Ooma
پرسش (1399/08/24):

داستان زندگی من، کمکم کنید😔


چون پدر و مادرم فوت شدن پیش برادرم زندگی میکردم، برادرم اصلا دوسم نداشت و براش مهم نبودم همیشه اذیتم میکرد زنشم که همش ازم کار میکشید واقعا از زندگی بریده بودم جای دیگه ای نداشتم که برم و اصلا اجازه نمیدادن که برم خوب رفتار میکردم بی فایده بد رفتار میکردم دودش تو چشم خودم میرفت، خاستگار میومد رد میکردن دخترای خودشو که از منم کوچیک تر بودن شوهر داد ولی زندگی من براش مهم نبود منم میخواستم مستقل شم!!! از دست این ادمای دورو که جلو مردم خوب بودن ولی با من مث سگ رفتار میکردن راحت شم. ی مدت گذشت تا اینکع فهمیدم شوهرم چند ساله که دوسم داره شایدم نداشت ولی من اینطور شنیدم، بع یکی از اشناها گفته بود که به من بگه ک دوسم داره و اگه اجازه بدم بیاد خاستگاریم منم واقعا تو شرایط بدی بودم از خدام بود راحت شم اونموقع میگفتم هر چی باشه از الانم بهتر میشه! میدونستم داداشم ردش میکنه اوایل مخالف بودم ولی اون اشنامون هی واسطه شد که اخرش خر شدم و قبول کردم که خانوادش بیان
اومدن خاستگاری ولی داداشم جواب منفی دادو چند بار دیگه هم اومدنو باز همون جواب!!
شوهرم هی پیغام میفرستاد کع تو رو خدا بهم زنگ بزن که باهات حرف بزنم و چند تا سوال دارم بپرسم و مهمه و از این حرفا...
بعد چند ماه قبول کردم ک ای کاش دستام میشکست و زنگ نمیزدم!! چند تا سوالش کشید به حرف زدنای بی اهمیت گذروندن وقت،، بهش وابسته شدم به ظاهر پسر خوبی بود همه تو فامیل ازش تعریف میکردن . کم کم بهش علاقه مند شدم واقعا دوسش داشتم!!!
باباش رفته بود ی دختر دیگه رو بدون اطلاع شوهرم خواستکاری کرده بودو بهشونم سریع جواب مثبت دادن
تو فامیل حرفش پیچیده بود ولی من خبر نداشتم تا ی روز شوهرم گفت ی حرفایی شنیدم از بقیه نمیدونم راسته یا نه گفتم چی که قضیه خواستگاری رو گفت، گفتش که نمیتونم تو رو بابام وایسم اصلا هم به ازدواج با اون دختر راضی نیستم ، چون من ناراحت شدم ی کم دلخوشی دادو که خبر نداشتمو و از این حرفا الانم میپرسم قسم میخوره که بی خبر از اون اینکارو کردن. عمو و دایی و بزرگترا اجبارش کرده بودن که حالا ک بابات اینکارو کرده اگه تو قبول نکنی ابروش میره و بی اعتبار میشه طبق گفته خودش مجبورش کرده بودن. تو این هفت هشت ماه که دوست بودیم ی بارم نشد بحثمون بشه یا ازش ناراحت بشم مث پروانه همش دورم میچرخید مطمئن بودم از حسش.
چند روز گوشیش خاموش بود و ازش بی خبر بودم داشتم دیوونع میشدم، هروقت یاد اون روز میفتم طپش قلب میگیرم واقعا سخت بود.
همش میگفتم زنگ بزنه چندتا فحشش بدم بعدش خودکشیو وسلام
دورادور میدیدمش که میرفت سرکار ولی گوشیش خاموش بود بخدا روانی شدم دیگه جلو همه گریه م میگرفت همه میدونستن چ مرگمه، تا ی روز دوستشو قسم دادم که بره پیشش بهم زنگ بزنه باهاش حرف بزنم اونم رفت با خودم میگفتم خدایا یعنی میشه ی بار دیگه صداشو بشنوم
گوشی داد دستش همه فحشایی که میخواستم بهش بدمو یادم رفت فقط گریه میکردم ک چرا ازت خبری نیست چرا بهم نگفتی باهام رو راست نبودی چرا بازیچه م کردی
در جواب گفت که روم نشده خجالت کشیدم بهت بگم زنگ بزنم چی بگم، بگم دارم زن میگیرم.بگم میخوام ولت کنم. هیچی دیگه گفت اجبارا میخوام نامزد کنم ولی یا خودمو میکشم یا بهمش میزنم بعدا. نمیدونم چراااااااا خام شدم چرا قبول کردم، اونروز فقط میگفتم باشه شده با زنش. فرداش نامزدیش بود رفتم خونه یکی از دوستام که نزدیک خونشون بود از پنجره نگاه میکردم وقتی داشتن اماده میشدنو رفتن چقد ذوق میکردن همه خوشحال بودن منم از پشت پنجره نگاه میکردمو دستم رو قلبم بودو هق هق گریه میکردم با وجود اینا باز از دلم بیرون نرفت. بعد نامزدیش زنگ زد بهم کلیم گریه کرد تا چند وقت همش دلداریم میداد. کم کم دیگه دیوونه شد دیگه اون پسر اروم نبود دیگه عشقشو ندیدم همیشه اون ازم خبر میگرفت ولی دیگه ازم سرد شده بود ی هفته هم زنگ نمیزدم یا نمیدیدمش براش مهم نبود ولی تا حرف جدایی میزدم دیوونه میشد به عالمو ادم بدوبیراه میگفت حتی به منم جوری بود که موندن منم اجبار شده بود واقعا دوس داشتم از زندگیم بره چون با وجود صربه ایی که بهم زده بود حق نداشت سرد شه هرچند میدونستم نفس کشیدن بدون اون سخته ولی راضی شدم که بره،بالاخره ی روز به مامان نامزدش زنگ زده بود گفته بود دخترتو نمیخوام دوسش ندارم من ی ادم لاشیو معتادم دست از سرم بردارین .به گوش باباش رسید تا چند روز دعواشون بود خانوادش میدونستن که بخاطر منه رفتارشون با ما بد شده بود همه رو از چشم من میدیدن. بالاخره همه فامیل داداشمو راضی کردنو ازدواج کردیم

اوایل خوب بود باهام یعنی اجازه نمیداد ی ثانیه ناراحت شم یا ازش دور شم مث پروانه دورم میچرخید ولی خدا نگذره از مامانش انقد با اون دعوامون شد انقد تو زندگیمون بحث و جدل انداخت دیگه شوهرم ازم سیر شد
انگاری ک من نباشم اروم تره
دیگه بهم اهمیت نمیده براش مهم نیستم همیشه دنبال بهونه س که دعوام کنه دیگه گریه هام واسش مهم نیست ناراحت باشم راحت میخوابه. هر اتفاقی واسه هر کی بیفته فک میکنه من مقصرم به خانوادم فحش میده.
عصبیه همش
دیگه براش مهم نیستم ی بار نشده بوسم کنه مگه موقع رابطه فقط اونموقع ها عزیز میشم ارضا که بشه تمومه دیگه بعد اون براش مهم نیستم. اوایل اجازه نمیداد دست به سیاه و سفید بزنم ولی الان خودمم بکشم نمیبینه اولا ی ثانیه هم بدون من نمیخوابید ولی الان به اجبار پیشم میخوابه
مریض شم براش مهم نیستم ولی خودش مریض شه خودمو میکشم براش. ی بار سه شب پشت سرهم بخاطر معده درد به خودم میپیچیدم ولی اون راحت میخوابید تازه میگفت ناله نکن نمیزاری بخوابم خیلی دلمو میشکنه تا حرف از رفتن میزنم دیوونه میشه هرچند ی بارم بیرونم کرد منم دیگه نموندم رفتم ولی دم در انقد خواهش کردو به غلط کردن افتاد که منصرف شدم
نمیدونم چرا رفتارش اینطوریه میدونم ته دلش عاشقمه ولی خیلی دلمو میشکنه.
به زور باهام حرف میزنه بیشتر دوس داره با دوستاش باشه از خونه بیزاره همش میره بیرون
انگار داره سنگ میشه
چیکار کنم باز بهم برگرده؟؟؟؟؟
تورو خدا ی راه حلی چیزی نمیخوام زندگیم بهم بخوره از ی طرفم نمیخوام جهنم شه برام

اگه برادرت هم پشتت بود بازم بعد چن وقت ولت میکرد هیچ کس توی این زمونه حوصله خودش رو نداره چه برسه به سربار البته ببخشیدا کلی عرض کردم
این دیگه خیلی سخته، میبینمش انگار قاتل مامان بابامه😬😬
همینطوره
نه بخدا شاید این همون راه حلیه که باید بری
من با مادر شوهرم خوب رفتار میکنم شوهرمم میره پیش مامانش لوس میشه خیلی بدم میاد
با شوهرت کنار بیا سریع عصبی نشو و گریه نکن حتی میدونم سخته ولی عادت میکنی با مادرشوهرت وقت بگذرون نرو توی اتاق درو ببند بیا کنارش بشین واسش چای بیار باهاش حرف بزن میدونی تمام مادرشوهرا ترس از این دارن که یه وقت عروس پسرش رو ازش جدا نکنه پس حاضره زندگیه پسرش رو خراب کنه ولی پسر ازش دور نشه تو اگه با مادره بد بشی با شوهرتم خوب رفتار نکنی باختییی
دیگه خود دانی خواهرجان رگ خواب مادرشوهرته...
من با اینکه جدا هستم شوهرم روزی ۴ بار میره پیش مامانش و مامانشم قبل خواب یه زنگ میزنه ولی من کاریش ندارم فقط اجازه دخالت بهش نمیدم
این کارو کنی اگه دعا هم باشه تاثیر نمیزاره
منم حالم بد میشد وقتی کنارش بودم و این کارارو میکردم ولی جواب داد من جلوی فامیلا که مبرفتم خودم واسش میوه پوست میگرفتم و کنارش مینشستم و کلا باهاش خوب بودم الان اون هر جا میخواد بره به من زنگ میزنه التماس میکنه بیا با هم بریم کلا من نرم اونم نمیره بخدا مادرشوهر من حتی به روسری پوشیدنم هم ایراد میگرفت ولی تحمل کردم و ساختم تا اینجوری تغییر کرد زندگیم
الان همه به مادرشوهرم میگن چیکار کردی که خدا این عروس رو بهت داد چون از بس جلوی همه احترامش رو داشتم حتی اگه پیش کسی ازم بد میگفت کسی باور نمیکرد😁
منم اوایل چون با ازدواجمون مخالف بودن و اذیت کردن با خانوادش مشکل داشتم .شوهرمم طرف من بود.تا پدرشوهرم فوت کرد.میرفتیم خونه مادرشوهرم شوهرم اخلاقش عوض میشد و میرفت اون سمتی.منم رویه رو عوض کردم و با مادرش بهتر شدم.انقد که هر هفته خودم میگم زنگ بزن حاه مادتو بپرس .اوضاع خیلی بهتر شد با اینکه من تهرانم اونا یه شهر دیگه
اره همه پسرا عاشق مادرشونن و از اینکه زنشون با مادرش خوب باشه لذت میبرن منم میگم که با مادرشوهرت رابطه رو بهتر کن و با حرفایی که گفتم شوهرت رو بکش سمت خودت
آخیییی عزیزم...ایشالا که همیشه بیشتر و بیشتر تو دلش جا باز کنی....منم با مادرشوهرم خوبم اونم باهام خوبه ولی برا اولین بار بعد سه سال باهم دعوامون شد البته آشتی هم کردیم..امروز میگفت چشممون زدن وگرنه منو تو اهل دعوا نبودیم😅😅😅
عزیزم اشکال نداره منم باهاش یه بار دعوا کردم جوری که میخواست به طلاق من بکشه ولی در نهایت آشتی کردیم ولی بخاطر اینکه خیلی اذیتم کرد توی این ۳ سال ازش کینه دارم اما هر وقت میرم پیشش جوری رفتار میکنم که انگار عاشقشم🤢
زهرا...اینو بدون مادرشوهر فک میکنه پسرشو دزدیدن..ولی تو باید بفهمونی بهش که نتنها دزدیده نشده بلکه به تعدادشون اضافه شده...برو اون مادرشوهر رو رام کن..پسر رام شدس
🤣🤣🤣🤣🤣از دست تو...
اره افرین باید از این بابت قانعش کنی که کسی قرار نیست پسرت رو ازت دور کنه
وای خدا به داد خودم برسه که قراره یه روز مادرشوهر بشم حالم از عروس بهم میخوره میخواد پسرمو ببره ایششش🤪
🤣🤣🤣🤣😆😆😆😆منم ی پسر دارم...از همین الان دارم دنبال دختر خوش فرمون میگردم😅😅
😐😐😐😐😐😂😂😂😂😂
گشتم نبود، نگرد نیس🤦🏻‍♀️😂
زهراجون من در حد توانم راهنمایی کردم این گوی و این میدان مثه ترسوها فرار نکن قوی باش و بخاطر زندگیت بجنگ قهر فقط ماله کسانی هست که دیگه قصد برگشت ندارن وگرنه با قهر چیزی درست نمیشه فقط یه خاطره بد از تو تا ابد توی ذهن شوهرت میمونه
البته نمیدونم تا اون موقع واقعا منم به عروسم همچین حسایی دارم یا نه ولی میگم تا اونجا که میتونم باهاش دوس میشم..
😶😶😶😶ناامیدم کردی خواهر..البته این دهه نودیا چش سفیدن
خواهر نگرد دیگه مثه ما گیر نمیاد خدا دیگه نساخته مثه ما خاک تو سر مادرشوهر که قدرمونم نمیدونه خودش و قیافش👹
بخاطره همین میگم دیگع😂
منکه راحتم رفت و امد ندارم باهاشون😂
😬😬🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣بخدا ما منقرض میشیم..خودم میدونم..دوره چش سفیدا شروع میشه
تلاشت رو بکن که اگه یه روز کتکش زدی بهش بگی قبل اینکه باهات بد بشم سعی کردم خوب باشه خودت لیاقت نداشتی🤣😜
تو یه ساختمون هستیم، من طبقه بالام، ولی نه اون میاد خونه من نه من میرم، مگراینکه تو راه پله باهم سلام احوالپرسی کنیم😂
چش سفید ک خوبشونه🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️😂😂😂😂
اره..سریع عکس دختر مورد علاقمو نشونش میدم میگم اسلام گفته چهار زن مجازه..فکراتو بکن
ما خیلی مظلومیم😪
👌👌👌🤣🤣🤣
راس میگی؟؟؟؟؟چرا
مظلوم ، کم توقع ، قانع ، بی زبون
منم مثل تو هستم..ولی روزی چن بار میرم پایین
دقیقاااااا...
نداریم دیگه، از اول همینجوری بودیم، بدون دعوت نمیریم
البته شوهرم روزی چندبار میره سرمیزنه ها
خدا رحم کرد که مادرشوهرت مثه مادرشوهر من نیس که بیاد تمام خونه رو هر روز چک کنه ببینه جایی کثیف هست یا نه غذا پختی واسه پسرش یا نه کفش هاش رو تمیز کردی یا نه لباس هاش رو اتو کردی یا نه و...
من یادم نیس اخرین بار کی پایین بودم، فکر کنم چندماه پیش شام دعوت کرد عمه های شوهرم اومده بودن،
اخه..هرجور فک میکنم نمیشه..من اگه ی روز نرم دنبالم میگردن..بعد میگن نگار قهره ؟ چیزی شده
آخی دختر دار شدی هوای پسر منم داشته باش میخوام مثه تو باشه عروسم😒
واااای ایست بازرسیه مگه🤣
🤨🤨🤨🤨🤨پررو شده
دختر دار بشم شوهر نمیدم😐😏 زن یکی بشه ک هی اذیتش کنه🤦‍♀️
تو دیگه شورشو در نیار دو روز یه بار برو تا بیشتر باهات گرم بگیرن اینجوری واسشون عادی میشی
اره بعد زود زود بری توقع دارن پاشی کارارو هم بکنی
سه ساله عادی نشدم..حالا چجور عادی میشم...
نه یه دفعه کم نکن یواش یواش کمش کن
🤣🤣🤣🤣
مادرشوهرت خودش صدات میکنه یا دعوتت میکنه؟
یا اینکه خودت میری؟
نه اگه پسرم مثه باباش بشه که نونت توی روغنه
کم کم شدنیه
نون من تو روغنه؟😐😂 چ ربطی من داره این وسط🤦‍♀️
خب وقتی دخترت جای خوب باشه خودتم در آرامشی دیگه و هر روز خونه دخترت پلاسی البته هر روز نیا خوشم نمیاااددد🤣
اره همینجوری که زشته....مثلا من میرم ی سر میزنم صبحا میگه نگار تو غذا درست نکن..من میکنم..پسرت نمیذاره...یا مواد غذایی میده میگه امروز میتونی غذا درست کنی البته وقتی حالش خوب نیس
گفتی روغن یاد غذا افتادم🤦‍♀️ شام چی بپزم🤧🤧🤧
منم الان دارم فکر میکنم
آخ جون خونه مادرشوهریم😅😅🤣🤣🤣
بیا برو خدا خیرت بده 😂😂😂😂
خوش بحالت من موندم شام چی درس کنم
خدا خفتون نکنه
ببین هر روز دیدن مادرشوهر این مزایا رو هم داره
خب منم اگ برم پایین حداقل تعارف میزنه ک شام بمون
روزا خیلی کوتاهه
داشتم حرفای شمارو میخوندم غذا میپختم اشتباهی بجا روغن ریکا ریختم تو غذام😅
نه اون تعارف نمیکنه دستور میده بمون..منم که از خدامه...
تا ناهارتو میخوری باید بفکر شام باشی
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
شوهرم امده دوتا دبه نوشابه کوچیکارو یکی روغن و دومی ریکا ریخته توش اشتباهی برداشتم
وای الکییییی😬😬😳😳
اره متاسفانه...
تو روحتون🤣
لگد نزن به بخت دخترت خدا رو خوش نمیاد دیگه از این شانسا گیرت نمیاد البته واسه پسر من همینجوری لب تر کنم حور و پری دور پسرم جمع میشه😎🤭
خوبه پس از فرصت استفاده کن😂
حالا چی میپختی؟
واییی
وای از خنده بیهوش شدم🤣🤣🤣🤣
اره...والا خدا خیرشون بده..همیشه فرصت سازی میکنن
داشتم مرغ سرخ میکردم
ای بابا مرغم گرونه..زور داره بخدا
اره معلومه ک چقد حور و پری صف کشیدن😏🤣🤣🤣🤣🤣
حالا میرم میشورم باز میپزم خوبه زیاد خرابکاری نکردم، 😂
اگه برم خونه مادرشوهر مجبورم خودم غذا بپزم پس بهتره خونه خودم بمونم کمترم ظرف بشورم
پارمیس به دخترا بگو هل ندن پاشنه درتون داره از جا کنده میشه🤣🤣🤣🤣🤣
مگه خواهر شوهر نداری🤨🤨🤨
قربونت برم توام ک هیچ فرصتی از دست نمیدی🤣😂
اره شوهرم رفته خریده 68 تومن☹️
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣خداوند فرصت قاپان را دوس دارد
بفهمه کلمو میکنه
سلام گلم به نظرم دعا کردن شوهرتو اگه کسیو میشناسی برو پیشش
ب شوهرت بگو ی غذای جدید یاد گرفتم بخور عاشقش میشی🤣
😅😅
بشور قشنگگگگگ...اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده نترس..
😂 😂 😂
اگ هنوز خامه میشه بشوری
وای خوب گفتی یادم نبود الان بیل بورد میزنم دم در حیاط که به نوبت بیان
اره بابا خوبه بیشتر گند نزدم وگرنه میخور کف میشاشید😂😂
افرین اره😂🤦🏻‍♀️ اگ خونه خودت ظرف دونفر باید بشوری
خونه مادرشوهرت واسه چهارنفر باید بشوری
دارم ولی خب اون هیچ کار نمیکنه اگرم بکنه با هزار زور و زحمت انگار داره کوه جا به جا میکنه خوشم نمیاددد
باشد ک رستگار شوی فرزندم😂
نه ببین بازم اشتبا میکنی رستا جون..خواهرشوهر این مزایا رو داره که ظرف میشوره..مادرشوهرم غذا درست میکنه
یه منشی هم استخدام گن خسیس خانوم😂
وای😂😂😂😂😂
اره فقط بعدش دهنت رو بشور تا کف ها پاک بشن🤣🤣🤣
ما خونه مادرشوهرم باشیم ، دوتا خواهر شوهرام غذا میپزن، ما سه تا جاری هم ظرف میشوریم🤦🏻‍♀️
نه واسه من اینجوری نیستن، مادرشوهر میشینه لم میده،
خواهر شوهرام اشپزی میکنن
ها کنی حباب درست میشه😂😂😂😂
خوش بحالت خواهر من خودم باید غذا بپزم خودم سفره پهن کنم خودم جمع کنم خودمم ظرف ها رو بشورم خشک کنم بزارم سر جاش😔
این مامان من اینجوریه😅😅😅خواهرام غذا میپزن..زن داداشام میشورن..
کلا تنها تنها؟😐
من زورم میاد با مادرشوهرم خوب باشم
اون وقتی بده من چجوری خوب باشم باهاش خب
😐😐پارمیس ترمزتو بکش بابا خیلی رو دادی بهشون
منم خیلی دوست دارم مامانم تنبل باشه اما تند تند پا میشع غذا میپزه، تو یه چشم ب هم زدن
با هرکی باید مثل خودش رفتار کرد
اره والا
خواهر من اینارو خیلی وقت پیش انجام دادم شد برام مثل یه وظیفه
ما خونواده پرجمعیتی هستیم..مامانم دیگه بازنشسته شده بنده خدا...وگرنه تیزپایی بود برا خودش🤣🤣
اره آخه مادرشوهرم کمردرد داره و کلا همش دراز میکشه خواهرشوهرمم درس و مشق داره و این رو بهونه میکنه ولی اون خواهر شوهر بزرگم هر وقت بیاد خونه مامانش کمکم میکنه
عجب سخته ک اینجوری، حداقل تو اشپزی کن ، خواهرشوهرت صدا کن بگو گلم بیا ظرفا صدات میکنن
خواهرشوهرمنم درس و مشق داره بنده خدا..خجالت میکشه منو تنها بذاره.موقع کار و بار...البته منم خیلییییی خوب بودم...ولی این حیا داره یادش مونده خوبیامو
بخدا براشو خونرو جارو میکردم لباساش میشستم پریود میشودم درد میپیچیدم بخودم اصلا نگام نمیکرد مادرشوهرم میرفت به همسایها میگفت فاطمه میخوره میخوابه
خب در عوض این کارا رو میکنم البته جلو شوهرم انجام میدم اونم بعد که برمیگردیم تا یه ساعت تشکر و خلاصه من توی خونه خودم لم میدم شوهر کارا رو میکنه بخاطر اینکه شوهرم رو دوس دارم و اونم میبینه این کارا میکنم
عجب ادمیخ
اره تو وضعیتت فرق میکنه...ولی شوهر من میگه نمیخاد خودشون تمیز میکنن
یبار تو گرمای تابستون برج 4 بود داراب میشه جهنم اتیش خواب بودم کولرو روم خاموش کرده بود
یعنی الانم ک بارداری بازم همه کارا رو میکنی؟
عزیزم ی سوال...شوهرت باهات خوبه؟
بلند شدم دیدم دارم خفه میشم
من از وقتی باردار شدم نرفتم پایین ببینم عکس العمل شوهرم چیه.... ولی خونه مامانم ک بودیم میگفت از جات پانشو
اگه مامانش پرش نکنه بد نیس
میخواستم بگم..اگه شوهرت خوبه بیخود خودتو اذیت نکن ی کار انجام بده نه همه کارارو..وقتی کسی قدرتو نمیدونه..
خونه مامان فرق داره..من هرجور دوس دارم رفتار میکنم بشورم نشورم..شوهرم حق دخالت نداره😅بیچاره
میدونی من الان خونم جداشده ولی انگار نشوده هرروز سرش تو زندگی منه کجا میرم چکار میکنم چی میخورم چی نمیخورم
پارمیس به تو هم میگم ها...همه کارارو انجام نده...وگرنه وظیفت میشه و بقول خودت عادی میشی...تا حالا برا شوهرت شناخته شده ای..اون دیگه میدونه تو چقدر خوبی..زیاده روی نکن خواهر
یسری توخونه بودم به جاریم گفته بود میخوام برم به پسرم بگم فاطمه تو خونه کار نمیکنه میخوره میخوابه که شوهرم امد همون روز باهم بحثمون شد
ایششششش...تو جواب غلط بهش بده...
والا بخدا من میکردم اشتباه میکردم همکاراش و من میکردم میرفت پشت سرم همه حرفی میزد
عجبببببب...مشکل شوهرتم هس ها...اون بگه..مگه اومده کلفتی..هروقت عشقش کشید کار میکنه
بخدا یسری رفته بود کربلا همون سالی که هرکی میرفت میامد سرماخوردگی شدیدی میگرفت اگه یادتون باشه خونشو مثل دسته گل نگه داشتم غذا میپختم برا بچهاش لباساشون من میشستم بع د امد گفت فاطمه هیچکاری نکرده
گوش شوهرتو بکش..بگو جوجو اگه تا حالا چیزی نگفتم از عشقم به تو بوده ولی من خونه بابام راحت تر بودم..
بگو خیر ندیده خوبه از زیارت اومدی..
بعد اون حالش بد بود هیچکدوم از عروساش بدادش نرسیدن من همکاراشو میکردم داروش میدادم خودم سرما خوردم در حد مرگ نگام نمیکردن دکتر نبردن منو که بابام امد منو برد خونشون
اونجا مامانم بهم انقدر جوشونده داد که هرچی تو گلوم بود امد بیرون
قدر نمیدونن خواهر اینارو میگم که پارمیس ببینه برای مادرشوهر هرکاری کنی بار مثل دخترش نمیشی براش اونا فقط نوکر میخوان بس
ای عزیزم....حالا دیدی..پشیمونی...نباااااااااااید خودتو خوار کنی تا به دل این و اون باشی...درواقع هرکار کردی اونا بعنوان وظیفت دونستن...
الان که خونه خودمم اصلا نمیرم خونشون در حد یه سر زدن
برامم مهم نیس چی دربارم بگن هرچی گفتن گفتن من که چه کار میکردم چه نمیکردم مثل هم بود براش
خوب میکنی...ولشون کن...بعضیا واقعا شورشو در میارن..هرکار کنی اصلا به چشمشون نمیای پس خودتو خسته نکن برا دل خودت زندگی کن گلم
تازه مریض شده بود گفت عروس داشتم پیشم نیامدن منم گفتم همونجور که من مریض بودم یکیتون نگام نکردین
ما اینجور وقتا میگیم..بنداز کیسه ی خدا...خودش هما کار میکنه..
من دیگه شدم مثل خودشون جواب های هویه😊 البته بی ادبی تاحالا نکردم بهشون اما مثل خودشون رفتار میکنم
بی چشم و رویی بده واقعا..بگو پیرزن دنیا که همین نیس..دنیای دیگم هس..خودتو بد نکن..بخدا همین که روح از بدنت خارج بشه میگی ای خدا ی ثانیه فقط وقت میخام بگم فلانی ببخشی دلتو شکستم..چیه این اخلاقای گند و زننده
یبار جاریم باهاش دعواش شده بود با چاقو زده بود تو کتفش
اصلا دمخورشون نشو..کسی که نفهمید...دیگه نمیفهمه..زورش میاد بفهمه
😂 😂 😂
گفتم حقشه قدر ادم و نمیدونه باید همم اینجور ادمی تو پستش بخوره
😶😶😶😶😶😶🥶🥶🥶🥶🥶🥶🥶🥶
از جاریت فاصله بگیر
شانس گوزو میبینی مادرشوهر زنگ زده میگه پاشو بیا😑
اره دیگه دنیا دار مکافاته
گفت تو که دختر داداشمی یبار بی احترامی نکردی بهم
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣خوبه که...
😂 😂 😂
خیلی خوبه دارم میرقصم از بس خوشحالم 😒
گفتم والا عمه من نمیدونم باهم صلاح بیایین😁
اهااااااااا....پس لباس آهنی بپوش که کارت زیاده🤣🤣🤣
😬😁😁
اره خودمم میدونم شورشو در آوردم ولی دیگه مثه قبل نیستم و کم کم دارم خودمو از زیر بار کارا بیرون میارم ۳ سال واسش کلفتی کردم بسشه دیگه
اره دیگه...تو ی خانوم بسیاااااااااار صبور و مهربونی..
هروز سوره فلق رو بخون واسه خنثی شدن دعا
وابستگی شوهرم نسبت به مادرش 50درصد کمتر شدع وقتی ی بدی میکنه مادرشوهرم خیلی اروم به شوهرم میگم ببین اینطوریه فلانه و...
من اومد با تو زندگی کنم نیومدم کع حرف بکشمو اذیت بشم
به ظاهر که قبول میکنه ولی وقتی مامانشو میبینه هول میکنه. من نمیگم با مامانش بد شه ولی خب بهش زیاد رو نده دوس دارم وقتی حرفی در موردم زده میشع همون موقع حالشونو بگیرع ن اینکه بروبر نگاشون کنه.
میگم تو چطور اجازخ میدی پشت سرم و یا جلو تو در موردم بد بگن میگ نه کسی حق نداره به تو چیزی بگه درصورتی که خودم با چشم خودم دیدم مادر شوهرم بهم بدوبیراه میگفت شوهرم فقط سعی میکرد بگه اشتباه میکنه زهرا اینطور نیست خو لامصب وقتی اون داره فحش میده به زنت توام ی کم لحنتو تند کن ک دیگه تکرار نکنه. بخدا بین همه جاریام فقط من کوچیک میشم اونا مادرشوهرم تو میگه بهشون شوهراشون پوست از کلش میکندن اونوقت شوهر من سعی میکنه قانعش کنه.


البته الان من ب این موضوع هم دارم عادت میکنم ولی اینکه ازم سرد شده رو درک نمیکنم
خدا کنه رگ خواب هیچ شوهری مامانش نشه😭😭😭
مرسی خانومی
عجب سیاستی😍😍
ولی قبول کن این وسط تو اذیت میشی که باید حتما ی کاری بکنی ک تو دلشون بشینی😭
ما تو ی خونه هستیم بهش زیاد رو بدم نمیزاره اب خوش از گلوم پایین بره ی مدت باهاش خوب بودم بخدا میگفت چرا شبا میرید تو ی اتاق میخوابید😑😑
اصلا ظرفیت نداره که باهاش خوب باشی
هرچی داشتیمو باید میدادیم مهمونی دختر پسراش هروز خونمون مهمونی بود ی عالمه قرض و قوله بالا اوردیم. هرچی تو خونه داشتیمو چ من بودم چ نبودم میداد ب بچه هاش در صورتی که اون ی ریال هم خرج نمیکنه واسه خونه ولی همه رو جارو میکرد میداد ب بچه هاش
ی ساعت تنهاشون بزارم نه تنها علیه من علیه همه فامیل پرش میکنه الان شوهرم با عمو و پسرعمواش بخاطر حرفای مامانش کینه ب دل گرفته و از هر فرصتی علیه اونا استفاده میکنه ، با هزار بدبختی تونستم رابطشو با عموهاش ی کم بهتر کنم
قربونت برم ممنون بابت همه چی 😘😘😘😘😘
حتما همه تلاشمو میکنم❤
😂😂
احتمال داره. تو فکرشم
منم ی بار قابلمه های برنج و خورش رو نشسته بودم برا اولین بار اون شست هر جا میرفت میگفت ی عالمه ظرف و قابلمه کثیف میکنه من باید هرروز بشورم
یعنی باید حتما خودمونو ببریم تا ب چشم شوهرمون بیاییم😭😭
ممنون
سلام
میخای شوهرت باهات خوب باشه یا حرفی چیزی میخای ازش هروقت حموم میری غسل اویس قرنی رو انجام بده اب رو اتیشه🙂غسل شم مثل بقیه غسل هاس اصن رد خور نداره
غسل چی؟؟؟
اویس قرنی برای اختلافات بین زن وشوهر برااشتی کردن کلا عزیزشدن براکسی ک میخای
عجب تاحالا نشنیده بودم.
من تو کانال ایده های زنانگی دیدم یه خانمی گفت بود همه انجام داده بودن جواب گرفته بودن ازش اونجا مطرح کرده بودن
انجام دادین نتیجه گرفتین برام دعا کنین☺️
چی بگم
اگ انجام دادم چشم حتما
چ مادر عاقلی دارید
خدا حفطش‌کنه براتون
قَرنی یا قَرَنی؟
قَرَنی
نیت غسل اویس قرنی انجام میدم ب نیت فلان کار
عزیزم منظورم از تعجب بود. این چی بگم ک گفتم.
ممنون عزیزم حتمت انجام میدم مچکر

سوالات مشابه