Ooma
پرسش (1400/02/17):

آزمایش بتا اقدام بارداری

سلام عزیزان انشالله که خوب هستید ببخشید یه سوال داشتم من آزمایش بتا دادم برای بارداری عددش بالای 5000اومد یه کم نگران شدم آخه از اعداد نرماش بیشتر هستش البته روز تخمک گذاریم آمپول hgcهم زده بودم؟

مشاور چی گفت
یه بی بی چک‌ حروم کردید
خدا عزیزان شما هم حفظ کنه
کلی اشک ریختم
خرابه
خط کنترلش هم بزور افتاده
هیچی میگه لج کرده این چیزا هر کاریم ک گفته انجام دادم اما نه نشده دیشب پی پی کرده خونه
یکی دیگه بزن
اشک نداره. این بزوووور جیش بهش رسیده😄 این قبول نیس اصن
دختر همسرم ولی خیلی بهم امید میده میگه نباید غصه بخوری
ای ک حسرتتو خوردم ی سپند دود کن
اخی بچه ها همیشه قربانی جدایی هستن....
بخدا ک از بچه خودم بیشتر ب این رسیدم
سمیرا جان بهش فرصت بده بچه ی ۵ساله خیلی کوچیکه درکی نداره
نمیگم نرسیدی عزیزم خدا خیرت هم بده اما اونو جای بچه ی خودت بزاروباهاش رفاقت کن تا درستش بشه
بچه از سه سالگی تا ۵سالگی لجباز میشه
باریکلا بهش... چه فهمیده...مرضیه جون این روزارو یادت باشه. ان شاالله وقتی نی نی خودت بدنیا اومد.برات گرفتش بغل یا حتی از رو خواهری بچتو دعوا کرد.چیزی به این دختر نگو... نی نیت اومد خیلی بیشتر از الان مراقب این دخترخانوم باش.که بذر حسودی تو دلش نشینه
دختر مرضیه دیگه بزرگه
هی نمیدونی چیکارا می‌کنه فک میکنی آدم بزرگه ب اونم کار ندارم فقط میگم جیش نکن بریز بپاش بخور بخدا اول برا این لباس خریدم بعد خودم اول همش این ولی میگم فقط جیش نکن اما هم جلو خودم جیش میکنه
واقعا حسرتشو خوردم 😭😭😭😭
حرفات همش درسته اما توذهنش از تو کسی هست که مادرش ازش گرفته اون درک خیلی مسائل نداره
یه روز اینم بزرگ میشه وتمام خوبیهای تو یادش میمونه
مواظبش باش روحش بیماره
اینقدر باهاش حرف زدم بازی کردم حتی منو میزنع هیچی نمیگم درصورتی روان شناس به من گفت نزار بزنه
نزار بزنه براش قانون بزار درعین حال بهش محبت کن
بچه از حرف درکی نداره
اصلا منک همه کار میکنم ولی میدونم این هیچی بحرف نمیکنه
بچه تز حالت صورتت محبت وعصبانیت میفهمه
اقتضای سنشه نیاز به مادر داره
عزیزم بخدا کوچکتر از این می‌ره دسشویی خودت بارداری میدونی آدم رو بوها حساس میشه
دختر یکی از آشناهامون که جدا شده بود مریض شد کل موهاش ریخت
مادره بچه رو قبول نکرد که به شوهره ظلم کنه
من همه اسباب بازی هاشو میریزم میگم بازی کن بخوریم پارک اما نه
دختره مریض شده بود لجباز بود
خییییلی داغون شد
اینم مادرش نمخادش
آخه این شوهر کسکش اشغال منم از زندگی سرد کرده رفت خاستگاری مادر این
ولی الان شده۱۴سالش مادره آرزوشه ببرتش پیش خودش دختره نمیره شده همدم زن باباش
گناه باباش پای دخترش نزار
نه این می ره ولی مادرش نمخادش از اولم مخاس بره پیش مادرش اون نخاست
تو دختره رو بکش سمت خودت که به مادرش نگاه هم نکنه میشه بزرگترین پشتوانه برات
اخه ۶ سالشه بزار بزرگ شه بزار بچه بیاد ولی همش بهش بگو تو خواهر بزرگی مثل مادری
راجب زندگیم گفتم ن دخترش عزیزم
خییییلی کار همسرت بد بوده میخواسته بگیرتش چرا جدا شده چرا زن گرفته حق داری ناراحت باشی
گفتم خواهر همینجور حرف میزدم پرید رو شکمم دیگ نمیدونم حالت سالمه یان
اما این بچه که پیشته برات یه امتیازه
میتونی اونو جذب خودت کنی
همیشه بهش میگم خواهربزرگ یعنی حکم مادر رو داره و بچه من چقدر خوشبخته که یه خواهر مهربون مثل تو خواهد داشت
هییییییییی دارم دق میکنم
مثل اون دختر آشنامون مادر برا دختره طلا خرید گوشی خرید اما حاضر نشد برگرده پیش مادرش
بخدا نمخام برن دوتاشونم برن
نگو تورو خدا
بچه همسرم اوایل حسودی میکرد نمیزاشت ماتنها بخابیم من یکبارم غرنزدم بردیم مشاوره بعد خودش گفت میخام اتاق خودم بخابم
الان فشار زندگی روته اما باید صبر داشته باشی
حسودی طبیعیه
این میره بابا
اونم الان یه داداش ۵.۶ساله هم از زن باباش داره وچقد با هم خوشحالن
رفتار پدرش تو خونه با جفتتون چطوره
چون الان کوچیکه بهت وابسته میشه دو سه سال دیگه بهت میگه مامان واز کنارت تکون نمیخوره
دختر همسرم ۱۲ سالش بود ازدواج کردیم تازه پیش مادرشم ماهی ۲ بار میره
اگه برای بچه ات چیزی میخای بخری نظرش و بپرس
نگو من حسرت میخورم
من همش میگم برو بازی کن و همیشه باهمن
دیروز ناهار میخوردیم داشتیم حرف میزدیم گفتم اگه بچه دارشدیم اتاقش و به سلیقه دلناز میچینیم بالاخره خواهره باباشم گفت اره هرچی دلناز انتخاب کرد
نه دیگه تساوی
پدرش باید وقتی سه نفری هستید این مثلث خانوادگی و درست کنه
خوش بحالتون تو رو خدااااا سپند دود کنی ها
بازی ۳ نفره
عزیزم منم روزای سخت داشتم
ن من ک باردار شدم یکم بی حوصله شدم و کارش یادم میاد میگم هم فقط با دخترت باش بازی کن ببرش بیرون
همسرت باید کمی سفت بگیره باید بهش یاد بده قبل خواب هردوتاتون وببوسه
کارت اشتباهه
باید از الان یا بگیره بعد غذاتشکر کنه
هیچی هیچی آقا منو کشته دیروز پی پی کرده رفته تو رخت خابم
داری با اینکارت بهش نشون میدی که ازشون جدایی
باباش چی گفت
ن واقعا نمیتونم خودش می‌دونه
هیچی بخدا یک کلمه نگفتش
بی عرضه تنه کلفت بی خاصیت اه
شوهرت تا بحالا رفته بالون زنشم بحرفع
کجا رفتی بیاااا
اومدم
تلفنی درباره دلناز اره
ببین تو باید به شوهرت بگو این بچه از توحرف شنوی داره باید الگو بشی
مثلا از فردا باید بعد غذاتشکر کنه
باید شوهرت بگه بعد به بچه اش بگه حالا نوبت شماست
اون بچه باید از یکی یادبگیره
ن خاستگاری
یعنی چی
ندارن از باشم نداره ببین کلا ب پشمش گرفته الان گفتم جیش نکن رفتم پتو تشک جیشی بخدا مریض شدم از بوی جیش
شوهر من رفت خاستگاری ی چیزایم از من بتو نصیحت هم در باره دلنازم نزار بخرفه
امشب شوهرت اومد باهاش حرف بزن اما نه با ناراحتی با خوش اخلاقی
شوهرمن ادم بسیار اروم ومهربونه ولی حد وحدود توخونمون مهمه
مرضیههه واس چی حسرتتو خوردم ها چون همهههههه کار کردم کردم دست بی صاحبم نمک نداره
دلناز اجازه نداره خبر مادرش وبیاره ونه خبر ببره
ولی بنظرم نزار من خوردم ضربشو
الان بهش بگو این بچه تو سن یادگیریع بهش یاد بده
این خوبه اما من شوهرتون میگم ببینم چند سالته
من با دلناز رفیقم و واقعا همه جا میگه من وخیلی دوست داره ولی همه چیمون رو اندازه
۳۱
شوهرم ۴۲
شوهرم اصلا با مادر دلناز ارتباطی نداره
آها خب جفتتون پخته این
زنش بخاطر خیانت گذاشت رفت
شوهرمن خیانت براش خط قرمزه
خوشابحالتتتتتتت منم بدبخت شدم تو خونه جیش پی پی به ا از بچه خودم بیشتر رسیدم از آخرم بده شدم
چرا
بیا امتحان کن امشب بچه خوابید باشوهرت حرف بزن
عیب نداره صبوری کن
نمیدونم حتما بد بودم رفت خاستگاری ولی بهش گفتم خوبی ک از حد بگذرد نادان خیال بد کند دستمم کلا نمک نداره
خدا مهربونیت وبی جواب نمیزاره
اولا ک شوهرم نیس دوما بچه پا ب پا ما بیدار و باید بغل باباش بخابع
یعنی الان که با تو عقد کرده بارداری رفته خواستگاریش
منم گفتم من وای خدا کردم
ساده نباش از حقت نگذر
الان شوهرت کجاست
من بچه دار بشم از ۳ سالگی باید تواتاق خودش بخابه من حق خودم واز همسرم دارم
کور خونده باشه ک از حقم بگذرم و بشم قربانی من اجبار ب زندگی با خودم نمیکنم اما هر چی ک داشتمو گرفت میگیرم مهریمم بده هررری
یعنی چی خجالت نمیکشه رفته خواستگاری
به شوهرت عین حرفای من وبزن
منم همینو میگم میگه طفل5ساله میگه نامادری میکنی ناخاسته
شیفته
بگو اگه دوست داری برگردی به زن سابقت برو حقو حقوقم وکامل بده قطعا من جدا بشم همه میفهمن من به توخیانت نکردم و قطعا زندگی خوبی خواهم داشت
ن دیگ رفته بود واس ک دختره برگرده گفته بود من عرق خورم نمیدونم توهم میزنم این چیزا الان میگه من عصبی بودم بی عقلی کردم گو خوردم ولی از یادم نمیره
خب بعد
بهش بگو بی عقلیش و جبران کنه
بخدا زندگیم خوب بود بدبختم کرد
ببین باهاش جدی باش بگو من ادمم زندگیم باید قانون داشته باشه
میگه مهلت بده اما همیشه ام دعوا داریم
بخدا دلناز راس ساعت ۱۲ بایدبخابه
دعوا نه فقط سیاست
من بخاک بابام بهش میگم این میگه ناخواسته نامادری بازی در میاری
ن اون هنوز طلب کارم هس
الان نیم ساعت لناز اینجا بود گفتم پاشو وقت ریاضیه بابا میاد تکلیف میخاد
بخدا مریضیه دخترش اینقدر مغروره باید ب التماس غذا بدمش منم بهش گفتم من سفره میندازمش باید خودش بیاد
نامادری یعنی زن بیخیال
به شوهرت بگو کسی ومیشناسم که نامادریه ولی شوهرش قانون گذاشته
ما ک هر چی برا تربیت این گفتیم شدیم بد چون یکمم لوس بارش اوردن
ماکه متعهد هستیم
دلناز بزرگه ولی همچنان من حواسم هست مبادا کارای بیخود کنه
دیگه منم باردارم ب بوها حساسم بوی جیش بوی پی پی آخه از اولم ب نجاست حساس بودم دیگه الان خونه شده دسشوی
خب باشم همه اختیارم داده بهت
ای اگه من دوستت بودم چنان اون بچه رو درست میکردم
این فقط مگه بچه اس بابا این الان تربیت گرفت گرفت نگرفت دیگ نمیره
بچه کجای
نه من هیچی و مستقیم به دلناز نمیگم فقط از طریق پدرش
ساری
خب بالای بیشعورشم نمکیه من میگم ی جوری بهش بفهمون وقتی نیستی باید بحرفم گوش کنه
بهش بگو دوستم شوهرش از ۵ سالگی دخترش ونگه داشت بدون مادر ۱۲ سالگی بچه اش ازدواج کرد اون چطوری تربیت کرد
اونه من مشهد
به شوهرت بگو من ادمم ربات نیستم فردا کارای بد بچه ابروی من ومیبره
منم شرایط خودم وداشتم
اره بخدا میگن تربیت کنه دیگه
من بخدا بهترین زندگی رو داشتم این اومد گریه کرد التماس کرد من عاشقتم مخامت آخرش شد این
ببین اوایل ازدواج میرفتیم بیرون دلناز کیف پول باباش و پیش خودش میزاشت مثلا باباش میرفته دستشویی بعد من بهش گفتم با دلناز صحبت کرد دیگه اینکارو نکرد
با کسی مشورت نکردی
بچه روباید چندجلسه میدیدی
کسی و ندارم ک استفاده میشه ازم
دلنازم خیلی لوس بودا ...بخدا الان همه میگن دلناز انگار یکی دیگه شده
یک بار و گفتن عالیه از همه نظر و قرارم نبود با ما باشه
تعهد چرا نگرفتی
من از اولین روز دوستیمون دلناز ودیدم
چ می‌فهمیدم اصلا نمی‌دونستم
شوهرم گفت اگه دخترم باهات ارتباط گرفت ازدواج میکنیم
این نه یبار کلا آورد و ازش ی فرشته ساخته بود
چی بد یعنی ارتباط نمگرفت ازدواج نبود
خب فکر این روزا بود میگفت من ارامش میخاستم نه مکافات
ما از روز اول باهم دوست شدیم
راستم مگفت
منک کلا یبار دیدمش بعدم قرار نبود باشه با ما ولی بازم میگفتم بیار نمی‌کرد حس میکنم میترسید ک من اخلاق اینو ببینم
الان خونست چیکار میکنه
هیچی اینقد مغروره نمیاد بشینه پیش من حتی توکه غذا بده میگه بابام میاد
دیگ رفته تو اتاق جیش کرده
منم خسته شدم گفتم ثب کن تا بابات بیاد
نمیتونم ب التماس بهش چیزی بدم خوراکی میدم جایزه میدم میگم جیش نکن هم جلو خودم میکنه
دیگه بخدا مخم هنگیده
چی صدات میکنه
چرا پیش مادرش نیست
بعضی وقتا مامان بعضی وقتام حرف نمیزنه اصلا جوابمو نمیدع میحرفم
نمخادش
باباشم چیزی نمگه فک می‌کنه تربیت نمونه ای داره می‌کنه اما من بهش گفتم بچه من اومد حق این تربیتو نداری ک بهش بدی بچه من 9باید بخابع جاسم از 3جدا و هر چیزی ک درس میکنم باید بخوره و تشکرم بکنه
واینکه حق لوس کردنشم نداری من بدم میاد بچه بکوب تو سوپری باشه خودم مخرم صلاح دیدم میدم ولی این بچه من نیس نمیتونم اینکارو کنم
اره
ولی اشتباه میکنی الان تنهاییت تربیتش کن
اصلا بهم گوش نمیده خواهرم رفتم براش بستنی گرفتم غذای ک دوس داره درس کردم میگم بیا میگه نمخام نمی‌خورم منم دیگه نگفتم خسته شدم با کنت غذا دادمش
منک کار هر شبم گریه اس
بیا بالااا بگو واقعا فردا ب شوهرم چی بگم
لطفااا کمکم کن تو بیشتر درکم میکنی خیلیا قضاوتم کردن
ببین اون بچه پدر داره
باید شوهرت و قانع کنی
اینجوری بچه جدید بیاد اذیتاش بیشتر میسه
همه خوابید
سلام بارداری شما مبارک نگران نباشید تیتر بتا طبیعی است
سسلام کسی هست
سلام ممنونم بنظرتون کی برم برای سونوگرافی
چند هفته ای؟ تیترت که بالاست بری ساک و جنینو احتمال خیلی بالا ببینی
اگر لکه بینی و خونریری ندارید اواسط هفته هشتم بارداری

سوالات مشابه