خاطرات سزارین من که امیدوارم به دردتون بخوره

دوستان من دکترم بهم گفته بود نمیتونم به آسونی زایمان کنم و احتمالا آخرش مجبور به سز بشم.راستش منم خیلی متمایل به زایمان طبیعی نبودم.خلاصه روز ۲۱ ام صبح رفتم بخش زایمان و اونجا آماده ام کردند برای اتاق عمل و سوند هم بهم وصل کردند که زیاد چیز جالبی نیست ولی قابل تحمله.....خلاصه منو بردند اتاق عمل و اونجا آماده کردند و بهم آمپول بی حسی زدند.اونم زیاد جالب نیست ولی قابل تحمله...بعد همش احساس میکردم هنوز حس دارم که دکترم گفت نگران نباش..درد نداری ..یهو دیدم تو لامپ بالای سرم همه چیز رو میبسنم و بلافاصله گفتم لطفا جهت چراغ رو عوض کنید چون استرس گرفتم.بعد از اونم متاسفانه تو اتاق عمل خونریزی کردم و افت فشار خون پیدا کردم.خیلی وحشتناک بود.یه لحظه نزدیک بود بمیرم.بعد بچه ام رو به دنیا آوردند و با صدای گریه اش منم شروع کردم به گریه کردن...خیلی حس خوبیه..یه جوریه که نمیشه توصیف کرد..بهترین حس دنیا...دخترم رو دیدم و شروع کردند به دوختن شکممو خلاصه....
بعد دوساعت از ریکاوری منو به بخش بردند..خیلی درد داره...واقعا اگه میتونید طبیعی زایمان کنید..چون درد زیادی دره
الان من سه روزه هنوز بیمارستانم و میگن احتمال لخته خون تو بدنت داری و لطفا دعا کنید هرچه زودتر برگردم خونه....سوالی داشتید در خدمتم..بپرسید و هرموقع بتونم جواب میدم بهتون