Ooma
پرسش (1404/01/25):

دلشوره و اضطراب و ترس از مرگ

سلام خدمت دوستان عزیزم
بچها من یک هفته حالم بشدت بده
حوصله هیچکاری ندارم بدنم بی حسه همش فکر میکنم میخوام بمیرم امید ب زندگی ازدست دادم
ب هیچ چیزی دلخوش نیستم کسی بوده مثل من لطفا کمک کنید

سلام،مسئله ای پیش نیومده طی این مدت که تحت تاثیرش باشی؟
تغییر محیط رو امتحان کردی
اره بابا ی مدت هست میگذره
من آنقدر اینجوری فک کردم تا پنیک اتک گرفتم نزدیک ی سال فقط مشکل تنفس گرفتم ،عزیزم ی جا نشین فکر بی خود نکن خودتو مشغول کن
اره یکی از اقوامم فوت شد چندروز بعد اینجوری شدم
عزیزم تو رو خدا توام مث من فکر میکردی یعنی؟؟
من همش فکر میکنم چندروز دیگ میمیرم امید ب زندگی ندارم الکی فکر خیال میکنم
سلام عزیزم انرژی منفی ازخودت دورکن تو خونه نمون برو بیرون حتی شده الکی مغازه ها رو نگاه کن تا حالو هوات عوض شه،هرروز برو بیرون اگ بچه کوچیک نداری برو باشگاه یا ی کلاسی ک بهش علاقه داری خودتو سرگرم کن ی گوشه نشین ک بخای ب خودت استرس بدی
روستام امکان هیچکدوم ندارم
معمولا بعد از فوت یکی از نزدیکان چنین حسایی سراغ آدم میاد، فقط سعی کن تنها نمونی، هر جور هست سر خودتو گرم کن تا به این مسائل فکر نکنی
رفتم دکتر گفت شوک عصبی بهت وارد شده
برو خونه در و همسایه یا بستگان، اگه حیاط داری مشغول گلکاری و رسیدگی ب باغچه شو، خیاطی، بافتنی هر چی ک بلدی، فیلم ببین، کتاب بخون، موزیک گوش کن
رفت وامد کن با دوستات یا هرکسی ک بهت حس خوبی میده،خونه نشین الان هوا خوبه شده برو جلوی خونت ی چایی بخور ،دمنوش های ارامش بخش بخور اگ شرایط باشگاه نداری با برنامه تو خونه ورزش کن
من وقتی پدرمو از دست دادم یک سال کامل افسرده بودم فقط مشغول شدن و بیرون رفتن حالمو بهتر کرد
دارم سعی میکنم واقعا بعضی وقتا ناخواسته میاد سراغم موقع استراحت
موقع استراحت قرآن بخون، ذکر بگو دلت آروم میگیره
فقط بدون این حالت موقتی و گذراست
هیچ مشکلی ندارم فقط ترس از مردن گرفتم میترسم بمیرم
نمیدونم کسی مثل من بوده یانه
چرا میترسی بمیری؟
نمیدونم الکی فکر خیال میاد برام
مرگ یه حقیقته که دیر یا زود سراغ خودمون و عزیزانمون میاد،
این یه حدیثه که میگه طوری زندگی کنی که گویا ساعتی دیگر خواهید مرد در عین حال طوری زندگی کنید که گویا هرگز نخواهید مرد( البته جمله دقیقش یادم نیس)
میدونم ولی با دلشوره و اضطراب میاد سراغم نمیدونم مفهوم رسوندم یا نه
دکتر میگه پنیکه
دکتر مغز اعصاب میگه ن شوک عصبی بهت وارد شده طوری ک خون رسانی ی طرف سرت کمتر شده
دکتر بهت آرامبخشی دارویی چیزی نداده؟
بدتر تو شده بودم
همه از مردن میترسن مگه میشه کسی از مردن نترسه من شبا فکر میکردم ک خودم مردم بعضی شبا فکر میکردم عزیزام مردن دیگه تا صبح گریه
بله داده
چیکارکردی خوب شدی اسما چقدطول کشیدخوب شدی
من بعضا وقتی فشارم بالا پایین بشه تا یه هفته اون استرسش میمونه تو تنم . قبل عید من دو روز فشارم رفت بالا و بعد اون تا یه ماه بیشتر درگیر بودم . صبح ها خوب بودم . ولی عصر که میشد دلشوره و حالت تهوع و تپش قلب و اینا میومد سراغم . میگفتم ینی قراره همیشه اینطوری باشم . و فکر این میومد تو سرم که اگر بمیرم راحتتر میشم از این حس ها
و چن روز داروی ارام بخش و اینا خوردم وبعد کم کم بهتر شدم . اللته ما تو خانواده هم داریم یکم . فک کنم ارثیه . تو بدنمون هست . منتظر یه تلنگریه که نشون بده خودشو
منم قراره این هفته برم دکتر . چون عید بود تعطیل بود همه جا . برم بگم علایمم اینطور بود و الان بهترم . ببینم دارو میده یا نمیته
من چون شد پنیک اتک خیلی طول کشید ،پنیک اتک ی جور حمله های اضطرابی شدید ک بدن لحظه مرگ شبی سازی می‌کنه نفس بند میومد قشنگ احساس میکردم الان روح از تنم جدا میشه بعد خانوادم ک میبردمم اورژانس دستگاه ک میزاشتن همه چیم اوکی بود فشار تپش قلب تنفسم 100بود
دیگه هی حمله بهم دست میداد خانوادم اوایل همه استرسی میشدن سری میبردمم بیمارستان کم کم دیگه همه فهمیدن حمله اضطراب کم کم کسی محلم نداد ،همه میگفتن خودتو جمع جور کن دیگه ببین دکتر جا نزاشتم آزمایش خون قلب همه چی
کم کم ازدواج کردم بچه دار شدم خدا شاهده الان وقت سر خاروندن ندارم
یادم رفته آنقدر بیکار بودم ک به این چیزا فک میکردم ،ولی خوب به مرگ فک نمیکنم چون واقعا میترسم
تو هم فدات نشین تو ی اتاق تنگ تاریک به این چیزا فکر نکن ذهن مشغول کن خودت به خود حل میشه
سلام عزیزم
میگذره منم حدود یک ماهی اینجوری بودم به هرکسی هم می‌رسیدم میگفتم تلاش چرا بکنم وقتی آخرش میمیرم
خیلی ذهنم درگیر بود خیلی خیلی
کلا از زندگیم ناامید شده بودم
یه بار از عمه شوهرم که زن عمو خودمم میشه پرسیدم
آدما میمیرن دیگه تموم میشه میره حرف قشنگی زد بهم
گفت همونجور که بچه ۹ ماه تو دنیای داخل شکم مادر زندگی میکنی بعد میاد رو این دنیا هر چند سال که عمر میکنه بعد نابود نمیشه که میره تو یه دنیا دیگه
من واقعیتش با این یک کلمه حرف دیگه رها کردم این موضوع رو و دیگه بهش فکر نکردم
هرکسی میمیره میگم حالا فلانی و فلانی و فلانی پیش هم هستن حالا و دارن باهم تو دنیایی خودشون زندگی میکنن
تو هم رها میشه این افکارت خب بلاخره آدمیزادیم از این فکرا میاد سراغمون
سلام عزیزم من این افکارمنفی وهرلحظه دارم خیلی عذابم میدن من فقط به خودم فکرنمیکنم که قراره بمیرم به تک تک عزیزانم هم فکرمیکنم که هرلحظه قراره خبرفلان کس وبرام بیارن حتی اززنگ موبایلم هم میترسم میگم نکنه کسی مرد بهم زنگ زدن خبر بدن واقعا خیلی عذاب میکشم ازاین افکار چندروزپیش بایکی ازدوستانم که روانشناس هست درمیون گذاشتم گفت که هرروز صبح که ازخواب بیدارمیشی شکرگذاری کن من هم اینکارو چند روزی میشه که انجام میدم واقعا خیلی تاثیرداره اصلا روحیه ی ادم خیلی عوض میشه تامیتونیدشکرگذاری کنید انرژی مثبت جذب زندگیتون میشه

سوالات مشابه