شرح‌زایمان یهویی من🤨بیاین دوستان

سلام خوبین..من خلاصه وار توضیح میدم امیدوارم ب دردتون بخوره..من بچه اولم ک ۹سالشه رو طبیعی زاییدم..خب درسته ۲۷۰۰بود ولی پروسه درد طبیعی کشیدم و خداروشکر با سوزن زور سر دوساعت دنیا اوردم..بعدشم ک دنیااومد دیگ یخرده درد های عادی داشتم ولی کارامو میرسیدم..زمانی ک حامله شدم برا دومین بار خب این برنامه رو نصب کردم..ازتجربیات و شرح زایمانا ک میخوندم خب یکم‌تودلم البته راغب ب سز بودم ولی ن اینکه بخام خودم تصمیم بگیرم..گفتم هرجی شد شد..سرتون درد نیارم،تا ۲۹هفته بچم سفال بودولی وقتی ۲۹ هفته برا سونو وزن رفتم گفتن ک بریچ بچت و کو تازایمان..میچرخه بابا😆منم بیخیال بودم و گفتم اره میچرخه ولی نجرخید ک نجرخید...هرسونویی بعدش میرقتم میگفتن سر بچه بالاس و با پاست..باز گفتن میچرخه بابا ..گفتم دیگ هرچی شد شد..رفتم تو هفته ۳۷ دکتر سونو نوشت بریچ بود گفت احتمالا دیگ نمیچرخه ولی خب داشتم کسانی ک اخرین لحظه چرخید بچشون بعدشم چون تو بیمارستان دولتی میری خب باید تااخرین لحظه وایسی ببینم چی میشه..منم ازاونجا ک وزنم شدید بالا رفت و درد لگن کمر روانیم کرده بود میگفتم فقط با پا بمونه ک حداقل دوهفته یا ده روز زودتر زایمان کنم..دیگ واقعا صبرنداشتم..بالاخره اخرین سونو گفت بریچ هست و دکتر تاریخ امروز ۹ رو بهم داد برای زایمان..من دقیقا ۴مردادک دوشنبه میشد رفتم پیش دکترم ک نامه بستری بگیرم گفت یکی معاینت کنم برااخرین بار ببینم چرخید دید ن با پاست..من همونجا بعدمعاینه بعش گفتم خانم دکتر من ی درد مث پریودی دارم انگار گفت ن طبیعیه بعد معاینه اشکال نداره..منم رفتم خونم دیدم ب غروب نکشیده دقیقا مث درد پریودی گرفتم کمرم زیر شکمم داره میکشه منو از طرفیم انگار خیلی خیلی کم ب مقعدم فشار میاد..با مامام مشورت کردم گفت خب طبیعیه امروز مثلا ۴مرداده تاریخ بستریتم ک ۹مرداده.پس نگران نباش چیز بیشتری شد بیا زایشگاه نوار قلب بگیر..منم اون شب با استرس خوابیدم ..درد کمی داشتم ولی صبح زود رفتم خونه مادرم ک تنها نباشم..شدو ظهر شد رفتم دوش گرفتم کارامو رسیدم خیلی ریلکس ناهار خوردیم بعد مامانم گفت یکی بریم نوار قلب بچه بشنویم خیالمون راحتشه منم با بیخیالی کامل گفتم بریم..خیلی ریلکس رفتم و نوار اوکی بود ولس خب معاینم ک کرد گفت ۲سانت باز شدی خانم همون دردی ک میگقتی درد زایمانته..سریع ب دکترم زنگ زدن و گفتن اورژانسی بستری شه تا نیمساعت عمل شه🤨🤨حالا فکرکنید ی درصد من اصلااااا فکرنمیکردم بخام اون روز اونم سریع زایمان کنم بعدشم من خودمو برا شنبه اماده کردم ن سه شنبه ک ۵بود..دیگ نگم براتون از ی طرف ذوق داشتم از ی طرفم استرس...رفتم کارای بستری رو رسیدیم و بستری شدم..بران سوند وصل کزدن ک اصلا نفهمیدم کی گذاشتن علی رغم اون چیزایی ک شنیدم گفتن واااای و... من هیجی نفهمیدم..ب یک ربع نکشید رفتم اتاق عمل.من استرس زیاد داشتم ولی اونجا دلداریم میدادن..اول دکتر بیهوشی از کمر بی حس کرد ک دردی نداشت مث ی نیش پشه..بعدگفت دراز بکش سریع..من درازکشیدم دیدم پاهام داره گرم میشه..بعد بهم گفتن پاتو بیار بالا..یعنی هر؛روار میکردم نمیشد‌‌پاهام انگار ی وزنه ۲۰۰کلویی یود بعد پارچه وسط گذاشتن و شروع کردن ب عمل..اون خانمی ک بالاسرم بود و گفتم خیلی استرس دارم گفت نه بیخیال باش سر بچت وپاهاش و دارم میبینم یعنی ب دودقیقه نکشیدپسرم دیدم و انقدر اشک ریختم ک نگین..دست خودم نبود..بعدشم بردنم توبخش و بی حسی ک رفت خب درد داشتم یکم ولی با شیاف خیلی کم میشد‌فرداش هم ب لطف خدا ازجام پاشدم و کم کم راه افتادم..الانم ک خدمتتون هستم دقیقا روزیه ک بهم گفتن باید بستری شی بری زایمان ولی صلاح خدا درچن روز پیش ۵/۵۱۴۰۰بود ک پسرم زودتر بیاد پیشمون..وزن بچمم ۳۱۰۰بود..خوب بود ولی الان خب یکم آب رفت..خداروشاکرم ک دوباره لیاقت مادرشدن و بهم داد..امیدوارم خدا ب هرکسی ک نداره این لطف و هدیه کنه..امیدوارم ک تونسته باشم دقیق بهتون ازتجربیاتم بگم..