تازگی زایمان کردم.کسی سواای داره بپرسه

سلام من ۳۹هفته درتاریخ ۱۳۹۸/۵/۱۶ زایمان طبیعی کردم.هرکس سواای داره بپرسه.تو زایمان خیلی بلاها سرم اومد.براتون شرح زایمانم میزارم تابخونید و استفاده کنید
سلام.۲۴ آذر ۹۷ فهمیدم که باردارم.۸ماه بودکه اقدام به بارداری کرده بودیم ولی نمیشد.بارداری نسبتا خوبی داشتم.نه فشار خونی نه دیابتی نه لک بینی.همینطور بارداریم طی میشد.تااینکه تو ۳۸ هفته و ۵روز تو خواب بودم که یه هو حس کردم کیسه آبم پاره شد.هی میرفتم دستشویی.هی آب دفع میکردم.رفتم بیمارستان گفتن کیسه آبت سوراخ شده.ساعت ۱۰ صبح بستریم کردن.چشمتون روز بد نبینه هرچی بارداریم راحت بود زایمانم سخت بود.خیلیییییی سخت.تاساعت ۷عصر دهانه رحمم۲انگشت بازشده بود.ساعت۷بهم آمپول فشار زدن.از درد به خودم میپیچیدم‌.همسرم میومد پیشم.راه میرفتم.روی توپ مینشستم.کمرمو تکون میدادم ولی خبری نبود.ساعت ۱۱ شب شد و ۴سانت بازشده بود.من میخواستم طبیعی بی درد زایمان کنم.واسه همین قرار بود اپیدورال شم.متخصص بیهوشی اومد.البته با۱ساعت تاخیر.بعد اومدنش شروع کرد به سوراخ کردن من.حدودا ۱۵ بار تزریق کرد.آخرشم گفت تو اپیدورال نمیشی.بدنت استخونیه.نتونست تزریق کنه.بخاطر همون اسپاینالم کرد.یه آمپولی زد که اونم بعد چندبار تزریق درست شد.بدنم شروع شد به بی حس شدن‌.تا یک شب همونطور موندم.ساعت شد یک.بدنم حسش داشت برمیگشت.دوباره انقباضاتم شروع شده بود.که به دستیار دکتر بیهوشی گفتم داره حسم برمیگرده.رفت دکتر رو بیدار کرد و اومد.باز دوباره تزریق کردو گفت نشد.خلاصه بعد کلی تزریق تو نخاعم گفت شد و اپیدورالم کرد.از ساعت ۴ دردام خیلییییییییی زیاد شد.ماما ها میرفتن و میومدن و کمکم میکردن.همسرم میومدم کمک میکرد.مامانو خواهرمم همینطور‌.ولی دردام خیلییییی زیاد شده بود.حس میکردم دارم میمیرمساعت۵گفتن ۹سانت باز شده.شرول کن زور بزن.منم تاجایی که تونستم تلاش کردم.خیلی خون از دست داده بودم.خیلی حالم بد بود.الانم که دارم مینویسم اشک تو چشام جمع شده.چون جز بدترین اتفاقات زندگیم بود.بعد دکترم اومد.قرار بود زودتر بیاد نامرد خواب مونده بود.تا ساعت ۶مردمو زنده شدم.دکترم اومد و معاینه کرد هی میگفت زور بزن.ولی نمیشد.منو باکیسه آب پاره اونهمه ساعت نگهداشته بودن.همش حس میکردم بچم خفه شده.دیگه نا نداشتم تکون بخورم.فقط بریده بریده گریه میکردم.ساعت ۷شد.سه نفری افتادن رو من.یه نفر شکممو ازبالا فشارمیداد.یکی شکممو محکم میکشید پایین.دکترمم از پایین کنترل میکرد.انقدر جیغ زدم که شوهرمو مامانم صدامو شنیدن و اومدن.باهاشون دعوا میکردن که سزارینش کنین.دارید میکشیدش.مامانم وقتی صدامو شنید بیهوش شد.همسرمم اومدو چسبید به من.گفت هرجا ببریدش منم میام.شما دارید زنو بچمو میکشید.اخرش ساعت ۷ونیم منو بردن اتاق سزارین.من جیغ میزدم که منو سزارین کنید.دکتر گفت فورسپس رو بیارید.من جیغ میزدم فقط.دکتر بیهوشی باز اومد.من بهش گفتم من دردم زیاده گفت دروغ نگو تو بی حسی.گفتم نا بخدا.باورنکرد.بعد دوباره تزریق کرد.من گفتم پشتم یخ کرده.نگاه کرددید شلنگ اپیدورال پاره شده.و این همه مدت من راست میگفتم که من بی حس نشدمو دارم دردمیکشم.خیلی آدم بی سواد و بی شخصیتی بود.خیلی بد بامن رفتارمیکرد.انگار متهم گرفته.هرچی میگفتم میگفت دروغ میگی.لوس نشو.درد نداریخلاصه دوباره اسپاینالم کرد.که دیدم دارم سر میشم.بعد نفس کشیدن خیلی برام سخت شد.نگو میزان داروی بیهوشی که بهم زده زیاد بوده.ریه هامم سر شده.نمیتونستم نفس بکشم.با دست بهش گفتم نمیتونم نفس بکشم.گفت اینم فیلم جدیدته؟داری سر میشی دیگه‌.به اطرافیان اشاره کردم که دارم خفه میشم.کم کم ناامید شدم و بیحرکت شدم‌.بعد شروع شد خاطرات بچگیم یادم اومد.فهمیدم که دارم میمیرم.به بچم فک میکردم.یه هو دوباره اومدم تو اتاق عمل.چشامو نمیتونستم باز کنم فقط میشنیدم که متخصص بیهوشی بادکترم دارن دعوا میکنن.دکترمیگفت بچه خفه شده..متخصص میگفت مادر بچه داره میمیره.براش اکسیژن بیارید.دکتر نیگفت برای بچه بیارید.دکتر به اطرافیان فحش میداد که چرا ۲تا اکسیژن نیاوردن‌خلاصه همه دادمیزدن.یه هو یه صدای گریه بچه شنیدم.که خیلی قوی نبود.فک کردم بچم خفگی کشیده و مشکل داره.خودم فقط میشنیدمو نمیتونستم تکون بخورم.تااینکه منو بردن اتاق ریکاوری.اونجا فهمیدم که منو سزارین نکردنو بچه رو با فورسپس به دنیا آوردن.همه جام میلرزید نمیتونستم درست نفس بکشم.هرکیو میدیدم سراغ بچمو میگرفتم‌.دکترم بهم دروغ میگفت میگفت بچه خوبه.شوهرمو دیدم بهش گفتم که من همه چیو شنیدم.اینا بچمو خفه کردن.خلاصه دیدیم بچه رو گذاشتن تو دستگاه.گفتن بد نفس میکشه.با مسئولیت خودمون بچه رو بردیم یه بیمارستان دیگه که ان ای سیو داشته باشه.بچم۶روز بستری بود.ولی خداروشکر هیچ مشکلی نداره.خودمم بعد ۲روز مرخص شدم.از دکترم و متخصص بیهوشی شکایت کردیم.هیچوقت ازشون نمیگذرم.ولی خداروشکر خدا کمک کردو بچم چیزیش نشدو صحیح و سالم کنارمه.اینم بگم که باگذشت ۳۳روز از زایمانم هنوز کنترل ادرارو مدفوع درستی ندارم‌.به شدت هم بخیه خوردم.هنوزم چندتا ازبخیه هام مونده.تعداد بخیه هام خیلی زیاده😭.خلاصه بگم داغونم کردن