Ooma
پرسش (1401/08/23):

دردسرهای وابستگی شدید دخترم به من

سلام . من یه دختر ۲۳ماهه دارم و الان هم ۱۶ هفته باردارم . دخترم رو از ۸ ماهگیش صبحها تا ظهر میگذاشتم خونه خواهرم و میرفتم سرکار ، تا وقتی که مدارس تعطیل شد . از اون موقع کلا پیش خودم بود بجز وقتایی که میخواستم جایی برم و کار اداری داشتم که بازم میگذاشتمش پیش خواهرام و میرفتم . الان مدتیه کلا پیش هیچکس غیر از خودم و همسرم نمیمونه و حتی من بخوام دستشویی هم برم نمیذاره و میاد پامو میگیره و میگه نرو ، شبا هم چندین بار تا صبح بیدار میشه و من صدا میکنه که برم کنارش بشینم تا بخوابه . حتی پیش خاله هاش هم نمیمونه و گریه میکنه . حالا نگرانی من اینه که من بخوام سزارین بشم ، ممکنه مجبور بشن چند روز بستریم کنن ، اونوقت این بچه دق میکنه که 😢 چکار کنم یکم وابستگیش کمتر بشه که ضربه روحی نخوره ؟ ممنون میشم راهنماییم کنید و تجربیاتتون رو بگین

معصومه جان خدانکنه چند روز بستریت کنن،ی روز بستری هستی کلا
از الان بزارش خونه خاله هاش
مثلا خودتم باهاش برو
بیشتر برید جایی ک عادت کنه ب جو و فضاهای جاهای دیگه
سلام عزیزم چون بچه رو گذاشتین پیش خواهرتون و رفتین فکر کنم بچه ناخودآگاه حساس شده😔
من کاملا درک می کنم حال دخترت رو
نزدیک زایمانت بهش توضیح بده با خوشحالی بگو قراره من و بابا یه روز بریم یه آبجی یا داداش برای تو بیاریم...تو پیش خاله بمون تا ما زودی برگردیم و ...
بازم خانومایی که تجربه دارن نظر بدن
من سابقه ام خرابه 😢 سر به دنیا اومدن همین دخترم ۴ روز بستری بودم
اخ دقیقا نگرانی من حالا من میگم‌همون یک شب پسرموکجا بزارم‌ک خیالم راحت باشه خاله اش میگه بذارپیش من باباش میگه نه میبرم پیش مادرم ک کنارخودم باشه اما میترسم عمه اش بابچه هاشون بیان پسرم اذیت بشه یا اونا بزرگترن بزننش
من کلا با همه خواهرا و برادرم تو یه ساختمان زندگی میکنم . قبلا خودش میگفت زنگ بزن خاله بیاد دنبالم و خیلی راحت پیششون میموند و حتی گاهی اوقات به زور باید میاوردمش خونه خودمون ولی الان حتی اگه دنبالش هم بیان ، نمیره و میگه میمونم خونه مون پیش مامانم . مثلا همین جمعه که گذشت ، قرار بود همه مون خونه خواهرم دورهم جمع بشیم ولی این فسقلی لج کرده بود و میگفت نریم ، بمونیم خونه خودمون
نه اونجوریام نبوده که همیشه بذارمش و برم ، گاهی اوقات حتی سرکار هم با خودم میبردمش و بعدش هم از خرداد دیگه کل روز پیش خودم بود و فقط گاهی اوقات میرفت خونه خواهرام و با بچه هاشون بازی میکرد ولی جدیدا فقط میگه زنگ بزن دوستام ( بچه های خاله هاش ) بیان پیشم ، دیگه نمیگه بگو بیان منو ببرن خونه شون
شاید اذیت شده اونجا
همه ی احتمالات رو درنظر بگیرین
دختر من با خانواده پدریش زیاد جور نیست و حتی پیش سه تا از عموهاش هنوز میترسه بره و هر وقت بیان سمتش گریه میکنه و خودشو میندازه تو بغل من یا باباش . مادرشوهرم هم کلا اهل بچه نگه داشتن برا من نیست . فقط با خواهرام و زن داداشم جور بود تا الان که الان متاسفانه خونه اونا هم نمیره
خواهرام خیلی دوستش دارن و یه جورایی سوگلی خانوادمونه و بچه های خواهرام هم خیلی خوب باهاش بازی میکنن
ای بابا . پسرمن باخانواده پدرش خیلی راحته اما بیشترین ترس ام اومدن خواهرشوهرام ب هوای دیدن پسرمه ک بابچه هاشون باعث اذیت پسرمن نشن
توخونتون آرامش داره هنوزتازایمانت خیلی مونده بچه ها هرروز یکجورن نگران نباش شاید تااونموقع درست شد منم ازالان باباش تهدیدکردم سرت بره توگوشی بچه ول کنی خونه مامانت کشتمت🤣🤣🤣
دختر من چون عموهاش رو دیر به دیر میبینه ، زیاد باهاشون رفیق نیست ، حتی با مادرشوهرم هم تا همین چند وقت قبل ، زیاد جور نبود و بغلش نمیرفت ، الان هم فقط وقتایی که خودمون باشیم میره بغل مادرشوهرم وگرنه حاضرنیست پیشش بمونه
همه میگن اگه اینجوری بمونه ، اذیت میشه . همین نگرانم کرده
چیکار کردی انقد بهت وابسته است تو خونه زیاد باهاش بازی میکنی؟
عزیزم من دقیقن همین جور بود پسرم وابسطه شدید بود من نگرانش بودم موقع زایمان
اگه بچه هم سن دخترت داری از اقوام بگو بیان خودش بازی کنن هرچقدر دوریش شلوغ باش کمتر یادت میکن
نمیدونم والا . ولی خب صبح تا شب که باباش از سرکار بیاد دوتایی تو خونه تنهاییم ، قبلا باهاش بازی میکردم ولی الان چون جفتم پایینه بیشتر استراحت میکنم ، ولی خب زیاد باهاش حرف میزنم و قربون صدقه اش میرم
فقط باید سرگرم بشه به بازی به باباش بگو ببرتش پارک
اینقدر خسته بشه شب که شود بهش غذا بده ببرتش تو ماشین دور دور تا خوابش ببره بیاریش سرجاش اگه جای خوابش جدا هست ولی اون شب حتمان کسی پیش بخواب
با خوراکی بازی دوریش شلوغ باشه کمتر بهانه میگره این چیزها که به پسرم اثر گذاشت بود بهانه من نکرد وقتی بیمارستان بودم
هرموقع میگفت مامان گو بهش میگفتن رفته آبجی بیار باهات بازی کنه
بچه های خاله هاش ازش بزرگترن ولی باهاش بازی میکنن . مشکل اینجاست که اونا هم زیاد خونه ما نمیمونن و میگن بیارش خونه ما و دختر من جدیدا تنها نمیره خونه شون
به این هم فکر کردم ولی میترسم به شوهرم مرخصی ندن اون چند روز رو
عزیزمی ...دختر هنو دوسالش هم نیس چه توقع درکی داری ازش فقط بذارش خونه مامانت خودتم بمون تا باهاش بازی کنن سرگرم بشه بهشون عادت میکنه
مامانم فوت کردن 😔 قبلا اینقدر به خواهرام وابسته بود که اونا رو مامان صدا میکرد و راحت میموند خونه شون ولی دو سه هفته ای هست که دیگه تنها نمیمونه خونه شون
عزیزم کاملن دخترت داره حس میکن که میخواد یکی بیاد جای گزینه اش بشه حس حسادت ولی نباید بزاری که این اتفاق بیفت
تمام توجه ات به دخترت باشه
تمام تلاشمون رو داریم میکنیم که نسبت به بچه جدید حساس نشه و حتی از وقتی باردار شدم هم خودم و هم همسرم بیشتر بهش توجه میکنیم و همسرم وقتایی که خونه هست خیلی باهاش بازی میکنه و با هم نقاشی میکشن و حتی گاهی اوقات براش آهنگ میزاریم و اون میرقصه و بعضی وقتا هم من یا باباش همراهیش میکنیم 😅 چند روزی هم هست که یکی از خواهرام بچش به دنیا اومده و گاهی اوقات به هوای دیدن نی نی حاضر میشه بره خونه شون که البته اونجا هم که میره به بقیه بچه ها میگه دست به نی نی نزنین خوابیده
عزیزم برادرزاده منم الان همینطور شده پنج سالشه مامانش کارمنده پیش هیشکی نمیاد حتی باباش میرع دستشویی میره پشت در گریه میکنه همش به مامان باباش میگه شما میخوای منو تنها بذارین
بچگیش بیشتر پیش مامانم بوده ولی الان اگه طرف خونه مامانم بیان حیغ میزنه
الان باباش صبح ها کلا میشینه کنارش تا مامانش از سرکار بیاد بعدش خودش میره مغازشو باز میکنه
قبلا خیلی خوب بود جدیدا اینطوری شده
مشاوره میگه الان دچار ترس از جدایی شده
دختر منم دقیقا همینجوریه . حتی وقتی میریم بیرون از خونه ، یه مدت که میگذره میگه بریم خونه مون دیگه . یا مثلا موقع برگشتن به خونه ، نزدیک خونه که میشیم با ذوق میگه آخ جون خونه مون
میترسم خدانکرده افسردگی چیزی گرفته باشه
ااااا چه جالب اونم دقیقا همینطوره
نه نیست یه دوره ای داره میگذره انشالله فقط باید خیلی حواستون بهش باشه همینطوری بغلش کن بهش بگو منو بابا همیشه دوستت داریم همیشه کنارتیم .
برادرزاده منم الان بیشتر وقتش تو خونه خودشونه حاظر نیست جایی بره اگه بره هم مامان باباش هردوتا باید کنارش باشن
عزیزم اضطراب جدایی گرفته بهتره که اگه میتونن تو خاله اش یا مادربزرگش بیان خونه خودتون پیشش باشن
پسر منم میرم سرکار خونه خودمون میمونه خونه مامانم هم نمیمونه
آخه اونا هر کدوم زندگی خودشونو دارن و نمیتونن که بیان خونه ما بمونن
به نظرتون تا ۵ ماه دیگه که من بخوام زایمان کنم ، بهتر میشه ؟ خیلی نگرانشم
همیشه همین کار رو میکنیم حتی دعواش هم نمیکنیم معمولا . طوری که بعضیا بهمون میگن خیلی زیادی دارین بهش توجه میکنین
با یه مشاور صحبت کن بهت راهکار بده تا ۵ ماه دیگه آماده اش کنی
عزیزم یکمی سخته میشه با وجود یه نی نی ولی درست میشه میگذره یه دوری هست مهم بیشتر خودت شوهرت که بتونین با شرایط کنار بیاین
ما اینقدر برای پسر بزرگم هزینه کردیم که نگو خیلی ها میگن این جوری خوب نیست لوس میشه ولی من قبول ندارم این العان خودیش هنوز بچه هست ظلم بش بخاطر یه بچه دیگه این از خیلی چیزها کنار کشیده بشه این جوری خدای نکرد بچه مشگل روحی میخوره
سلام
اول اگر بهش گفتین که قراره نی نی دار بشین اشتباه کردین چون زمان برای کودکان با بزرگسالان فرق میکنه مساله بعدی هر تغییری در محیط خانه و خانواده موجب اضطراب در کودکان ممکنه بشه حتی جابجایی منزل
اگر اطلاع داره از نی نی باید حتما هر شب کتاب در این مورد براش بخونید و آمادگیش رو ایجاد کنید
مساله دوم به این حالت بچه شما میگن چسبندگی صد در صد خودتون هم اضطراب دارین و خودتون هم بهش چسبندگی دارین روی اضطراب خودتون کار کنید از یوگا و تنفس های عمیق و ریلکسیشن استفاده کنید مدام دنبالش نباشید چکش نکنید واکنش های سخت نشون ندید مثلا اگر زمین میخوره به سمتش ندوید آرام بگین خوردی زمین داری بزرگتر میشی اشکال نداره بیا مامان بوست کنه
مساله دوم در محیط خانه خودتون سعی کنید در محیط زیاد کنار هم نشینید مثلا شما تو آشپزخانه باشید بچه تو هال بازی کنه شما باهاش حرف بزنید شعر بخونید
در اتاق خودش با هم بازی کنید و بعد به بهانه اوردن میوه یا بستنی برید اندازه سه دقیقه یا دو دقیقه تنهاش بذارید ولی با صدای بلند آواز بخونید
بازی های بدن به بدن تماسی با لباس کم شما باهاش داشته باشید البته بخاطر شرایط حاملگیتون این مورد سخته ولی لمس بدنیتون لازمه
مورد بعدی خونه خواهرتون برین با هم دیگه اونجا شما باهاش بازی نکنید بقیه در حضور شما باهاش بازی کنن اگر سراغتون اومد گفت ببین مامان اینجوری بهش بگین بازی کن دخترم اونجا حتما ی فاصله خاصی پیشش نباشید مثلا حمام برین کارای خونه انجام بدین تو اتاق دیگه ای باشید لازم نیست صداتون رو بشنوه سه دقیقه نباشید پنج دقیقه باشید
اونجا به بهانه اوردن وسیله خاصی برین تو پارکینگ و برگردین بهش بگین میرم از تو پارکینگ کیفو بیارم اگر گریه کرد هم برین و بیان موقع اومدن اگر گریه میکرد راجع موضوع دیگه ای حرف بزنید حواسشو پرت کنید و بقیه شروع به بازی کنن
اگر بعد دو ماه بهتر نشد حتما به بازی درمانی مراجعه کنید
هنوز درکی از اومدن نی نی نداره ، چون هر وقت ازش میپرسیم نی نی بیاریم ؟ میگه آره ولی وقتی مثلا به شکمم اشاره میکنم و میگم نی نی اینجاست ، درک نمیکنه منظورمو . ولی شاید من اینطور فکر میکنم . چون خیلی خیلی بچه باهوشیه
عزیز دل منو یک شبم بستری نکردن صبح رفتم بیمارستان سزارین آخر شب هم دکتر گفت برو خونتون 😁😁 .نهایتا اتاق خصوصی بگیر بچت کنارت باشه قایمش کن تو کمدت😁
من سر زایمان قبلیم ۴ روز بستری شدم و اتاق خصوصی هم بهم ندادن متاسفانه
خوب وقتی درکی نداره بهش اضطراب وارد نکنید اصلا نباید به بچه ها اطلاع داد باید نزدیک به بازه سنی خودشون بگی مثلا برای بچه سه ساله باید سه هفته اخر بارداری توضیح بدی که قراره بریم نی نی بیاریم

سوالات مشابه