درمان اندوه و افسردگی پس از زایمان

فاطمهههه عزیزم نگران نباش میاد انشالله .

میاد به روت میخنده همه این روزا یادت میره .دلتو ببند به خدا .دوست من بچه اش با عفونت دنیا بود نزدیک ۱۵ روز nicuبود بعدش اومد خونه .کلا بیمارستان بغض و خستگی میاره کاملا طبیعی و ولی تو کم نیار

تنها نمون تا جایی که میتونی اگه بیمارستان میذاره بیشتر پیش الوند بمون همون که ببینیش دلت اروم میگیره و انرژی میگیری

فقط بدون هیچ چیز تو این دنیا همیشگی نیست

عزیزم مرخص بشه حالت خوب میشه الان طبیعیه که اذیتی منم شرایط شما رو داشتم بیاد خونه انقدر دغدغه داری که یادت میره این روزهارو و اینکه کوچولوت روز به روز شیرین تر میشه و لذتشو میبری

نی نی احتیاج به یه مادر قوی داره مطعمن باش تو میتونی که خدا این نعمت مادر شدنو بهت داده

میگذره این روزا قشنگم

فقط الان سعی کن حالتو خوب نگه داری استرس به نینی وارد نشه.بیشتر برو پیشش برای هر دوتون خوبه

خدا ایشالا کمک کنه حالت بهتر بشه نمیگم گریه نکن چون گاهی وقتا آدم احتیاج داره و طبیعی هم هست حق داری ولی بعدش بشین فکر کن یکم خودتو تقویت کن چیزای مقوی و گرم بخور . گلاب خوبه ارومت می‌کنه . یکم بابونه دم کن بخور آبگوشت چیزای مقوی . به خودت برس هم خوراکی هم روحی . درسته نی نیت بیمارستانه ولی برمیگرده پیشت به این فکر کن که الان اونجا براش بهتره . اگه الان خودتو تقویت نکنی و کم جون بمونی مادر خوبی براش هستی یا به خودت برسی که اومد پیشت بتونی بهش بهتر برسی ؟

بچه ها استرس یا شادی مادر رو میفهمند حس میکنن تنش هاتو کم کن که بتونی بهش برسی

عزیزم من ۴۰ هفته زایمان کردم همین بودم هی گریه میکردم...یکی دوستام گفت دارو کمر و دارو سر بگیر با زرده تخم مرغ بنداز رو کمر و مغز سرت خیلی خوب بود

کلا بعد از زایمان ادم یهو خالی میکنه ...هورمون ها داره برمیگرده بدن قاطی پاتی میکنه

بله

در دوران بارداری
مولتی کالمرز
اسید فولیک
و آهن مصرف میکردم

بهارِ عزیز
ماهمه برای حال خوبت دعا میکنیم...🥹

سلام دوستای خوبم
ببخشید دونه دونه پیام هاتون رو ریپلای نمیکنم.


این روز ها حالم زیاد خوب نیست ♥️


از همه ی شما بابت وقتی که گذاشتید و جواب دادید همچنین راهکار دادید و درکنارش برای پسرم دعا کردید ازتون ممنونم❤️🙏🥺


♥️😘😍🥰

عزیزم با تمام وجودم درکتون میکنم من هم این دوران رو تو تنهایی گذروندم. کوچکترین ناراحتی برام کوهی از غم میشد طوری که تنگه نفس میشدم از شدت استرس که من چطور باید با زندگی جدیدم کنار بیام . دخترم گریه میکرد از شدت استرس و ناتوانی دست و پاهام میلرزید . منی که هر کاری رو با دقت و قدرت انجام میدادم فقط میشستم اشک میریختم.
دو هفته دخترم شیر خشک خورد بی اختیار اشک میریختم که چرا شیرخشکی داره میشه ، بعد که شیر خودمو خورد بازم گریه هام ادامه داشت بی هیچ دلیلی .
غصه میخوردم چرا مادر و خواهر ندارم با هر بهانه کوچیک و بزرگی زار میزدم. از دو هفته دکتر بهم سرترالین یا همون آسنترا داد ، بعد از دوماه کم کم قطعش کرد .
اینا تجربیات من بود خواستم بگم همه این روزها رو گذرونیدم ، خودتو خالی کن تا سبک بشی اما مطمئن باش زودگذره .
انشالله کوچولوت میاد خونه و باهم روزهای شادی رو در پیش خواهید داشت