مادر دانا، درباره مادرپروری و مهارت های مادران میگوید....
مصاحبه با فرنوش مومنی | دکتری روانشناسی
دکتر فرنوش مومنی که در حوزه روانشناسی کودک فعال است، معتقد است در مسیر تربیت فرزند با توجه به اینکه مادران بیشترین وقت را با کودک سپری می کنند، پرورش مهارت¬های مادرانه اهمیت بیشتری پیدا می¬کند که آن را به مادرپروری تعبیر میکنند. پای صحبت ایشان نشستیم تا درباره از مسائلی که در فرزندپروری موجب نگرانی مادران زیادی می شود، بیشتر صحبت کنیم.
در سال¬های اولیه بعد از تولد مادران از ترس¬های کودکشان در مواجهه با تجربه¬های روزمره ابراز نگرانی می¬کنند. آیا ترس از موقعیت های روزمره در کودکان متداول است؟
درست است، خیلی وقت¬ها پیش می¬آید که کودک مشغول بازی است و صدای جاروبرقی بلند می¬شود؛ یا ممکن است موقع امتحان کردن کفش جدید باشد یا حتی زمانی که برای اولین بار یک لباس پشمی را لمس می¬کند. لحظه¬هایی که همه چیز به¬نظر عادی است اما ترس در چهره کودک پیدا می¬شود، زیر گریه می¬زند، جیغ می¬کشد یا خودش را در آغوش مادر می¬اندازد.
واقعیت این است که چیزی که نگران¬کننده است، گریه کودک نیست؛ واکنش مادر به ترس¬های کودک است که می¬تواند به شرایطی پیچیده و نگران¬کننده، تبدیل کند. تجربه¬هایی از این دست نشان می¬دهد قبل از آنکه فرزند نیاز به پرورش داشته باشد بهتر است به مادرپروری توجه بیشتری داشته باشیم.
این واکنش¬های کودکان چقدر طبیعی است؟
جیغ کشیدن، وقتی صدای جاروبرقی بلند می¬شود؛ مقاومت در پوشیدن کفش، وقتی برای اولین بار قرار است با آن راه برود؛ مشت کردن دستانش، وقتی بافت زبر و خشن پلیور پشمی را لمس می¬کند؛ می¬تواند اضطراب مادران را به همراه داشته¬باشد و احتمالا اولین کاری که انجام بدهند در آغوش کشیدن کودک باشد و بعد از آن ارسال این پیام در گروه مادران : «بچه شما هم ... ؟»
باید بگویم بله بقیه بچه¬ها هم از صداهای بلند می¬ترسند، از لمس جنس¬ها و بافت¬های جدید یا پوشیدن لباس¬هایی که دل مادرشان را ¬برده، دلهره¬ می¬گیرند. کودکی که از امن¬ترین نقطه جهان خارج شده حالا با صداها، صحنه¬ها، مزه¬ها، بوها و سطوحی روبرو می¬شود که تا قبل از این هیچ درکی از آن¬ها نداشته¬است. مسیر طبیعی زندگی این است کودک به مرور زمان با همه چیز آشنا می¬شود، یاد می¬گیرد و کم¬کم ترسش برای تجربه¬های جدید کمتر و جسارتش بیشتر می¬شود. در این شرایط تنها نیاز کودک مادری است که بداند در شروع این مسیر چگونه با او همراه باشد، مادری که قبل از جستجو درباره انواع دوره¬های فرزندپروری، با ابزارهای مادرپروری آشنا شده باشد؛ یعنی بداند این کودکش نیست که باید تغییر کند، این مادر کودک است که باید بداند چطور کودکش را در مسیر آشنایی با جهانی که قرار است یک عمر در آن زندگی کند، همراهی کند.
روند عادی سازی این تجربه¬ها چطور اتفاق می¬افتد؟
شنیدن صدای بلند مخلوط کن برای یک کودک همان¬قدر می¬تواند باعث ترس و گریه شود که شنیدن اولین بار یا ناگهانی صدای آژیر برای بزرگسالان می¬تواند باعث وحشت یا فرارشان از موقعیت شود. شاید به شنیدن صدای آژیر عادت نکنیم اما به¬مرور از وحشت اولمان کم می¬شود و متوجه می¬شویم که این صدا تنها یک راهنماست برای نجات جان ما و خود این صدا قرار نیست به ما آسیب بزند.
به این کاهش تدریجی واکنش، بعد از تکرار چندباره محرک، خوگیری گفته¬ می¬شود؛ یعنی فرد کم کم نسبت به چیزی که برایش ناآشنا و ترسناک بوده خو می¬گیرد، عادت می¬کند و حتی ممکن است بعد از خوگیری آن را دوست هم داشته باشد.
او روحش هم از وجود وسیله¬ای به¬نام مخلوط¬کن خبر ندارد و به یکباره نه با دستگاه مخلوط کن که با صدایی بلند و عجیب روبرو می¬شود؛ صدایی که برای او همان معنای آژیر خطر را دارد. موضوع اینجاست که کودک نمی¬تواند هیچ درکی از آن وسیله¬ داشته¬باشد. به همین دلیل مواجهه تدریحی در کودکان با بزرگسالان روند متفاوتی دارد.
راهکار پیشنهادی شما برای مادران در زمان ترس کودکان چیست؟
درد و دل کردن یا مشورت کردن با مادرانی که شرایط مشابه شما را پشت سر می¬گذارند، انتخاب خوبی است اما احتمال دارد راهکاری که برای کودکان دیگر جواب داده است، برای کودک شما بی¬نتیجه باشد؛ اجبار کودک برای مواجهه یا تکرار جمله¬ی:«این که ترس نداره» تنها راه را برای مادر و کودکش سخت¬تر می¬کند. در مسیر خوگیری کودک، مهم¬ترین ابزار، حمایت مادر و اطمینان کودک از دریافت آغوش امن مادر است و اولین قدم در این مسیر، آگاهی و تشخیص ترس¬های کودک است.
لحظه¬هایی خواهند بود که خسته می¬شوید، لحظه¬هایی که برای شما تکراری است اما برای همچنان کودک جدید، متفاوت و دلهره¬آور است.
از نظر شما چطور می شود وارد مسیر پرورش فرزند و درک آنها شد؟
شما فرض کنید بدون هیچ نقشه ای وارد یک هزارتو شویم، چه می شود؟ اصلا وارد آن می شویم؟ هنگام پا گذاشتن در آن هزار تو، چه احساسی داریم؟ سر هر پیچی کلافه می شیم و دوباره به جای قبلی بازمی گردیم،درست است؟
در مسیر با یک انسان غیر قابل پیش بینی، که هر دم بر یک ساز کوک می شود، طرفیم، نه با یک مشت دیوار پیچیده در هم. پس راهی نیست جز داشتن نقشه، آن هم نقشه ای دقیق و پر جزییات.
چطور عادت های مطلوب را در کودکانمان ایجاد کنیم؟ مادرپروری در این زمینه کمکی میکند؟
من فکر می کنم اصلی ترین عامل ایجاد عادت های مطلوب در کودکان، شناخت نیازها و علایق آنها است. همین روش شناسایی علایق کودک و نحوه درست رفتار با او یعنی مادری که در مسیر آگاهی قدم برمیدارد مادرپروری است.
اگر به خوبی علایق کودکمان را شناسایی کنیم، می توانیم آن ها را با رفتار های مورد هدفمان همراه کنیم و پاسخ مورد نظرمان را نیز از کودک دریافت کنیم. به عنوان مثال من میدانم که پسرم عاشق این است که با پدرش وقت بگذراند و بازی کند. بازی کردن با پدر در این مثال می شود موضوع مورد علاقه ی فرزندم یا به عبارتی یک پاداش از طرف من به او محسوب می شود. از طرفی من میخواهم هر شب پسرم حوالی ساعت 9 به رختخواب برود. اگر بتوانم هر شب یا اغلب شب ها در طول هفته شرایطی را فراهم کنم که دخترم قبل از خواب، چند دقیقه با پدرش بازی کند و بعد به رخت خواب برود، پاسخ خوابیدن در ساعت 9 شب بعد از بازی با پدر، برای او به سادگی تبدیل به یک عادت می شود.
چقدر طول می کشد که یک عادت را در کودک تثبیت کنیم؟
از قدیم گفته اند: گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی که مثال خیلی درستی است به خصوص در تربیت انسانها. تحقیقات نشان میدهد که حداکثر ۴ ماه برای ایجاد یک عادت زمان لازم است. قطعا ممکن است در مسیر ایجاد عادت، بعد از چندین بار تلاش ناامید شویم، اگرچه این مسیر طولانی است اما ایجاد حتی یک عادت مطلوب در کودکمان، حتما ارزشش را دارد.
برای همین است که من عبارت مادرپروری را خیلی دوست دارم ولی به دلیل تاثیر زیاد مادر بر کودک این واژه را بیشتر میپسندم. از نظر من وقتی مادران به راهکارها دست پیدا کنند و خودشان را برای ارتباط با کودک درست پرورش دهند، آن وقت است که زندگی برای آنها خیلی راحتتر میشود و در کنار هم میتوانند با آرامش زندگی خوبی را تجربه کنند. در این مسیر فرزندپروری یا بهتر بگوییم مادرپروری دکتر فرنوش مومنی همراه شما هستند.