درباره منبهترین روزهای زندگیم رو با خیال مادر شدن گذروندم...زمین خوردم...بارها و بارها زمین خوردم ولی بلند شدم.بارها حرفها وطعنه کنایه ها رو شنیدم و لبخند زدم.کلمه نابارور زخم رو بازیه که اطرافیان هراز گاهی نمک میپاشن وخراشش میدن.
دوسال هرماه با دیدن خون پریود دلم هم خون شد.بارها با ذوق بی بی چک خریدم و فقط یه خط پررررنگ قرمز دیدم.
درد کشیدم.دوبار ای یو ای ناموفق..بازهم درد کشیدم با زدن صدتا آمپول طی فقط دوهفته.با ذوق ivf و انتقال جنین و بازم ناموفق... خسته نشدم.زمین خوردم ولی بلند شدم به راهم ادامه میدم.میدونم بالاخره یه روزی یه زمانی یه جایی که ازش بی خبرم با دیدن خنده وصورت ماه یه فرشته کوچولو خستگی ودرد تمااام این ماهها و سالها ودردها از تنم بیرون میره.
دلم به خدایی گرمه که میدونم دستمو میگیره و امیدم رو هیچ وقت ناامید نمیکنه ♥ دلم به دعای مادرم گرمه♥