Ooma
پرسش (1399/11/14):

روز مادر مبارک تقدیم به همه خانمای گل



همه‌ی ما در وجودِ مادرانمان روزگاری را زیسته‌ایم!
و من دارم به همان سی و هشت هفته‌ی اولم فکر می‌کنم!
آنجا اکسیژن نبود... مادرم نَفَسش را به من داد!
خونی در رگهای من ندویده بود... مادرم خونش را در رگانم ریخت!
تکه ای گوشت بودم بی استخوان... مادرم قید دندان و استخوانهایش را زد تا گوشتِ بی‌‌شکلِ تنِ من جان بگیرد!
در یک کیسه‌ی تنگ و تاریک آنقدر عشق به جانم ریخت و آنقد مهربانانه نوازشم کرد و با صدای زیبایش صدایم زد که انگار کردم در آرام ترین و وسیع ترین اقیانوسِ جهان شناورم!
اقیانوسِ بی‌انتهای مهرِ مادری!
ماهیِ این مهر شدم و آرزو کردم هرگز کسی از آب نگیردَم!
برای همین لحظه‌ی تولدم نفسم بند آمد!
حتا گریه هم نکردم!
اما باز این مادرم بود که آرامم کرد!
نَفَس به نَفَسم داد!
آن روزهای اول مادرم خوشحال بود از تولدِ فرزندی که ندیده عاشقش شده بود و من دلتنگ بودم که از وجود مادرم جدا شده‌ام!
و هربار از آغوشش جدا میشدم میگریستم!
این همه سال گذشته و من هنوز به آغوش مادرم معتادم!
و هروقت از آغوشش دور میشوم وجودم درد میگیرد و میگِریَم!
من به مهرِ مادری معتادم که بیست و چند سال پیش دنیا یک نوزاد سیاه و کبود که نفس هم نمیکشید تحویلش داد و او حالا مرا تحویل این دنیا داده است!
مادرم یک عمر است همه‌جا با من است و دارم فکر میکنم هیچ فرزندی هرگز از اقیانوسِ مهرِ مادری دور نمیشود مگر زمانی که دیگر به چشم‌های دریاییِ مادرش نگاه نکند!
مادر مهربان و زیبایم!
که هنوز با قهرم آشتی میکنی و با ناخَلَفی‌ام مهربانی!
#مانگ_میرزایی‌ ‌

افرین به این نوشته ی زیبا❤❤❤👏👏👏👏👏👏
متنشو میزاری کپی کنیم؟؟؟
آره بذار عزیزم

.
همه‌ی ما در وجودِ مادرانمان روزگاری را زیسته‌ایم!
و من دارم به همان سی و هشت هفته‌ی اولم فکر می‌کنم!
آنجا اکسیژن نبود... مادرم نَفَسش را به من داد!
خونی در رگهای من ندویده بود... مادرم خونش را در رگانم ریخت!
تکه ای گوشت بودم بی استخوان... مادرم قید دندان و استخوانهایش را زد تا گوشتِ بی‌‌شکلِ تنِ من جان بگیرد!
در یک کیسه‌ی تنگ و تاریک آنقدر عشق به جانم ریخت و آنقد مهربانانه نوازشم کرد و با صدای زیبایش صدایم زد که انگار کردم در آرام ترین و وسیع ترین اقیانوسِ جهان شناورم!
اقیانوسِ بی‌انتهای مهرِ مادری!
ماهیِ این مهر شدم و آرزو کردم هرگز کسی از آب نگیردَم!
برای همین لحظه‌ی تولدم نفسم بند آمد!
حتا گریه هم نکردم!
اما باز این مادرم بود که آرامم کرد!
نَفَس به نَفَسم داد!
آن روزهای اول مادرم خوشحال بود از تولدِ فرزندی که ندیده عاشقش شده بود و من دلتنگ بودم که از وجود مادرم جدا شده‌ام!
و هربار از آغوشش جدا میشدم میگریستم!
این همه سال گذشته و من هنوز به آغوش مادرم معتادم!
و هروقت از آغوشش دور میشوم وجودم درد میگیرد و میگِریَم!
من به مهرِ مادری معتادم که بیست و چند سال پیش دنیا یک نوزاد سیاه و کبود که نفس هم نمیکشید تحویلش داد و او حالا مرا تحویل این دنیا داده است!
مادرم یک عمر است همه‌جا با من است و دارم فکر میکنم هیچ فرزندی هرگز از اقیانوسِ مهرِ مادری دور نمیشود مگر زمانی که دیگر به چشم‌های دریاییِ مادرش نگاه نکند!
مادر مهربان و زیبایم!
که هنوز با قهرم آشتی میکنی و با ناخَلَفی‌ام مهربانی!

بفرمایین خانمای گل
زودتر میفرستادی دیگه
من نشستم نوشتم🤣🤣🤣
خخخ ببخش عزیزم
این ی تیکه رو نفهمیدم
با صدای زیبایش صدایم زد ک انگار کردم
انگار کردم ینی چی
عزیزم همون معنی فکر کردن یا مثله اینکه

سوالات مشابه