خیلی فکرم درگیر شده میشه کمکم کنید باید چکار کنم

سلام ، چرا ۳ ماهه پیشت هستن ؟

مثلا بابام خیلی فنی هست تو خونه و شوهرم اینکارارو نمیکنه و بابام بدش میاد و به من میگه هی این چرا اینجوریه و چیزای دیگه

سلام

زایمان کردم اومدن برای نگهداری من و بچم چند وقته دیگه هم میرن

سلام عزیزم

خب چرا امدن پیشت

اومدن کمک حال من

وااا مگه خونت پیشم هم نیستن

سلام عزیزم به امیدخدا وقتی از پیشت رفتن این بحث ها حل میشه الان اصلا فکر نکن به این چیزا. چون در هر صورت هرچی ادم نزدیک اطرافیانش باشه بازم یه سری حرفا و برخورد ها ادم رو ناراحت میکنه

نه من جنوبیم و جنوب زندگی میکنن و من شمال ازدواج کردم

خب چرا هنوز نرفتن اینطوری دره بد میشه

اره دقیقا درست میگی ولی من حساس شدم و خجالت میکشم و یهو از شوهرم حرصم میگیره ولی تو خودم حلش میکنم که مشکلی پیش نیاد

میرن بنده خداها اومدن کمک

کلا نزدیکی زیاد بحث پیش میاره

اصلی ترین مشکل همینه ، درسته پدر مادر هستن ولی واقعا ۳ ماه زیاده و کاملا طبیعیه که مشکلاتی پیش بیاد .

من هم همیشه بخاطر برخورد های دیگرون و اینکه یه درصد باعث بشه بین منو شوهرم فاصله بیوفته حدم رو باهمه حفظ میکنم که کسی یه کلمه اینور اونور نگه که ناراحت بشم

من تک دخترم و یه برادر دارم و رو من خیلییییی حساسن

مامان من یکماه چون شوهرم شب کاربود پیشم موند
کلی بحث الکی پیش اومد
تازه شوهرم بیشتروقتو سرکاربود

سعی کن تحت تأثیر حرفای پدر ومادرت قرار نگیری ورابطه ت رو با شوهرت گرم و صمیمی تر کنی. وقتی پدر ومادرت ببینن که هرچی میگن برای تو مهم نیست دیگه تکرار نمیکنن

بعدم مامانتو بابات که رفتن فقط خودت میمونی و شوهرت و بچه ت پس اولویت اول شوهرته گرم باش باهاش نزار حرفی باعث دور شدن تو از شوهرت بشه

همشون دوما دوس ندارن

من و مامانم خیلی بحث کردیم و کار مامانم درست نیست و اخلاقش تنده ولی خیلی مهربون دلسوزه اونو کار ندارم ولی پدرم که میگه یجوری میشم

من توخانوادمون که نه ولی اطرافیان دور دیدم از حرص بین بهم ریزی میکنن

کلا هر مهمونی ، هرکسی باشه ، عزیزترین هم باشه واقعا بیشتر از یک هفته درستش نیست . ناخواسته دخالت کردن پیش میاد . شوهرت حق داره ، منم وقتی فامیلا و پدر مادر همسرم میان وقتی بیشتر از ۳ روز میمونن ، دست خودم نیست الکی دعواهایی پیش میاد که کاملا میفهمم خسته شدم و دلم میخواد تنها بشم .

حس بدی بهم دست میده

بابات میدونی بخاطر چی این حرفای مامانت تکرار میکنه؟ چون مادرت پرش کرده و رفته تو گوش بابات

اصلا یه گوش بکن در یکی دروازه چند روز دیگه تحمل کنی تموم میشه دیگه این برخوردا

اخی عزیزم خیلی حس بدی درکت میکنم خانوادم همینطوری

بابام کلا حرفای مامانمو قبول نداره ولی چون قبلا از شمالیا ضربه بدی خورده هی مقایسه میکنه من عصبی میشم

میدونم شنیدن خیلی از حرفا سخته و سنگینه برات. ولی بجای اینکه از شوهرت حرصی بشی باید یه بار رک به مادر پدرت بگی به هرحال چه خوب چه بد شوهرمه و من دوسش دارم اینو که مستقیما بگی دیگه هیچ حرفی نمیزنن

امشب مثلا بهم گفت بیا فیلتر لباسشویی رو بهت نشون بدم کجاست البته اینکار تو نیست کار اون مصیبته منظورش به شوهرم بود
شوهرمم اینکارارو خیلی بلد تیست و پیگیرش نیست بیشتر کار بیرونو بلده و از هیچی بی خبر تا دید بابام خم سده اومد جلو

من خیلی حرصم گرفت گفتم چرا شوهرم اینجوری تیست که حرف نخورم

نمیتونم بگم

عزیزم این حد هارو شما باید مشخص کنی که پدرت بی احترامی به شوهرت نکنه. منم شوهرم فنی نیست ولی داداشم فنی هست ولی این اجازه رو نمیدم داداشم حرفی از شوهرم بزنه در اصل جراتش رو نداره چون میدونه با من طرفه

خانوادم فکر میکنن شوهرم بی مسولیته

مگه شغل شوهرت تعمیرات لوازم خانگیه ؟ چرا باید بلد باشه ؟ چرا ازش دفاع نمیکنی ؟ 😐😐😐

شوهرم خیلی ساده ست و نمیتونه فیلم بازی کنه همه جیش رو

سیاست نداره

وقتی خودت نخوای حدی رو مشخص کنی همین حرف ها ادامه داره یه بار باید نشون بدی که از این حرفشون ناراحت شدی تا دیگه این برخورد رو تکرار نکن وگرنه همین برخورد همیشگی میشه و کاری دیگه نمیتونی بکنی

اخه پدر و مادرم نمیخوام ازم ناراحت بشن چون واقعا خیلی برام زحمت کشیدن و این همه راهو اومدن بخاطر من و اینکه تو همه شرایط پشتم هستن دلشونو نمیخوام بشکنم

اصلا اینجا موضوع شوهرت نیست موضوع شما هستی و برخورده شما با خانوادت

دفاع کردن شما از شوهرت میشه دل شکستن خانوادت‌؟

میگم تو خودم بریزم شوهرم نفهمه اشکال نداره ولی خودم اذیت میشم

به نظر من در چنین شرایطی باید خودتو بذاری جای طرف مقابل ، فکر کن همه چی برعکس بود ، پدر مادر همسرت ۳ ماه خونت بودن و هرروز ازشون گوشه کنایه میخوردی ! واکنشت چی بود ؟ انتظارت از همسرت چی بود ؟
عزیزم شاید پدر مادرت از نظر خودشون لطف کردن و اومدن کمکت ، ولی در واقع دارن به زندگیت آسیب میزنن

بنده خدا شوهرت الان اینجا چیکار کرده که مقصر باشه؟

دفاع میکنم ولی نه اینجوری یجور دیگه مثلا قانعشون میکنم با ارومی و چندین بار با مامانم بحث کردم ولی با پدرم نه

مثلا شوهرم خیلی احساسی هی بچه رو بوس میکنه گاهی قایمکی چون ما خی میگیم بوسش نکن
مامانم هی پشت سرش به من میگه اینکار کرد اونکار کرد بچه مریض میشه گرفتاریش برای تو هی رو مخم میره

منم میگم چکار کنم بچشه نمیتونه احساسشو کنترل کنه

فعلن بیخیال بزن تاچند روز دیگه برن

دیگه حالا عزیزم هرجور خودت صلاح میدونی. دراصل چه شما چه شوهرتون باید پشت هم باشید تا کسی نتونه با حرفا گوشتون پرکنه و از چشم هم بندازتتون.

اگه مادرشوهرت همین حرفارو بهت بزنه چیکار می‌کنی ؟

بابام از اونور میگه بچه رو بهش نسپار نمیتونه نگه داره خوب بهم برمیخوره منم میگم نه بابا اینجوری نیست میتونه

شوهرم که نمیدونه

به هر حال واکنش ها رو که حس می‌کنه

نه چون بیشتر بیرون یا تو اتاق کارشه

من سعی میکنم تعادل رو رعایت کنم و شوهرم چیزی نفهمه که ناراحتی پیش نیاد به خودم فشار میاد

پردیس جان ناراحت نشی عزیزم ولی به عنوان کسی که مهمون راه دور زیاد دارم ، بهت میگم ، کاملااااا حق با همسرته . و دمش گرم که تاحالا واکنشی نشون نداده . اون الان دلش میخواد با خانومش و بچش تنها باشه و لذت بچش رو ببره و نمیتونه . سعی کن درست مدیریت کنی

حق با شماست کاملا ولی نمیدونم چکار کنم نمیخواد نه خانوادم و نه همسرم ناراحت بشن و تعادل رو حفظ میکنم تا بگذره

چون هر دو طرف رو به یه اندازه دوست دارم و برام مهمن

شوهرم خوبه مهربونه و گذشت داره و یه سری اخلاقا داره که خوب اینجوریه نمیتونم بگم اونجوری رفتار کن که همه میخوان منم کامل نیستم بد و خوب دارم مهم احنرام که میزاره

درسته ، ولی شوهرت رو تنها نذار . وقتی توی اتاق کارش هست بچه رو بردار برو توی اتاق ، سه تایی با هم باشید . یجوری هم سریعتر پدر مادرت رو راهی کن برگردن . به خدا من چون دقیقا توی شرایط شوهرت هستم دارم میگم ، خییییلی سخته .‌ شاید از نظر پدر مادرامون محبت باشه ها ، ولی ناخواسته آسیب میزنن .

دقیفا همین کارو میکنم میرم تو اتاق پیشش چندین بار بهش سر میزنم و بچه رو هم مببرم

من الان همش دنبال راه چاره هستم که ۱ ماه دیگه زایمانمه چطوری به فامیلا ، حتی پدر مادر همسرم بگم نمیتونم بیشتر از یک هفته میزبانشون باشم . باور میکنی حتی دعا میکنم آمار کرونا باز بره بالا تا دوباره راه ها بسته بشه

کار خوبی میکنی

من مشکلی ندارم خوشحالم پیشم هستن و من و شوهرم هرکاری کردیم که اینا بیان ولی اگر این چیزا نبود بازم نمیزاشتم برن

دلم براشون میسوزه بخدا

بله شما چون پدر مادرت هستن خوشحالی . باید فکر کنی برعکس بود

پدر مادرا گاهی ناخواسته با محبت زیادشون ضربه میزنن .

اره خوب اینم هست مثلا پدرم میخواست ماه پیش برگرده شوهرم نذاشت

شوهرت خیلی خوبه ، قدرشو بدون .
من اگه مهمون بخواد بره و شوهرم جلوشو بگیره ، قشنگ شوهرمو میکشم 😁😁😁

😃😃

یه چی بگم من ۱سالو نیم بخاطر بارداری و کرونا و شرایط نتونستم برم شهرمون و همش تو خونه بودم خیلی از نظر روحی داغونم

و قرار شد با پدر و مادرم برم چون بچه هم باهامه راحت ترم و شوهرم قرار شد یه هفته قبل از اینکه برکردم بیاد دنبالم باهم برگردیم

میدونم اگر برم این مسکلات حل میشه چون دیگه شوهرمو نمیبینن و منم حسابی یه هوایی عوض میکنم سوهرم میگه برو تا حالت خوب بشه ولی دلم نمیاد ۱ماه برم تا بیاد البته من شده دو ماهم موندم

خودت می‌رفتی خیلی بهتر بود

نمیشد من باردار بودم و زایمان داشتم

چرا اینقدر زیاد بمونی ؟ برو نهایت ۲ هفته بمون .

وقتی راه دور رو انتخاب کردی ، یه سری سختی ها هم باید قبول کنی دیگه .

اخه عید نزدیک گفتم عیدو بمونم

اره قبول کردم ولی بدبختی من خیلی عذاب وجدان فعالی دارم 😀

گناه داره شوهرت . به خدا خیلی داره باهات راه میاد . قدرشو بدون

میدونم منم خیلی هواشو دارما یک طرفه هم نیست

تو که نیستی ، کجا هواشو داری 😂😂😂

اگر من بد باشم مطمن باش اونم اینجوری رفتار نمیکرد

نه کلی گفتم

قطعا دوستت داره که چیزی نمیگه

ولی مرد رو تنها نذار ، خطرناکه 👹👹

اون که اره ولی اینقدر گرفتاری داره که فکرش اونورا نمیره فعلا😄

روی یخ همه احتمال داره سُر بخورن ، مراقب باش . خواهرانه دارم اینو بهت میگما . دنیای مردا خطرناکه .

منم خیلی اعتماد نمیکنم به مردا حتی همیشه
با اینکه میدونم کاری نمیکنه حواسم بهش هست ۶دانگ

چه مرد چه زن بخوان کاری کنن کسی نمیفهمه چه دور چه نزدیک

کار خوبی میکنی . فعلا . موفق باشی . شب بخیر ♥️

شب بخیر عزیزم مرسی

عزیزم بنظرم شما با مادرت به جای بحث خیلی آروم صحبت کن درددل کن
بهش بگو که شوهرتو دوست داری و وقتی ازش ایراد میگیرن ناخودآگاه حالت عوض میشه
بگو بدشو نگن و از طرف خورش نه تو
با پدرتم صحبت کنه که اونم چیزی نگه

شوهرت خیلی مراعات میکنه قدرشو بدون واقعت

من ی جورایی درکت میکنم
شرایطم‌متفاوته اما مشابه

من چون شاغلم مامانم میاد خونمون پیش بچه ها
گاهی با حرفاش خیلی رو اعصابم‌میره
بحث میکنم شدید
بعدش عذاب وجدان میگیرم که انقد زحمتمونو میکشه باهاش بحث هم‌میکنم
ولی وقتی لز صبح تا شب که میره حونشون همیشه کنارمونه این نزدیک بودنه بحث میاره

مثلا ی ایرادهایی میگیره از شوهرم که بنظر خودم ایراد نیست
ولی ناخودآگاه فکرمو مشغول میکنه حالم خیلی بد میشه به همه چی بدبین میشم
حتی ی دفعه تحت تاثیر حرفاش با شوهرم خیلی دعوا کردم

یا مثلا چون هر روز خونه ماست
خواهرام و بچه هاشون بیخبر و سرزده میان و میرن و فقط به مانانم زنگ میزنن که درو باز کن پشت دریم
انگار منو شوهرم بوقیم اینجا
و میدونم شوهرم خیلی معذب میشه
خودمم همینطور
خیلی وقتا باعث بهم ریختن زندگیم میشن کلا
و خودمو بچه هام خیلی اذتیم

الان که تاپیکتو دیدم‌ یادم افتاده که چرا من در این‌مورد تاپیک‌تزدم تا حالا🤣🤣
چون واقعا اذیتم از این موضوع

به مامانم هم بارها گفتم بهشون بگو چرا به من زنگ میزنین که میخاین بیاین چرا به صاحبخونه نمیگین
میگه نمیگم‌چیکار دارم به من چه 😐
میدونم‌میخاد ناراحت نشن

چه تحملی هم خودت هم همسرت دارین من ۳روزبیشتریانهایتایه هفته بیشترخوشم نمیادمیزبان باشم وجایی هم نمیرم.وواقعااعصابم بهم میریزه چه خانواده ی خودم چه شوهرم.نمیخوام هیچ بحثی پیش بیاد.دوری ودوستی خیلی بهتره

اینقدرنه خودتوبه اوناونه اونابه خودت نبایدوابسته میکردی اشتباه کردی

خیلی سخته دلمم نمیاد واقعا و زبونم بسته ست مامانم دل نازک تا یه چی بهش میگی گریه اش در میاد با پدرمم اونقدر راحت نیستم که بخوام این چیزارو بگم خجالت میکشم

واقعا دوری و دوستی بهتره چه خانواده خودت چه شوهرت فرقی نمیکنه

از طرفی میگم خیلی زحمت میکشن شب تا صبح کنارمم هوای منو بچمو دارن کمکم میکنن بخاطر من این همه راهو اومدن من دست به هیچی نمیزنم فقط یه بچه شیر میدم و نگهش میدارم تمام کارای خونه رو مامان و بابام دارن میکنن خجالت میکشم بخوام گله کنم

میگم ولش کن تا بگذره

میدونید پدر و مادرها وقتی بچهاشون ازدواج میکنن چه پسر چه دخترشون انگار حساس میشن به همسراشون بعد بخوای طرفداری کنی از همسرت یه حس بدی پیدا میکنن دلشون میشکنه با خودشون میگن این همه زحمتشو کشیدیم سمت غریبه رفتو جلوی ما ایستادو و ...از این حرفای دیگه شاید ماهم فردا جای اونا باشیم

نمیدونم احساس سرخوردگی میکنم انقدر حرف خوردم از دو طرف

صبور باش
تا به خوشی برگردن خونشون
از الان‌تمرین کن کاراتو دستت بگیر که عادت کنی خودت انجام بدی

به حرفا زیاد گوش نده به فکر این باش که دوروز دیگه مامان بابا برمیگردن تو خودتی باز. نهایت استفاده بکن من که مامانم میره دپرس میشم عادت کردم بهش خدا خدا میکنم که باز آخر هفته بشه وبیاد خیلی تنبل شدم😉😉

سلام وقت همگی بخیر اکثرا تو زندگی همه از این مشکلات پیش میاد ولی تا جایی که من درباره این دست مشکلات تحقیق کردم والبته تو دورو بریهام دیدم هم زن وهم مرد فقط وفقط تا همیشه باید پشت هم باشن نه اینکه به خانواده پشت کنن ولی اولویت اول خودشونن هرکسی به هر شکلی اگه قرار باشه ارامش زندگیتو ازت بگیره باید ازش دوری کنی ولی با کمال احترام برای پدرو مادر فامیل ناراحت بشه مشکلی نیست ولی پدرو مادر رو نمیشه رنجوند البته اگه همسر همسری باشه که طرز فکرش مثل خودت باشه و ارزش جنگیدن رو داشته باشه ولی در کل حتی پدر و مادر هم نباید اجازه بدی از خط قرمزت عبور کنن حتی بچت چون ما خط قرمزی تایین نکردیم از روز اول با رفتارمون نفهموندیم که پشت همسرم نباید حرف بزنید همه تا کمر وارد شدن تو زندگیمون البته که نگرانی پدرو مادر بجا هستش ولی وقتی پای یه زندگی که یه نوزاد توشه وسطه این حرفا معنی نداره که همسرت ایراد داره یا بی دستو پا حسابش کنن من که همچین اجازه ایی به احدی نمیدم بخاد از این حرفا بزنه امیدوارم که مشکلات توام زودتر حل بشه اگه شوهرت ادم خوبیه قدرشو بدون فقط شما ها هستین که برای همدیگه میمونین ایشالا که پدرو مادرها هزار سال زنده باشن ولی تا وقتی تو زندگی کسی هستین اولویت میشه اون طرف وقت همگی بخیر

شوهرت خیلی تحمل داره کی تحمل میکنه پدرمادر همسر سه ماه خونه ش باشن حتی پدر مادر خودت هم سخته چه برسه به پدر مادر همسرت .

عزیزم قرار نیست دل بشکنی بگو هرکی یه خوبیایی داره یه بدیهایی شوهر منم فنی نیست ولی درعوض ویژگی مثبت زیاد داره که برای من با ارزشه

همین که چشم پاکه نون حلال درمیاره منو دوست داره.....َ

فنی بلد باشه ولی چشاش هرز بپره خوبه

والا چی بگم