانه گاهی این چیزا گیش میاد
بچه ها شرمنده من از چهار رفتم کمک مادرم کنم اگه اعلان رو فعال دارید بگم که رفتم خونه مادرم
شوهرمم کاملا منطقی و با صلح و خوشحالی اومد
بدون هیچ جنگ و خونریزی چون میدونست حق دارم
کار خوبی کردی ، ولی یه روزی بشینین با هم صحبت کنید ، بگید حرف مهمونی رفتن و مهمونی اومدن رو یکیتون بزنه ، البته اگر شوهرت اهل رفت و آمده ، اینجوری سوتفاهم هم نمیشه
همون دایی همسرتم شاید تدارک دیده حتی اگر ۲ بعداز ظهر زنگ زده

سوالات مشابه