بدنت تحلیل رفته ویتامین مصرف کن
منم احساس میکنم بدنم داره ذره ذره آب میشه تمام رگ های بدنم درد میکنه
شما تازه زایمان کردی طبیعیه الان ضعف داشته باشی
من بعد زایمان سه چهار ماه طول کشید تا خوب بشم
من‌حتی توان بالا پایین شدن از پله ها رو نداشتم
عین پیرزنها لرزون لرزون و به سختی پله هارو میرفتم
عزیزم تا میتونی میوه بخور تا انرژیت برگرده مخصوصا سیب و پرتقال
اگه میتونی کمک بگیر از یکی که تو نگه داشتن بچه ها بهت کمک کنه تا تو بتونی استراحت کنی تا چند روز
عزیزم من جای تو باشم بچه‌هامو ی روز میسپارم ب شوهر و مادرم ، حساااااابی یه ۲۴ساعت میخابم
مطمئن باش بااین کار ، انرژی میگیری دوباره
بدن ادم بیشتر از آب و غذا، ب خاب نیاز داره...
حتما یه مولتی ویتامین خوب بخور
خوردنم به راهه متاسفانه ولی فقط وزنم بالا رفته اصلا جون ندارم
مادرم هست ولی گناه داره صبح تا ظهر نگه میداره تنهایی من میرم سرکار دیگه بخوام برا بقیه روزم دست تنها بزارمش اذیت میشه
نمیشه
خود بچه ها بهم نیاز دارن
مادرمم خستس دیگه
از بارداری تا الان پا به پام بوده
کس دیگه ای هم که بشه ازش کمک بگیرم ندارم
میترسم چاقتر از اینی که هستم بشم
شوهرم‌نهایتا یکی دو ساعت میتونه نگهداره
بیشتر از اون دیگه کم‌میاره
عزیزم یه آزمایش تیروئید بدن احتمالا کم کاری تیروئید داری
آزمایش دادم همه چی نرمال بود
میدونم
ولی باید جون داشته باشی برا ادامه زندگی یان
جون نداشته باشی چطوری ب بچه‌هات برسی
کمبود تو ویتامین و هیچی نیس، فقط خابه
مامانمم همینو میگه
ولی فعلا باید این شرایطو تحمل کنم
اگه ی دارو انرژی باشه که بهم توان بده و دردامو کم‌کنه میتونم تحمل کنم
اوووووف سرکارم میری؟؟؟؟🙄😳😳😳😳
همونه دیگه دیوونه، ماشالله هزار ماشالله
چه توانی داری، بخدا بدنت تحلیل رفته...
بحرف من عمل کن، ضرر نمیکنی
مجبورم چاره ای ندارم😂😂😂
وگرنه کلا عین جسد شدم
تازه همین که ی کم اخمو بشم و تو خودم باشم شوهرم گیر میده که چی شده چرا نمیخندی چرا سرحال نیستی قبلا همش میخندیدی و میرقصیدی و سرحال بودی
😑😑😑😑😑
میدونم مامانتم خیلی زحمت میکشه، ولی با یروز هیچی نمیشه، یروز بسپار ب مامانت و ب بدنت استراحت بده، سرکارم نرو اونروز
ببین چه دوپینگی میکنی بااون یروز
تو هر داروی انرژی زایی هم بخوری، نهایتا ی هفته ج بده، تازه اون داروها اعتیاد آور هستش
امان از این شوهرای پرتوقع😐😐😐😒😒
من خیلی هم خرافاتی نیستما
ولی بنظرم‌چشم زدن واقعیت داره
ی بار که میخاستیم شهر شوهرم اینا
با اینکه از صبح سرکار بودم تا ظهر
ظهرم بدو بدو ناهار پختم
شوهرم‌گفت تا تو ساکتو میبندی من ی چرت میزنم
تا ظرفهارو بشورم و خونه مرتب کنم و ساک ببندم اون خوابید
بعدم‌که بیدار شدم راه افتادیم
ا نجام‌که رسیدیم‌خیلی وقت بود نرفته بودم خاک و خل بود و ظرفای بالای ظرفشویی هم دوباره باید میشستم و ...
اونجام بدو بدو مشغول تمیزکاری
بعدم رسیدگی به بچه ها شام و تعویض پوشک و لباس و خوابوندنشون که هیهاته ...
یعنی تا ماسی از شب حتی وقت نکردم رو زمین بشینم چه برسه استراحت
تمام مدتم مادرشوهرم منو میپایید و هی میمرسید شوهرم ظهر استراحت کرده
براش توضیح دادم دیگه ساکت شد و فقطمنو نگاه میکرد که چیکار میکنم
شبم‌که ماشالله بچه هام نمیزارن بخابم
فردا و روزهلی بعدم استراحت بی استراحت
هنیشه همین وضعم بوده
ولی هیچوقت اینطوری نشده بودم
ولی
از اون موقع انگار همه انرژیم از دست رفت
فکر کنم آخرشم باید همین کارو بکنم
خانواده شوهرم اینطوری ان که اگه ی ناهار بپزن بعدش حتما باید بخابن خستگی در کنن
و از نظر خودشون قله قاف رو فتح کردن و خیلی بهشون سخت گذشته مرتبم از زرنگی و تر و فرزی خودشون تعریف میکنن😂
خلاصه که الان علیل شدم رفت
نمیتونی چند روز مرخصی بگیری؟؟
خیلی اینجوری بده واقعا آدم کم میاره
بنظرم شوهرتو خیلی پرتوقع بار اوردی
از اول باید مسئولیت یه سری کارارو مینداختی گردنش آخه آدم از پس یه بچه ام برنمیاد دست تنها چه برسه به دوتا اونم بخوای سرکارم بری
تو بدنت فقط استراحت نیاز داره اگه همینجوری پیش بری خدای نکرده مشکلی برات پیش میاد
اگرم از لحاظ مالی مشکلی نداریت سرکار نرو دلیل نمیشه هم بچه داری کنی هم کار کنی تازه غرم بزنه چرا نمیخندی و نمیرقصی
اره عزیزم منم ب شدت اعتقاد دارم
پس چشت زده
ی تخم مرغ بشکنید یا دعا...
حالا ب هرکدوم ک اعتقاد داری
نیاز مالی ندارم ولی دوست دارم‌از لحاظ مالی مستقل باشم
کارمم سنگین‌نیست و اینکه من عاشق کارم هستم خیلی برا بدست آوردنش زحمت کشیدم
الان انقد تو خونه سرم شلوغه وقتایی که سرکارم استراحت میکنم
تخم مرغو دیدم خودش انجام میداد مادرشوهرم
بهم یاد داد واسه بچه ها انجام بدمولی من اعتقاد نداشتم انجام ندادم
امروز حتما انجامش میدم
فعلا وضعیتم طوری هست که نمیتونم بهم مرخصی نمیدن
ولی فکرشو انداختی تو کلم
خودنو میزنم‌مریضی
استعلاجی میگیرم
خدایی حالم از ی مریض بدتره
تقصیر خودمه
میترسیدم بچه هام طوریشون بشه حتی واسه بغل کردنشون بهش سخت میگرفتم
دیگه اونم عادت کرد همه کاراشون با من و مانانم باشه
الانم کمک میکنه ولی در حد یکی دو ساعت نه بیشتر
همین الانم جز مامانم بچه ها دیت هر کی بسپرم خواب به چشمم نمیاد
خیلی سخته
نگهداری از ی بچه ام ادمو خسته میکنه چ برسه ب دوتا
خواهر یا خواهر شوهر نداری بچه هارو بدی بهشون استراحت کنی؟
من یوقتا ک میرم خونه پدر شوهرم خواهر شوهرم پسرمو نگه میداره میخوابم
خونه بابامم ک باشم مامانم یا ابجیم نگهش میدارن
ولی من پسرم وقتی دست باباشه خیالم خیلی راحته میدونم هر چند ساعت ک نباشم مواظبشه و نمیزاره گریه کنه
بخاطر همین وقتی کاری دارم یا جایی میخوام برم بیشتر میزارم برا وقتی ک شوهرم خونس
خواهرام خودشون‌گرفتارن توقعی ازشون ندارم
خانواده شوهرم هم ی شهر دیگن ولی وقتایی هم که هستن کمکی نمیکنن اصلا
خیلی خوبه اینطوری
داداش خودمم همینطوره خیلی با حوصلس
اما شوهر من اینطوری نیست
شلوارت میکشن سرت سلما 🤣🤣🤣🤣🤣
ههه خودم خورموجی هسم حتما برازجونیه😂😂😂😂
نه عزیزم شیرازیه
برازجونیارو قورت میده 😂😂😂
با همه خاهراش قطع ارتباط کرده سالهاس
من هیچکدوم از خاله های شوهرمو ندیدم
شوهرم‌میگه اونارو ندیدی که به مامانم میگه زبون دراز و ...
گفتم یا خدااااا اونا دیگه چین
سلام بهتره آمپول نوروبیون یا ب کمپلکس تزریق کنید و یک مولتی‌ویتامین روزانه مصرف کنید ، اگر بتونید سوپرامولتی ویتامین پیدا کنید که خیلی بهتره ، در کل این ضعف بعلت کم خوابی و کار و فعالیت زیاد مادرانه هست
مرجان دوقلوها طبیعی گیر اومده یا دارو مصرف کردی
513
1399/09/09
